لویی فردینان دتوش که بعدها خود را سلین نامید سال ۱۸۹۴ در کوربهووا، حومهی فقیرنشین پاریس به دنیا آمد. پدرش کارمند سادهی یک دفتر بیمه و مادرش کارگر دکان خرازی بود. خودش هم تا پایان تحصیلات پزشکی برای امرار معاش کارهای زیادی انجام داد، اما با وجود شهرتش در نویسندگی از طبابت دست نکشید. در ادامه با بهترین کتابهای لویی فردینان سلین آشنا میشویم که او را در کنار جیمز جویس قرار دادند.
آیا رویارویی سلین یهودستیز با خردگرایی، موقعیتسنجی، ادبیات و داستانها او را به این مرحله رساند یا تجربهی سالهای دشوار دو جنگ بزرگ جهانی و سفرهای متعدد، این نویسنده را در زمرهی بهترین قصهنویسان قرن گذشته قرار داد؟
اهل ادب و منتقدان شناخته شده معتقدند مهمترین رمان قرن بیستم، رمان «اولیس» اثر جیمز جویس نویسندهی ایرلندی است. این رمان در جهان انگلیسیزبان رقیب ندارد اما در دنیای فرانسویزبان از رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» نوشتهی مارسل پروست نیز به عنوان یکی از رمانهای برجستهی قرن بیستم یاد میشود.
پروست در این اثر به مقولهی زمان پرداخته. زمان همیشه در ذهن نویسنده حاضر است که بیتوجه به وقایع و چیزی که ساعت نشان میدهد، جلو یا عقب میرود. او یادها و خاطراتاش را از گذشتهها به زمان حال میآورد و ماهرانه روی کاغذ مینویسد.
اما در دنیای فرانسویزبان رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» و نویسندهاش بیرقیب نیستند. رمانهای دیگری با آن برابری میکنند. یکی از آنها «سفر به انتهای شب» نوشتهی لویی فردینان سلین است. او دیدگاه بدبینانهای داشت و جهان را محل زندگی انسانهای شرور، دیوانه و فاسد میدانست. دیگر اثر او «مرگ قسطی» هم مثل «سفر به انتهای شب» شهرت جهانی دارد.
سلین پزشک بود و با توجه به اینکه باور داشت آدمیزاد پست است و رمان و قصه نتوانستند شرارتهای جهان را بکاوند و نشان دهند، خودش قلم به دست گرفت و نوشت. زباناش پرخاشگرایانه بود و ادبیات فراسنه را تکان داد و جنجال آفرید. اول به اردوگاه کمونیسم پیوست. به شوروی کمونیستی رفت و شرحاش را در کتاب «گناه من» آورد. بعد فاشیسم مجذوباش کرد. تفکرات ضد یهوداش را در کتاب «هیچوپوچ برای یک کشتار» آشوب به پا کرد. دوست داشت برای کشورش در جنگ جهانی اول بجنگد اما پذیرفته نشد. به اجبار در پاریس مشغول طبابت شد. کتاب «گروه خیمهشببازی» که شرح زندگی در هزارتوهای زیرزمینی لندن در طول جنگ جهانی اول است را نوشت، به آلمان و دانمارک فرار کرد و یک سال حبس کشید. شش سال بعد از اتمام جنگ جهانی دوم از اتهام حمایت و همکاری با آلمان نازی تبرئه شد. در پایتخت کشورش مشغول طبابت و نوشتن شد و تا پایان عمر از اتهام خیانتی به او میزدند رنج برد و در انزوا و سکوت زندگی کرد.
۱- سفر به انتهای شب
روز بیست اکتبر ۱۹۳۲ اولین رمان نویسندهای ناشناس منتشر شد که احتمال موفقیتاش کم بود. کتاب انفجار عظیمی در ادبیات فرانسه ایجاد کرد. به محض انتشار این حماسهی تغزلی و نومیدانه تعداد کسانی که آن را خواندند و اظهار نظر کردند شگفتآور بود. برخی حاکی از شور و شوق و شیفتگی بود و بعضی سرشار از نفرت و دلزدگی. با وجود تلاشهای ناشر رمان و دوستان و مدافعان نویسنده، جایزهی گنکور را به سلین ندادند. روز ۱۳ سپتامبر ۱۹۳۲ ژرژ برنانوس نویسندهی بزرگ در صفحهی اول روزنامه فیگارو مقالهای چاپ کرد که با این جمله شروع میشد: آقای سلین جایزهی گنکور را از دست داد. خوش به حال آقای سلین.
نویسنده در این اثر که ناقدان را متحیر کرد قصهی خردهبورژوایی به نام باردامو را روایت میکند که از خرابههای بهجا مانده از جنگ دوم جهانی در آفریقا و اروپا دیدن میکند، به نیویورک و دیترویت میرود و آخر سر به عنوان دکتری هستیباخته، ناتوان و همهچیز از دست داده در پاریس زمینگیر میشود و سرنوشتی غریب پیدا میکند که ذهن مخاطب تا مدتها درگیرش میشود.
در مدت حضور در جبهه، باردامو با روبنسون آشنا میشود. در حالی که هر دویشان از شقاوتها و رنجهای جنگ آزردهخاطرند، بدون کوچکترین حس وطنپرستانهای تصمیم به فرار و تسلیم کردنشان به نیروهای دشمن میگیرند، اما آن را عملی نمیکنند.
شخصیت اصلی رمان زخمی و در یکی از بیمارستانهای پاریس بستری میشود. آنجا با پرستاری آمریکایی به نام لولا آشنا میشود. بخشهایی از رمان شرح خوشگذرانی آنهاست. خاطرات دلهرهآور و فضاحتبار باردامو از جنگ باعث میشود در بیمارستان روانی بستری شود.
او بعد مرخص شدن از بیمارستان به سوی آفریقا حرکت میکند. در طول سفر به خاطر خصومتی که همسفران با او دارند، بین راه در مستعمرهنشینی از کشتی پیاده و در کارگاهی مشغول کار میشود و بعد از مدتی به ایالات متحده میرود. در اثر آشنایی با زنی که مالی نام دارد به زندگی امیدوار میشود. بعد از بازگشت به فرانسه در اطراف پاریس مطبی تاسیس میکند و در غم و اندوه غوطه میخورد.
در بخشی از رمان «سفر به انتهای شب» که با ترجمهی فرهاد غبرایی توسط نشر جامی منتشر شده، میخوانیم:
«اجداد ما به خوبی خودمان بودند؛ کینه ای، رام، بی عصمت، درب و داغان، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمی شویم؛ نه جوراب مان عوض می شود و نه ارباب هامان، و نه عقایدمان.»
۲- مرگ قسطی
هنوز اهل کتاب از سبک جذاب نویسنده در اولین اثرش شگفتزده بودند که «مرگ قسطی» که به نوعی ادامهی اولین اثر سلین بود، روی پیشخان کتابفروشیها قرار گرفت. این رمان قصهی پزشکی را روایت میکند که تنها، خسته، درهمشکسته و ویران است. ناماش سلین است. مراجعین کلافه و عصبیاش کردهاند. دوست دارد به همه فحش و فضیحت بدهد. از منشی سالخورده، پسرخالهی پزشکاش، مادرش و مراجعاناش میگوید و به کودکیاش که موضوع اصلی است، میرسد.
نویسنده که کودکی هولناکی داشته، فقر، بدبختی، نداری و فلاکت را با همهی وجود لمس کرده، هر چه کوشیده به جایی نرسیده، انگار این اثر را دربارهی خودش نوشته. او آرزو میکرد کاش به دنیا نمیآمد تا تلاش بیحاصل مادرش، خوشبهدلی پدرش و زجری که کشیدند را نمیدید.
این رمان که به گواه برخی از صاحبنظران بهترین اثر سلین است، زمان انتشار با بیتفاوتی ناقدان و اهل کتاب روبرو شد ولی سالها بعد از مرگ سلین با اقبال کتابخوانها مواجه شد.
«مرگ قسطی» مثل «سفر به انتهای شب» از بهترین کتابهایی است که تا به حال نوشته شده است. پسر با پولی که خانوادهاش به سختی تهیه کرده به انگلستان میرود اما به جای اینکه در مدرسهی شبانهروزی تحصیل کند ولگردی میکند. متن داستان جنبهی روحی و روانی پیدا میکند و ولگردی از شکل زبانی جدا و به تاثرات حسی تبدیل میشود.
در بخشی از رمان «مرگ قسطی» که با ترجمهی مهدی سحابی توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
«پدرم برای بزرگ کردن من خیلی کارهای اضافی کرد. رئیسش لامپرنت از هر راهی که میتوانست کنِفش میکرد. این لامپرنت را دیده بودم، مرد موسرخی بود که رفتهرفته کمرنگ شده بود، پشمهای بلند طلایی داشت که فقط چندتاشان به جای ریشش بیرون زده بود. در حالیکه پدر من برای خودش جلوهای داشت، بطور طبیعی برازنده بود، توی سرشتش بود.»
۳- قصر به قصر
این رمان را میتوان به تعبیری آخرین سفر شخصیت اصلی اولین رمان سلین دانست. باردامو، قهرمان «سفر به انتهای شب» به اقصینقاط جهان میرود، زندگی میکند و تجربیاتی را پشت سر گذاشته است. اما همانطور که منتقدان و صاحبان نظر گفتهاند این رمان پایان سفری است که باردامو در اولین رمان سلین شروع کرده بود.
این اثر، یکی از بهترین کتابهای لویی فردینان سلین، شرح زندگی انسانهایی است که در شرایط رقتآور و غیر انسانی زندگی میکنند و انگار قرار است همیشه در این موقعیت بمانند.
نویسنده، قهرمان رمان را در سه وضعیتی که تجربه کرده قرار میدهد. در قسمت اول باردامو را در مکانی که بازماندگان و زخمخوردگان جنگ دوم جهانی دور هم جمع شده و با دردهایشان زندگی میکنند، قرار میدهد تا مشکلات، فقدانها، ناامیدیها و رنجهایشان را روایت و نفرتشان از جنگ را روایت کند. قهرمان داستان در بخش بعدی انزوا، طرد و ویران شدن از تحمل بار سنگین تهمت خیانت به کشور و آبخنک خوردن در سلول نمور و تاریک را نشان میدهد. در بخش انتهایی همچون نویسندهی رمان، سالهای پایانی عمر سرگرم گفتوگو، معاینه و نسخهپیچی برای فقرا، بیخانمانها و بیچارگان است. به بیان دیگر باردامو شاهد درد، رنج و سختیهایی است که سلین کشیده و او را به فردی تندخو، عصبی، بددهن و پرخاشگر تبدیل کرده.
در بخشی از رمان «قصر به قصر» که با ترجمهی مهدی سحابی توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
«اینجاست که می بینی پیرمرد شده ای، هیچ وقت به معنی واقعی خوابت نمی برد، اما دیگر به طور واقعی هم زندگی نمی کنی، فقط در حال چرتی… حتی نگران هم که هستی، باز توی چرتی.»
۴- جنگ
بالاخره بعد از نزدیک به هفت دهه دستنوشتههای سه رمان لویی فردینان سلین پیدا شد و علاقهمندان این نویسندهی چیرهدست را شاد کرد.
انتشارات گالیمار یکی از مشهورترین ناشران فرانسه یکی از این آثار که داستان بلندی است به نام «جنگ» را منتشر کرد که با استقبال عظیم کتابخوانها روبرو شد.
نویسنده خاطرات حضورش در جبهههای جنگ جهانی اول را روایت کرده است. او که در منطقهی پوئل کاپل در بلژیک مشغول خدمت در خط مقدم بود مجروح شد. بازو و سرش آسیب دیدند. غرق خون روی زمین افتاد. معلق میان هوشیاری و بیهوشی همرزماناش را دید که با تنهایی شرحهشرحه مشغول دست و پنجه نرم کردن با مرگ بودند. بالاخره هوشیاریاش را به دست آورد و همهی چیزهایی که در نبرد با دشمنان دیده و تجربه کرده بود را در این اثر، یکی از بهترین کتابهای لویی فردینان سلین، گنجاند که بعد از پایان جنگ جهانی دوم و آزاد شدن پاریس از آپارتماناش دزدیده شد.
در بخشی از رمان «جنگ» که با ترجمهی زهرا عالی توسط نشر نو منتشر شده، میخوانیم:
«گمانم تا پاسی از شب بعد همان جا افتاده بودم. گوش چپم با خون چسبیده بود به زمین، دهانم هم. بین گوش و دهان هیاهویی بود مهیب. در این هیاهو خوابم برده و بعدش باران زده، باران شدید. کرسوزن بغل دستم افتاده بود، درازبهدراز.»
۵- دستهی دلقکها
این رمان برای ما ایرانیها یادآور روزهای سخت جنگ است که خسته، ناامید، ویران و کلافه از ناتوانی در تغییر شرایط دور هم جمع میشدیم، هر کس نظر و تزی میداد و سعی میکرد راه حلی ارائه دهد تا شاید حجم درد، ناراحتی و دلشورهی اطرافیان را کم کند.
«دستهی دلقکها»، یکی از بهترین کتابهای لویی فردینان سلین، قصهی آدمی را روایت میکند که در موقعیتهای مختلف قرار گرفته و تاثیر جنگ را نشان میدهد. او در اورلئان است که بمبها روی شهر میبارند و پشت و رویش میکنند. همه جا صدای ترکیدن بمبها شنیده میشود. همه چیز متلاشی میشود. پلها و ساختمانها نابود میشوند. گلوشل رودخانهی شهر همه جا را به کثافت میکشد.
در فصل دوم به اعماق شهر لندن میرویم و در کنار فقرا، بیکاران، جنگزدگان، هستی از دستدادهها، زورگیرها، جنایتکاران، روسپیها و خانوادهی سربازان کشته شده در جنگ قرار میگیریم و از مخالفتشان با انحصار قدرت، مبارزهشان با پلیس و نظم پادگانیاش، ویرانی، تباهی و غرق شدن جامعه در نفرت، انزجار و ناامیدی شگفت زده و غافلگیر میشویم.
در بخشی از رمان «دستهی دلقکها» که با ترجمهی مهدی سحابی توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
«بدترین شیادهایی که از فقر مردم سوءاستفاده می کنند، این جور حیثیت بهم می زنند… اغلب آن ها را می پرستند، ناز و نوازش شان می کنند در حالی که آدم های خوب و مهربان را قتل عام می کنند! به این می گویند شاهکار! بقیه اش همه ش حرف مفت است.»
۶- معرکه
این بار هم سلین از جنگ نوشته تا نفرتاش از این عفریت که چیزی جز بدبختی، گرفتن جان مردم، ویرانی، نابود شدن چند نسل از مردمان کشورهای درگیر و از میان رفتن ثروت آنها ندارد را به روشنی نشان دهد.
ماجرا از شبی هولناک شروع میشود. سربازی بعد از پایان ساعتها گشتزنی در ظلمات نیمهشبی، خوشحال از این که گرفتار کمین دشمن نشده با خیال راحت وارد سنگر قرارگاه میشود. او که اضطراب و نگرانی ویراناش کرده، جویدهجویده حرف میزند و بیفکر و منطق است را به خوبی به تصویر کشیده است. مافوقاش بددهن، فحاش و بینزاکت است و مدام کنف و تحقیرش میکند. سرش داد میزند و فحش میدهد. او اعتراض نمیکند اما دروناش غوغا است و رواناش ویران.
در بخشی از رمان «معرکه»، یکی از بهترین کتابهای لویی فردینان سلین، که با ترجمهی سمیه نوروزی توسط نشر چشمه منتشر شده، میخوانیم:
«هر تکونی که میخوردیم، پردهها اینور اونور میشدن… با هر کلکی بود بالاخره رسیدیم جلوِ این یکی اصطبل… همین که دست لارسی بود… حمله کردیم سمت در، همه باهم، کلّ گروه، طرف لنگهٔ در که زیادی بزرگ بود. هوو! هیسّ… لاش وا میشه… میریزن تو… نفس نفس میزنن… خیس آبن…»
منبع: دیجیکالا مگ