کتابهای میلان کوندرا در حافظهی تاریخی اهل کتاب و مطالعهی جهان ثبت شده. او که نویسندهای چکتبار بود و از سال ۱۹۷۵ به فرانسه تبعید شد و شش سال بعد تابعیت این کشور را پذیرفت، دقیقا کاری را انجام داد که گابریل گارسیا مارکز برای آمریکای لاتین و الکساندر ایسائوچ سولژنیتسن برای روسیه انجام دادند. او در سال ۸۰ میلادی توجه جهانیان را به اروپای شرقی و بهخصوص کشورش چکسلواکی جلب کرد. این نویسنده همچنین با خلق آثار خواندنی در پاریس به باور رایجی که میگوید نویسندهای که از ریشه و مملکتاش دور شود، قدرت الهام را از دست میدهد، پایان داد.
کوندرا که بعد از دیدن ترور کاتولیکهای چک در زمان استالین با آنها همدلی کرد معتقد بود مبارزه بین جناحهای چپ و راست بیفایده، عبث و کوتهبینانه است، این کار را با تکیه بر دریافتهای مشترکی که جذابیت جهانی دارند انجام داد. آزادی درونی که کشف حقیقت بدون آن ممکن نیست و پذیرش مرگ مضامینی هستند که منتقدان را به تحسین واداشت.
کوندرا در آثارش به خوبی توانست کشورش را به سرزمینی زنده و اسطورهای تبدیل کند. با این حال او از حریم خصوصیاش محافظت میکرد. فلیپ راث یکی از نویسندگان بزرگ و مهم آمریکا از او نقل کرده: «وقتی پسربچهای شلوارکپوش بودم، خواب پمادی معجزهآسا میدیدم که مرا نامرئی میکند. بعد بزرگ شدم، شروع به نوشتن کردم و خواستم موفق شوم. حالا که موفق شدهام باز میخواهم پمادی معجزهآسا داشته باشم که مرا نامرئی کند.»
کوندرا که در جوانی عضو پرشور حزب کمونیست بود، دو بار از حزب اخراج شد. یکبار پس از فعالیتهای ضد کمونیستی در سال ۱۹۵۰ و بار دیگر در سال ۱۹۷۰ در خلال سرکوبهایی که پس از بهار پراگ ۱۹۶۸ انجام شد. اولین رمان او «شوخی» که از آن دوره الهام گرفته شده به موفقیت بزرگی دست یافت اما پس از ورود تانکهای روسی به میدان ونسلاس از کتابفروشیها و کتابخانهها جمعآوری شد. نویسنده در فهرست سیاه قرار گرفت، شغلاش به عنوان معلم را از دست داد و مجبور شد به عنوان نوازندهی ترومپت در کافهها کار کند.
اگر هنوز با آثار این نویسندهی نامدار و محبوب آشنا نشدهاید و نمیدانید مطالعهی رمانها و قصههایش را از کجا شروع کنید، این مطلب کمکتان خواهد کرد و نقطهی شروع و روند مطالعه را نشان میدهد.
۱- «سبکی تحملناپذیر هستی»
«بهار پراگ» دورهای بود که آزادیهای اجتماعی، فردی، فرهنگی و سیاسی در چکسلواکی گسترش یافت و همه به راحتی و فراغ بال میتوانستند بنویسند، فیلم بسازند، نظراتشان را ابزار کنند و نگران دستگاههای شنود، خبرچینها و ماموران امنیتی نباشند تا زندگیشان را نابود کنند.
در آن روزها میلان کوندرا رمان «سبکی تحملناپذیر هستی» که زندگی انسان و تنهاییاش را تجزیه و تحلیل کرده به پیشخان کتابفروشیها فرستاد اما بعد از تجاوز ارتش شوروی و کشتار وسیعشان جمعآوری و ممنوع شد.
توما شخصیت اصلی رمان، پزشک شجاعی است که به خاطر مخالفت با کمونیسم بیکار میشود. او که زندگی عاطفیاش نابود شده و ویران است بعد از مدتی با ترزا آشنا میشود و ازدواج میکند. ترزا دلباختهی توما است اما او همزمان با زنهای دیگر ارتباط دارد. ترزا با خبر میشود و مبهوت، بیپناه و پادرهوا میماند.
سابینا دوست توما نقاش نسبتا شناخته شدهای است که مثل او زندگی را سبک میخواهد و به سمت مقصدی نامشخص رفتن را زیبا و جذاب میداند. نقاش بعد از هجوم ارتش شوروی، ویران کردن پراگ و کشتار هموطناناش به ژنو میرود و با فرانز در جمعی روشنفکری آشنا میشود. او که بدون ارادهی خودش زن خلق شده، آن را مایهی افتخار میداند.
نویسنده در این اثر نشان داده از انسان اشتباه و خطایی سر نمیزند چون راه اشتباه وجود ندارد.
در بخشی از رمان «سبکی تحملناپذیر هستی» یکی از کتابهای میلان کوندرا که با ترجمهی حسین کاظمی یزدی توسط نیکونشر منتشر شده، میخوانیم:
«تا پیش از این خیانتهای سابینا هیجان و شادی را برایش به همراه داشتند؛ زیرا هر کدام از آنها راهی جدید به خیانت ماجراجویانهی دیگری باز میکردند. ولی اگر این راهها به پایان برسند چه؟ انسان میتواند به پدر و مادر، همسر، کشور و عشقش خیانت کند؛ ولی وقتی پدر و مادر، همسر، کشور و عشق بروند، دیگر چه چیزی برای خیانت کردن باقی میماند؟»
۲- «شوخی»
تنها در کشورهایی که نظام خودکامه و دیکتاتوری زمام امور را در دست دارد اتفاق میافتد که کسی به خاطر شوخی کردن به نهادهای امنیتی احضار و گرفتار شود. دقیقا بلایی که سر لودویک جان دانشجوی اهل پراگ میافتد که به خاطر شوخی سادهای اتهامات زیادی به او زده میشود و زندگیاش تغییر میکند.
میلان کوندرا در اولین رماناش «شوخی» که فرمی لایهلایه و پیچیده دارد نظام کمونیستی را به شدیدترین وجه نقد کرده.
لودویک در محل کارش با هلنا که خبرنگار رادیو است و برای مطاحبه کردن آمده، آشنا میشود. دانشجوی جوان سعی میکند خبرنگار را دک کند اما وقتی میفهمد مصاحبه کننده ممکن است همسر دوست دوران تحصیلاش باشد تلاش میکند هلنا را اغوا کند و از همکلاس دانشگاهاش انتقام بگیرد.
لودویک از هلنا میخواهد برای مصاحبه کردن به روستای زادگاهاش بروند تا بعد از سالها آنجا را ببیند.
در ادامه دو راوی دیگر به این رمان، یکی از کتابهای میلان کوندرا، اضافه میشوند. یاروسلاو دوست نوجوانی و جوانی هلنا، عاشق هنر ملی و نوازندهای خوب است. او کمونیست نیست اما بعد از مدتی به حزب میپیوندد. اما امروز بعد از گذشت سالها میبیند علاقه و شوق و ذوق افراد به برنامههایی که حزب پشتیبانی میکند کم شده و هر کس و ناکس به خود اجازه میدهد دربارهی موسیقی اظهار نظر کند.
کوستکا متعصب و مذهبی است و پیش از آنکه کمونیستها بر امور مسلط شوند حمایتشان میکرد. سالهاست تلاش میکند بین کتاب مقدس و سوسیالیسم ارتباط برقرار کند اما در دوران تحصیل در دانشگاه به خاطر داشتن علایق و گرایشهای مذهبی زیر فشار قرار میگیرد و به اخراج خودخواسته تن میدهد. برای تامین مخارج زندگی به مزرعهای میرود و مشغول کار میشود. آنجا با لوسی آشنا میشود و او را به زندگی عادی برمیگرداند.
در بخشی از رمان «شوخی» که با ترجمهی فروغ پوریاولی توسط نشر ثالث منتشر شده، میخوانیم:
«هیچ چیز به اندازه ی غم مشترک، آدم ها را به این سرعت و سهولت (گرچه اغلب به گونه ای کاذب و فریبنده) به هم نزدیک نمی کند.»
۳- «زندگی جای دیگری است»
این روزها که شعر و هنر به وسیلهای برای رسیدن به اهداف شخصی، سیاسی و حزبی تبدیل شده همه متعجب، حیران و بهت زده هستند. ولی خبر ندارند که دههها پیش میلان کوندرا این مضمون را پروراند و رمانی خواندنی و جذاب به نام «زندگی جای دیگری است» نوشت. او در این اثر از جنبهی روانکاوانه و فلسفی جهان هنرمندان و شاعران را بررسی کرده.
یارومیل شاعری است حساس که شخصیتی خندهدار و ترسناک دارد. مادرش او را به گونهای بار آورده که چارهای جز شاعر شدن نداشته. شخصیت اصلی رمان شیفتهی کمونیسم است. در هنگامهی انقلاب بولشویکی، نمایشی سرشار از لودگی گرفتارش کرده و او را به جانوری هولناک تبدیل میکند. او در اتاقی پوشیده از آینه قرار میگیرد و با خود، افکار و اوهاماش مواجه میشود. «زندگی جای دیگری است.» یارومیل شاعری واقعی بود اما به هیولایی وحشتناک اما بیگناه تبدیل شد. این رمان اولبار در ۱۹۷۳ روی پیشخان کتابفروشیهای پاریس قرار گرفت و با استقبال زیاد منتقدان و اهل کتاب مواجه شد.
در بخشی از رمان «زندگی جای دیگری است» یکی از کتابهای میلان کوندرا که با ترجمهی پانتهآ مهاجر کنگرلو توسط نشر نو منتشر شده، میخوانیم:
«مادر شاعر هر وقت از خود میپرسید نطفه شاعر کجا بسته شد، فقط میتوانست سه امکان را در نظر بگیرد: شبی روی نیمکت یک فلکه، یا بعدازظهری در آپارتمان یکی از دوستان پدر شاعر و یا صبحی در گوشهای شاعرانه حوالی پراگ.»
منبع: theguardian