اکنون در سال ۲۰۲۳ هستیم؛ یعنی ۱۶ سال از پدید آمدن «جهان سینمایی مارول» (Marvel Cinematic Universe) گذشته است. با در نظر گرفتن محبوبیت مجموعههای سینمایی، شاید بهراحتی بتوان فرض را بر این گرفت که دیر یا زود، ساخته شدن یک اقتباس سینمایی پرخرج و پرفروش مبتنی بر مجموعهی باارزشی چون «ارباب حلقهها»ی جی.آر.آر. تالکین اجتنابناپذیر به نظر میرسید. بههرحال، ما در عصری هستیم که هر مجموعهای که کمترین میزان محبوبیت، اعتبار و نفوذ فرهنگی را داشته باشد، یا به یک فیلم سینمایی یا سریال تبدیل شده، یا در شرف تبدیل شدن به فیلم سینمایی یا سریال است. چون یک جهان خیالی با زمینهی داستانی و شخصیتهای مشترک بین آثار مختلف اکنون شبیه به یک منبع طلا به نظر میرسد. «ارباب حلقهها» عملاً ریشهی کل کلیشهها و عناصر داستانی فانتزی مدرن است. مگر میشود از آن یک فیلم سینمایی نساخت که میلیاردها دلار در گیشه بفروشد؟ موافقت برای تهیهی این سهگانهی سینمایی باید آسانترین تصمیم دنیا میبود، مگر نه؟
حقیقت دقیقاً برعکس است. همچنان که به سالگرد ۲۲ سالگی اکران «ارباب حلقهها: یاران حلقه» (Lord of the Rings: Fellowship of the Ring) نزدیک میشویم، باید به این حقیقت واقف شویم که سوگیری ذهنی نسبت به گذشته داریم و این سوگیری روی طرز نگاه ما به سهگانهی جکسون در عصر معاصر تاثیر دارد… نباید این حقیقت را هم نادیده گرفت که اگر ساخت این فیلمها چند سال بعد شروع میشد، چقدر ماهیت متفاوتی پیدا میکردند. در واقع، اگر تمام عواملی را که در آن دورهی زمانی ضد جکسون و سهگانهی «ارباب حلقهها» وجود داشتند جمع بزنیم، مشخص میشود که وفاداری این سهگانه به منبع اقبتاس و موفقیت فوقالعادهی آن – چه در گیشه و چه بین منتقدان – با هیچ واژهای جز «معجزهآسا» قابلتوصیف نیست. پیتر جکسون کاری تقریباً غیرممکن انجام داد، کاری که امروزه بنا به دلایل مختلف احتمال وقوعش تقریباً صفر است. ما باید به این حقیقت واقف شویم که چقدر خوششانسیم که جکسون این فیلمها را در آن زمان و به این شکل ساخت.
کارگردانی ناشناس و مجموعهای که ارزشش درک نشده بود
یکی از سادهترین سوءتفاهمهایی که ممکن است دربارهی ساخته شدن سهگانهی «ارباب حلقهها» در ذهن پیش بیاید این است که استودیوهای فیلمسازی در حال رقابت و جنگیدن با هم بودند تا اولین نفری باشند که این عنوان محبوب و پولساز را به فیلم تبدیل کنند. امروزه ما به آثار خیالانگیز جی. آر. آر. تالکین به چشم مجموعهای بیرقیب، گسترده و بهشدت باارزش از محتوایی که خوراک تبدیل شدن به آثار سینمایی است نگاه میکنیم، ولی باید این را در نظر داشته باشیم که ما شاهد این بودهایم که مارول ابرقهرمانهای ردهی ۳ و ۴ (درکس نابودگر؟ (Drax the Destroyer) جسیکا جونز؟ (Jessica Jones)) را در عرض چند فیلم و سریال به نمادهای فرهنگی محبوب تبدیل کرد. ولی در نظر تهیهکنندگان و استودیوهای فیلمسازی اواخر دههی ۹۰ و اوایل دههی ۲۰۰۰، «ارباب حلقهها» اثری گیجکننده بود که به فرهنگ اقلیتپسند و زیرزمینی نردها تعلق داشت؛ در آن زمان، آنها نمیدانستند که تا چند دههی دیگر، تقریباً همهی فیلمهای بلاکباستر تابستانی قرار است بر پایهی آثاری ساخته شوند که با واژههای بالا توصیف میشوند. در آن زمان در نظر یک مدیر اجرایی هالیوودی، «ارباب حلقهها» دور از ذهنترین اثری بود که پتانسیل تبدیل شدن به یک بلاکباستر را داشت. در نظر آنها «ارباب حلقهها» ادبیات بریتانیایی مهجوری بود که هیچگاه نمیتواند مردم را روی صندلیهای سینما بنشاند.
در نظر داشتن دورهی زمانیای که «ارباب حلقهها» در آن ساخته شد حیاتی است. در اواخر دههی ۹۰ بود که پیتر جکسون و فرن والش (Fran Walsh) سعی داشتند برای پروژهی رویایی خود تهیهکننده پیدا کنند: اقتباسی از «ارباب حلقهها»ی تالکین که بهکل در کشورشان نیوزلند فیلمبرداری بشود؛ کشوری که طبیعت و مناظرش آنقدر متنوع بودند که میشد در بستر آن سرزمین میانه را به واقعیت تبدیل کرد. در آن دوران هنوز چند سال تا انتشار «مردان ایکس» (X-Men) برایان سینگر (Bryan Singer) – فیلمی که میتوان آن را نقطهی شروع فیلمهای ابرقهرمانی مدرن حساب کرد – و «مرد عنکبوتی» (Spider-Man) سم ریمی (Sam Raimi) – که در سال ۲۰۰۲ ثابت کرد فیلمهای ابرقهرمانی نردپسند میتوانند بلاکباستر پرفروش باشند – فاصله داشتیم. در آن دوران، طرفداران سینما به کمیکبوکها به چشم سرگرمی مخصوص نردهای مذکری که صورتشان پر از جوش است نگاه میکردند، نه بستری مناسب برای ساختن فیلمهای بلاک باستر تابستانی. حال اثری مثل ارباب حلقهها؟ جایگاه آن حتی از آن کمیک بوکها هم پایینتر بود. ارباب حلقهها متشکل از سه رمان طولانی، سختخوان و پرشخصیت بود که در جریان جنبش ضد فرهنگ جریان اصلی در دههی ۵۰ نوشته شده بودند و و ژانرشان یعنی فانتزی هم هیچ پتانسیلی برای تبدیل شدن به یک فیلم بلاک باستر نداشت. نمیشد از مردم داخل خیابان انتظار داشت که اسم همهی شخصیتها را بدانند یا از زبان الفها در داستان سر در بیاورند. طبق گفتهی فرن والش، دیزنی به آنها گفته بود که آثار فانتزی نمیتوانند درآمدزا باشند. با در نظر گرفتن شرایط زمانه، نمیتوان آنها را بابت بیان این ادعا شماتت کرد.
مشکل اول همین بود: ارباب حلقهها خارج از حلقهی خورههای فانتزی شناختهشده نبود و استودیوهای کمی علاقه داشتند تا هر سه رمان مجموعه را در قالب فیلم اقتباس کنند، ولی با وجود تمام این تفاسیر، حداقل این اقتباس احتمالی قرار بود یک کارگردان صاحب سبک و معتبر داشته باشد، مگر نه؟ حضور پیتر جکسون در پروژه بدونشک میتوانست تهیه کنندهها را متقاعد کنند که فرصتی به فیلم بدهند، مگر نه؟
نه، اصلاً اینطور نیست. این روزها ما پیتر جکسون را با فیلمهای حماسیاش میشناسیم؛ خواه ارباب حلقهها که به شدت موفق بود، خواه آثاری چون «کینگ کونگ» (King Kong)، «استخوانهای دوستداشتنی» (Lovely Bones)، «هابیت» (The Hobbit) و «موتورهای مرگبار» (Mortal Engines) که موفقیتی نسبی داشتند، ولی در آن زمان جکسون فقط یک فیلم در آمریکا ساخته بود و آن فیلم هم «ترسانندهها» (The Frighteners) در سال ۱۹۹۶ بود، یک فیلم وحشت کمدی سبکسرانه که آخرین فیلم اکشن لایو اکشنی بود که در آن مایکل جی. فاکس (Michael J. Fox) نقش اصلی را بر عهده داشت. این روزها این فیلم طرفداران کم، ولی مشتاق خود را دارد، ولی در سال ۱۹۹۶ کمتر کسی از وجود آن خبر داشت. علاوه بر این، این فیلم ضرر روی دست یونیورسال گذاشت و با وجود اینکه نقدهای قابلقبولی دریافت کرد، عموماً به عنوان یک اثر ناامید کننده شناخته میشود. بودجهی آن چقدر بود؟ حدود ۲۶ میلیون دلار.
شاید فکر کنید که این رقم زیادی نیست، ولی بودجهی «ترسانندهها» در مقایسه با تمام فیلمهایی که جکسون پیش از ورودش به هالیوود در کشورش نیوزلند ساخته بود فوق العاده زیاد بود. در نیوزلند او از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۴ حدود ۴ فیلم ساخت که میانگین بودجهیشان حدود ۲ میلیون دلار بود. حال آن فیلمها چه حالوهوایی داشتند؟ خوشحالم که پرسیدید.
«بد سلیقه» (Bad Taste)، اولین فیلم پیتر جکسون، یک فیلم کمدی خشن با بودجهی ۲۵ هزار دلار بود که در آن آدمفضاییهایی بدقواره به نیوزلند حمله میکنند و افراد متفرقه را میترکانند. فیلم بعدیاش «فیبلها را ملاقات کنید» (Meet the Feebles)، یک فیلم عروسکی مبتذل و بیادبانه بود که هجوی از «ماپتها» (The Muppets) به شمار میآید و در آن عروسکها کارهایی انجام میدهند که اگر سازندگان «تیم آمریکا: پلیس دنیا» (Team America: World Police) آن را میدیدند، انگشتبهدهان میماندند. سپس او یک فیلم کمدی زامبی محور با نام «مختعطیل» (Braindead) ساخت که شاید خون آلودترین و خشنترین فیلم تمام دوران باشد. در نهایت جکسون با ساختن «موجودات آسمانی» (Heavenly Creatures)، یک اثر درام دربارهی پروندهقتلی جنجالی در نیوزلند دههی ۱۹۵۰ نظر منتقدان را به خود جلب کرد.
این کسی بود که به او ۲۸۰ میلیون دلار پول دادند تا سه فیلم سهگانهی «ارباب حلقهها» را به طور همزمان فیلمبرداری کند. اگر بگوییم پیتر جکسون در طول کارنامهی کاریش هیچ فیلمی نساخته بود که چه از لحاظ مقیاس، چه از لحاظ لحن، با سه گانهی ارباب حلقهها قابلمقایسه باشد کمگویی کردهایم. سپردن مسئولیت این مجموعه به او یک ریسک فوق العاده بزرگ بود؛ مثل این میمانست که مارول شخصی مثل ایلای راث (Eli Roth) را پس از تماشای «تب کلبه» (Cabin Fever) و «مسافرخانه» (Hostel)، دو فیلم ترسناک و بهشدت خشن او، برای کارگردانی «انتقامجویان» (The Avengers) استخدام کند. وضعیت طوری است که در ذهن آدم سوال ایجاد میشود: آیا بیشتر تهیه کنندههایی که جکسون باهاشان صحبت کرده بود، آثاری مثل «با فیبلها ملاقات کنید» را دیده بودند؟ آیا اگر آن صحنه در انتهای «مختعطیل» را که زامبیها با دستگاه چمنزنی قلعوقمع میشوند دیده بودند، جرئت پیدا میکردند مسئولیت اقتباس آثار «تالکین» را به او بسپرند؟ تصور اینکه آن کسی که صحنهی دیوانهوار ماشین چمنزنی در «مختعطیل» را کارگردانی کرده، مغز متفکر پشت اقتباس «ارباب حلقهها» هم بوده است، غیرممکن به نظر میرسد.
شاید همانطور که انتظار میرفت، بیشتر استودیوهای آمریکایی که جکسون پیشنهاد ساخت «ارباب حلقهها» را به آنها داد هیچ علاقهای به پیشنهاد او نشان ندادند و جکسون از بیشترشان جوابی نشنید. استودیوهای دیگری، مثل میرامکس (Miramax)، استودیوی هاروی واینستین (Harvey Weinstein)، به پروژه علاقه نشان دادند، ولی با محدودیتهایی فلجکننده: مثلاً درخواست آنها این بود که کل داستان در عرض یک فیلم تعریف شود. در واقع واینستین جکسون را تهدید کرد که اگر «ارباب حلقهها» را در قالب یک فیلم نسازد، حقوق ساخت آن را میخرد و مسئولیت کارگردانی این آشفتهبازار بالقوه را به جان مدن (John Madden)، کارگردان «شکسپیر عاشق» (Shakespeare in Love) و «بهترین هتل عجیب مریگولد» (The Best Exotic Marigold Hotel) خواهد سپرد. باید خدا را شکر کنیم که این اتفاق نیفتاد، هرچند که نتیجهی حاصلشده احتمالاً با وجود افتضاح بودن، سرگرمکننده از آب درمیآمد.
وقتی جکسون به آخرین جایی که میتوانست به آن رو بیندازد – یعنی نیو لاین سینما (New Line Cinema) – رو انداخت، تازه گوشهایی شنوا پیدا کرد. تازه این اتفاق هم بهخاطر توسل او به استراتژیای حیلهگرانه رخ داد: او وقت قرار ملاقاتش با نیو لاین سینما را تغییر داد تا سرش شلوغتر از آن چیزی که بود به نظر برسد و این تصور را ایجاد کند که افراد زیادی میخواهند با او کار کنند. او در گفتگویی با ایندیوایر (Indiewire) این پروسه را اینگونه توصیف کرد:
ما این تصور را ایجاد کردیم که این پروژه کلی خاطرخواه دارد [میخندد] و این کاملاً تصوری دروغین بود. ما آخر هفته به دفتر نیو لاین رفتیم و در نهایت باید از باب شی (Bob Shaye) تشکر کنیم که در آن مقطع رییس نیولاین بود. او به حلقهی فیلم نگاه کرد و گفت: «میدانید، چیزی که متوجه نمیشوم این است که چرا میخواهید دوتا فیلم بسازید.» ما هم پیش خود فکر کردیم: «ای بابا، باز میخواهد ما را مجبور کند فقط یک فیلم بسازیم. باز هم همان داستان تکراری.» ولی حرفی که بعد زد این بود: «چرا میخواهید دوتا فیلم بسازید، وقتی که سهتا کتاب وجود دارد؟» چرا سهتا فیلم نمیسازید؟» بدین ترتیب پروژه را قبول کرد.
در نهایت، با وجود تمام موانع، جکسون موفق شد فرصت اقتباس سهگانهی «ارباب حلقهها» را پیدا کند. ولی چگونه میتوان اثری را که خیلیها غیرقابلاقتباس میدانند، اقتباس کرد؟
ترجمه کردن تالکین به پردهی نقرهای
موفقیت «ارباب حلقهها» تا حد زیادی به کارگردانی جکسون، بازی بازیگران یا جلوههای ویژهی انقلابی کارگاه وتا (Weta Workshop) در نیوزلند نسبت داده میشود. اما عامل دیگری که توجه کافی دریافت نمیکند این است که جکسون، والش، فیلیپا بوینز (Philippa Boyens) و استیون سینکلر (Stephen Sinclair) بر اساس یک اثر فانتزی حجیم که تالکین در عرض ۱۲ سال نوشته بود (و در آن ۱۲ سال جهانبینیاش بهطور قابلتوجهی تکامل پیدا کرد)، یک فیلمنامهی قابلدرک و قابلهضم نوشتند. برای اینکه «ارباب حلقهها» بهعنوان یک سهگانهی سینمایی کار کند، جکسون و همکارانش روزانه عملیات جراحی گستردهای روی ساختار روایی داستان انجام میدادند و داستانهای فرعی را حذف و شخصیتها را فشردهسازی میکردند و همچنین عناصر جدیدی به داستان اضافه میکردند که اگر امروزه فیلم را تماشا کنید، بخشی جداییناپذیر از آن به نظر میرسند. در طی این پروسه، آنها اثری خلق کردند که بهدرستی یکی از موفقترین اقتباسهای ادبی تاریخ شناخته میشود، اقتباسی که هم روح اثر اصلی را حفظ کرده، هم عناصری را که مانع از شکوفایی پتانسیل فیلم میشدند، حذف کرده است.
در طی این پروسه، جکسون نشان داد که غریزهای فوقالعاده برای تشخیص این دارد که چه موقع باید از داستان پیچیده و غیرخطی تالکین عناصری را فشردهسازی، جابجا، اضافه یا حذف کند. واقعاً باورش سخت است که کسی که ده سال پیش یک کمدی زامبیمحور با حضور «موشهای میمونصفت» (Sumatran Rat-Monkey) ساخته بود، از چنین غریزهای برخوردار بود. مثلاً مثالهای زیر را در نظر بگیرید.
مثال اول: جکسون و تیم نویسندگانش متوجه شدند که پرداخت تالکین به شخصیت آرون (Arwen) در رمان اصلی ناکافی بود؛ او فقط دو بار در طول داستان ظاهر شد و نقشی کمرنگ داشت. برای همین آنها با یک تیر دو نشان را زدند: آنها نقش شخصیت آرون را با نقش یک سری شخصیت دیگر داخل کتاب ترکیب کردند تا نهتنها او را به عنصری فعالتر در جنگ برای بازپسگیری سرزمین میانه تبدیل کنند، بلکه تصمیم او (و درگیری ذهنی آراگورن) در راستای انتخاب یک زندگی فانی – بهجای مهاجرت به غرب و داشتن یک زندگی شعفناک – را معنادارتر جلوه دهند. «ارباب حلقهها» با وجود تمام نقاط قوتش، در حق شخصیتهای مونثش کوتاهی کرد، ولی جکسون با اعمال یک سری تغییر روی شخصیت آرون و ایووین (Eowyn) وضعیت را در این زمینه بهمراتب بهتر کرد.
مثال دوم: نویسندگان متوجه شدند که با وجود اینکه آراگورن عملاً یکی از شخصیتهای اصلی داستان است، ولی در رمان قوس شخصیتی درستحسابی ندارد. او صرفاً یک مرد و جنگجوی بسیار شریف است که از همان لحظهی اول که او را میبینیم، مصمم است تا تاجوتخت گوندور را بازپسگیرد. جکسون متوجه شد که اگر آراگورن را به همین شکل در فیلم به تصویر میکشید، او بیشازحد نخبهگرا به نظر میرسید؛ در حالیکه مقتضای داستان این بود که او قابلهمذاتپنداری باشد و نسبت به رهبر شدن از خود مقاومت نشان دهد. بنابراین آراگورن فیلم سرشار از شک و تردید درونی است و از گناه نخستین – که نقطهضعف ایزیلدور (Isildur) بود و در خون خودش هم جریان دارد – بهشدت میترسد. طولی نمیکشد که او متوجه میشود یا باید نقش خود بهعنوان رهبر را بپذیرد یا شاهد نابود شدن دنیایش باشد. این قوس شخصیتی باعث میشود آراگورن بهشخصیتی بهمراتب جذابتر تبدیل شود؛ اگر او از همان اول اشرافزادگی خود را جار میزد، تاثیر فعلیاش را روی مخاطب نمیگذاشت. این را هم در نظر بگیرید که در ابتدا قرار بود استوارت تاونسند (Stuart Townsend) تازهکار نقش آراگورن را بازی کند، تا اینکه جکسون متوجه شد او از جذبه و تجربهی کافی برای این نقش برخوردار نیست.
مثال سوم: جکسون درک درستی از خردهپیرنگهایی که باید حذف میشدند داشت؛ با وجود اینکه تصمیمات او در این راستا اعتراضات شدیدی از جانب خورههای تالکین برانگیخت. یکی از این خردهپیرنگها سفر به خانهی تام بامبادیل (Tom Bombadil) در «یاران حلقه» و بخشهای عجیب مربوط به دروئدین (Drúedain) و رییسشان قان بوری قان (Ghân-buri-Ghân) در «بازگشت پادشاه» (Return of the King) بود. البته برخی از این قسمتهای حذفشده در نسخهی Extended Edition فیلم به داستان برگشتند، ولی در مورد حدفیات بزرگ، اگر به گذشته نگاه کنیم، متوجه میشویم که همهیشان در خدمت اصل داستان – یعنی برگرداندن حلقه به موردور – انجام شدند.
مثال چهارم: از همه بهتر این بود که جکسون توانست در برابر بعضی وسوسهها (و حتی دستورها) که در طول ساخت سهگانه بهشان برخورد کرد مقاومت کند. یکی از این موارد این بود که او یک صحنهی نبرد فیزیکی بین آراگورن و سارون در جلوی دروازههای سیاه در بخش انتهایی «بازگشت پادشاه» فیلمبرداری کرده بود، تا اینکه متوجه شد که چنین نبرد واضحی بین خوبی و بدی بیشتر به آثار سطحپایین مخصوص ردهی سنی کودک و نوجوان تعلق دارد، نه اثر تالکین. این نقلقول از جکسون در یکی از محتواهای امتیازی دیویدی «بازگشت پادشاه» بهخوبی نشان میدهد که درک غریزی او نسبت به شخصیتهای داستان چقدر بالا بود: «ما متوجه شدیم که این صحنه در واقع برای آراگورن تحقیرآمیز است… قهرمانمنشی آراگورن بهخاطر این نبود که بلد است چطور با یک شرور بزرگ دوئل کند. قهرمانمنشی او در این نهفته بود که حاضر بود از جان خودش بگذرد، به این امید واهی که شاید این کار فرصتی برای سم و فرودو فراهم کند تا کار را تمام کنند.»
جکسون و بقیهی نویسندگان «ارباب حلقهها» بارها نشان دادند که با وجود تمام چالشها و موانع موجود، میتوانند اثری خلق کنند که هم برای طرفداران پر و پا قرص تالکین و هم برای کسانی که به عمرشان اسم هابیتها به گوششان نخورده بود، تماشایی بود.
آیا امکان ساخته شدن «ارباب حلقهها»ی پیتر جکسون در دنیای امروز وجود دارد؟
بهمحض اینکه برگردید و این سه فیلم را دوباره تماشا کنید، خیلی سریع برایتان معلوم میشود که این فیلمها با اصولی متفاوت ساخته شده بودند و این روزها فرمول رایج برای ساختن بلاکباستر فرق کرده است.
میتوان فرض را بر این گرفت که در دنیای پس از جهان سینمایی مارول، به اقتباس اولین قسمت «ارباب حلقهها» به چشم یک معدن طلای بالقوه نگاه میشد و مسئولیت آن هیچگاه به کارگردانی چون پیتر جکسون سپرده نمیشد، چون با وجود ذوق و اشتیاق عمیق او نسبت به منبع اقتباس، او از تجربهی کافی برخوردار نبود. بله، در طی سالهای اخیر کارگردانی فیلمهای مارول، فیلمهای گودزیلا و حتی فیلمهای جنگ ستارگان به کارگردانان مستقل و درسپسنداده سپرده شده است (و بعضیهایشان هم بهخاطر همین مسائل وسط پروژه اخراج شدند)، ولی آیا امکانش بود که کارگردانی کل سهگانه – سهگانهای که میتوان از آن یک عالمه بهرهبرداری کرد – به یک فرد شناختهنشده سپرده شود؟ در سهگانهی دنبالهی «جنگ ستارگان دیزنی»، نویسنده و کارگردان هر قسمت به فردی متفاوت از نفر قبلی سپرده شد و این تصمیم نتایجی فاجعهبار به دنبال داشت، بنابراین اگر «ارباب حلقهها» امروز ساخته میشد، احتمالاً این اتفاق برای این سهگانه هم میافتاد و نتیجهی دستبهدست شدن آن بین کارگردانهای مختلف احتمالاً حتی از «جنگ ستارگان» نیز بدتر میبود.
از آن مهمتر، با توجه به تاثیر جهانی سینمایی مارول، احتمالاً از جانب استودیوها فشار بیشتری روی کارگردان قرار داده میشد تا بازیگران بازارپسند، ستارههای «نوظهور» و حتی خوانندههایی که تبدیل به برند شدهاند را برای ایفای نقش در فیلم انتخاب کند و همچنین فضا را برای ساختن اسپینآفهای بیشتر در تیسییو (یا همان جهان سینمایی تالکین (Tolkien Cinematic Universe)) باز کند. درست است که آمازون یک سریال اسپینآف از «ارباب حلقهها» درست کرده، ولی اگر «ارباب حلقهها» اکنون در دست ساخت قرار داشت، امکان نداشت چنین سریالی دو دهه پس از ساخت فیلمها منتشر شود. بهجایش، ساختن این اسپینآف دلیل اصلی برای ساخت فیلمها میبود. در این صورت اکنون در حال تماشای ماجراهای ایووین در دیزنی پلاس یا «شکارچیان نازگول» در هولو بودیم. خدا میداند اگر هالیوود فرصتش را پیدا میکرد، چه فجایع دیگری به خورد ما میداد.
در نهایت واقعاً خوششانسیم که هیچکدام از این اتفاقات نیفتادند، چون «ارباب حلقهها»ی پیتر جکسون در بهترین دورهی زمانی ساخته شد: یعنی در دورهی زمانیای که هم توانست از پیشرفتهای تکنولوژی در عرصهی جلوههای ویژه بهره ببرد، هم زیر سایهی فیلمسازی فرمولی از آثار معروف قرار نگیرد، سبک فیلمسازیای که پس از موفقیت فیلمهای ابرقهرمانی مدرن همچون «مردان ایکس»، «مرد عنکبوتی» و در نهایت جهان سینمایی مارول رواج پیدا کرد. در واقع شاید بتوان گفت حتی روزی که جکسون شروع به ساختن هر سه فیلم «ارباب حلقهها» بهطور همزمان کرد هم مناسب بود، چون ساخت «مردان ایکس» برایان سینگر ۱۹ روز قبل شروع شده بود.
اگر ساخت این پروژه کمی زودتر یا کمی دیرتر آغاز میشد، شاید بسیاری از عناصری که باعث شدند شاهد یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی تمام دوران باشیم، در آن غایب میبودند.
منبع: Paste Magazine