از آلبر کامو نقل است: «در هر گوشه از خیابان، حس پوچی ممکن است به صورت هر انسانی سیلی بزند.» بنا به هر دلیلی، در هر لحظهای، ممکن است شرایطی برای ما پیش بیاید که بهموجب آن، هر چیزی را زیر سوال ببریم. در چنین لحظهای تار و پود وجود ما پاره میشود و حتی سادهترین و در ظاهر معمولیترین چیزها عجیب و گیجکننده میشوند: یک درخت، یک صندلی، وضعیت دنیا، رفتار آدمهای دیگر، رفتار خودمان، شغلمان، هدفمان، زندگیمان و حتی مرگمان. ناگهان همه چیز زیر سوال میرود.
برای بسیاری از افراد، چنین لحظهای به فراتر از یک لحظهی معمولی تبدیل میشود. این لحظه، دریچهای است برای ورود به جهانبینیای که فرار از آن ممکن نیست. اساساً اگر قرار باشد کسی چنین لحظهای را تجربه کند و عصارهی وجودی انسان را با صداقت بررسی کند، در نهایت به این نتیجه خواهد رسید که چقدر دانش ما از این عصارهی وجودی کم است.
این نتیجهگیری با یک حقیقت دیگر نیز همراه است: در حال حاضر جهان و زندگی ما داخل آن فاقد معنا، هدف یا پاسخی نهایی است. در این عصر که بهنوعی عصر دسترسی ساده و سریع به اطلاعات است، این نتیجهگیری بهشکلی ساده و پرتعداد انجام میشود. این اطلاعات به فرد نشان میدهند که همهچیز در این دنیا چقدر متناقض و آشوبناک است. با این حال، چنین نتیجهگیریای ممکن است به درکی پوچگرایانه از زندگی منجر شود و انسان را سرشار از حس ناامیدی، بیهدفی و بیگانگی کند.
در گذشته برای رفع کردن حس بیهدفی و معناباختگی، انسانها به روایات و احکام اساطیری و مذهبی رجوع میکردند. مفاهیمی چون وجود خدایی خیرخواه و جهان پس از مرگ برای انسانها ساختاری قابلاطمینان، حس راحتی، هدفمندی و آشتی با خود و دیگران فراهم میکردند.
با این حال، در جهان مدرن، خصوصاً پس از شروع قرن بیستم، وضعیت دنیا با چنان سرعت و شدتی تغییر کرد که ارزشهای مذهبی و سنتی محبوبیت خود را از دست دادند. انسان مدرن نسبت به روایتهای مذهبی قدیمی که قرنها میشد کسی به صحتشان شک نداشت، بدبینتر شد.
این روند بدبینتر شدن تا به امروز ادامه دارد. همچنان که این روایتهای قدیمی کنار میروند، انسانها دنبال راههای جدیدی برای درک جهان و پیدا کردن جایگاه خود در آن هستند.
در دنیای مدرن علم، تکنولوژی و منطق روز به روز بیشتر در مرکز توجه قرار میگیرند. با این حال، با وجود سرعت بالا و قابلیتهای زیاد منطق، علم و تکنولوژی، بسیاری از انسانها همچنان حس گیج بودن، اضطراب و بیگانگی از زندگی دارند.
- ادبیات کافکایی چیست؟ نگاهی به فلسفهی فرانتس کافکا
- آرتور شوپنهاور؛ تاریکترین فیلسوف تاریخ
- فلسفهی فردریش نیچه؛ رنج و عذاب دستمایهی تبدیل شدن به انسانی بزرگ
- چگونه به خود واقعیمان تبدیل شویم؟ (روانشناسی کارل یونگ)
- فلسفهی چارلز بوکوفسکی در دو کلمه؛ تلاش نکنید
- ریشهی بحران وجودی به کجا برمیگردد؟ (فلسفهی ژان پل سارتر)
- فلسفهی سقراط (و افلاطون)؛ اگر بیشتر مردم به چیزی باور دارند، احتمالاً اشتباه است
- فلسفهی امیل چوران؛ چرا بی هیچ دلیلی به زندگی ادامه میدهیم؟
- ریشهی بحران وجودی به کجا برمیگردد؟ (فلسفهی ژان پل سارتر)
- فلسفهی فیودور داستایوفسکی؛ ۵دقیقه قبل از مرگ، زندگی در زیباترین حالت خود قرار دارد
در عصر مدرن، جهان خود را به شکل طیفهای رنگی جدید به ما نشان میدهد. ایدهها، نتیجهگیریها و جهانبینیهای متناقض بهطور مداوم در حال ورود و خروج به ذهن ما هستند. برای همین پایدار بودن و توسل به هرگونه جهانبینیای که ریشه در ریاضیات و علم دارد، بسیار سخت است، چون این جهانبینی دائماً در حال تغییر است.
بنابراین شاید پیچیدگی و معنای تجربهی انسانی را نمیتوان در چارچوبی منطقی و جهانشمول گنجاند. شاید هم امکانش وجود داشته باشد، ولی ما هنوز راهش را پیدا نکرده باشیم.
با این حال، اگر ما در موقعیتی قرار داشته باشیم که در آن نه مذهب و نه منطق بتوانند به ما کمک کنند در زندگی خود معنایی پیدا کنیم، همچنان محتاج به یک نتیجهگیری نهایی باقی خواهیم ماند.
در تلاش برای حل مشکل پیچیدهی «پیدا کردن معنی و هدف در زندگیای که گویا معنی و هدف ندارد»، باید به فیلسوف فرانسوی-الجزایری، آلبر کامو، رجوع کنیم.
کامو عموماً بهعنوان یکی از چهرههای سرشناس مکتب اگزیستانسیالیسم (Existentialism) یا بحران وجود شناخته میشود. این مکتب فکری یکی از مروجان اولیهی این ایده بود که در زندگی هیچ معنا یا حقیقت نهاییای نهفته نیست.
از آن دقیقتر، کامو مروج این ایده بود که رابطهی انسان با جهان از پایه و اساس و بهطور کامل پوچ یا ابزورد (Absurd) است.
با این حال، عاملی که باعث میشود بینش کامو بسیار منحصربفرد و کمککننده باشد، این است که او با این ایده گلاویز شد و موفق شد به آن غلبه کند.
بهترین راه برای توصیف عواملی که باعث پوچ به نظر رسیدن چیزها از نظر کامو میشوند، این مقایسه از زبان خودش است:
اگر من مردی را ببینم که شمشیر به دست در حال حمله به گروهی از سربازان مسلسلبهدست است، در نظرم کار او پوچ است. ولی دلیل پوچ بودن کار او صرفاً شکاف عمیق بین نیت او و واقعیتی است که با آن روبرو خواهد شد؛ دلیل پوچ بودن تناقضی است که بین زور حقیقی او و هدفی که میخواهد به آن برسد وجود دارد… از سادهترین مفاهیم گرفته تا پیچیدهترینشان، وقتی دو نقطه روی یک نمودار تعیین کنیم و این دو نقطه از هم فاصلهی بیشازحد زیاد داشته باشند، با پوچی مواجه میشویم… پوچی اساساً نشانهی یک انقطاع ناگهانی است. پوچی در هیچکدام از عناصری که با هم مقایسه شدهاند وجود ندارد، بلکه از دل رویارویی آنها با یکدیگر زاده میشود.
بهعبارت دیگر، نه انسان و نه جهان آفرینش لزوماً بهتنهایی پوچ نیستند؛ بلکه رابطهی آنها با یکدیگر به پوچی ختم میشود. بهعنوان انسان، ما میلی ذاتی به معنا، منطق و نظم در وجود خود حس میکنیم. ولی ما در جهانی وجود داریم که فاقد همهی این چیزهاست.
آنطور که به نظر میرسد، جهان کاملاً نسبت به ما – و هر چیز دیگری – بیتفاوت است. بنابراین آنچه ما از جهان میخواهیم و انتظارش را داریم، با آنچه دریافت میکنیم، تناقض مستقیم دارد. در این کشمکش، میتوان پوچی و درماندگی تجربهی انسانی را لمس کرد.
بر اساس این ایده، حقیقتاً ما هیچ معنایی فراتر از وجود خودمان پیدا نخواهیم کرد. ما نمیتوانیم از دل این جهان یک نظم آرمانشهری ایجاد کنیم و به هیچ هدف یا حقیقت نهایی که برای ما حس قطعیت و آرامش ناشی از قطعیت فراهم کند، دسترسی نداریم.
با این حال، با اینکه ما نسبت به این بیمعنا بودن یا حداقل عدم تواناییمان برای پیدا کردن معنای حقیقی آگاه شدهایم، کامو حاضر نیست ناامیدی پوچگرایانهای را که نتیجهی منطقی این آگاهی است بپذیرد.
در نظر کامو، برای قدم گذاشتن فراتر از پوچی زندگی، باید به آن آگاه شد و آن را پذیرفت. شاید ما زندگیای عجیب و پوچ در جهانی بیتفاوت داشته باشیم، ولی به جای غرق شدن در ناامیدی، درماندگی و از همه بدتر، خودکشی، باید پوچ بودن زندگی را بپذیریم و به آن غلبه کنیم.
کامو در رسالهی عمیقش افسانهی سیزیف (The Myth of Sisyphus)، به داستان یونانی معروف سیزیف ارجاع میدهد، چون در نظرش این داستان تمثیلی قدرتمند است که به ما یاد میدهد چطور به بیمعنا بودن زندگی غلبه کنیم.
در این داستان، سیزیف، پادشاه یونانی، پس از لو رفتن حین تلاش برای شیره مالیدن سر خدایان، محکوم شده تا بهعنوان مجازات، یک صخرهی غولپیکر را از روی یک کوه بالا ببرد. منتها همانطور که مجازات او حکم میکند، هر بار که سیزیف به نوک تپه میرسد، این صخره به پایین کوه قل میخورد و سیزیف را مجبور میکند تا این پروسه را تا ابد تکرار کند.
سیزیف این صخره را بدون هیچ دلیلی به بالای کوه هل میدهد و سپس پایین قل خوردن آن را برای بار دیگر تماشا میکند.
کامو با استناد بر این داستان، بین سرنوشت خستهکننده و بیفایدهی سیزیف و سرنوشت بشریت ارتباطی برقرار میکند. با این حال، در جریان این مقایسه، کامو مینویسد: «باید سیزیف را خوشحال تصور کرد.»
کامو با بیان این جمله مفهومی امیدوارکننده و در عین حال منطقی را منتقل میکند: حتی در تجربهی تکراری، پیشپاافتاده و احتمالاً بیفایدهی زندگی روزمره، میتوانیم تجربهی ارزشمند و شادیبخشی پیدا کنیم.
در نظر کامو، دلایل زیادی وجود دارد تا به ما انگیزه دهد پوچ بودن و بیهدف بودن بالا بردن یک صخره روی کوه را برای دفعات بیشمار تحمل کنیم. در نظر کامو خورشید، درختان، نسیم ملایم، دوستانی که داریم، روابطی که شکل میدهیم، خانواده، هنر، اکتشاف درونیات خود و هر چیز دیگری که در نظرمان جالب و شگفتانگیز است، کل چیزی است که برای زندگی کردن به آن نیاز داریم.
غیر از این، بهخاطر پوچ بودن زندگی است که هرکدام از این چیزها پتانسیل این را دارند تا در ما حس شگفتی و علاقه ایجاد کنند و ما مسئولیم تا نسبت به این مسئله آگاه باشیم و از آنها معنی استخراج کنیم.
ما تنها موجود در جهان شناختهشده هستیم که میتوانیم در این زندگی آگاهانه نظاره کنیم، تصمیم بگیریم، استدلال کنیم و کار انجام دهیم. بهخاطر این قابلیتهای اختصاصی است که از خود میپرسیم: چرا؟
در کمال درماندگی سعی میکنیم جواب سوالهایمان را پیدا کنیم. تلاش ما برای جواب پیدا کردن روز به روز هوشمندانهتر میشود. با این حال هر پاسخ، مثل آن صخره در افسانهی سیزیف، در نهایت به پایین کوه برمیگردد و ما هم مجبوریم از اول شروع کنیم.
با توجه به عدم توانایی دائمیمان در پیدا کردن معنا و حقیقت نهایی، اغلب خود را در حال دستوپا زدن در باتلاق پوچی و بیفایدگی ظاهری زندگی میبینیم. با این حال، کامو احساس کرد که حتی وقتی در حال دستوپا زدن هستیم، همچنان میتوانیم خوشحال باشیم و زندگیای لذتبخش داشته باشیم؛ فقط باید پوچ بودن زندگی را بپذیریم.
با پذیرش پوچی تجربهی انسان بودن، متوجه میشویم که هدف نه از بین بردن پوچی زندگی یا پیدا کردن یک حقیقت نهایی، بلکه آگاهی یافتن و لذت بردن از چیزهایی است که میتوانیم در بستر این جهان پوچ پیدا کنیم. هدف ساختن چیزهایی است که جالب و برای شخص ما معنادار هستند.
غیر از این، کامو توصیه کرد که با تشخیص پوچ بودن خودمان، بهتر میتوانیم اطرافیان خود را بپذیریم و ارزشهایمان را با آنها به اشتراک بگذاریم. چون در این صورت متوجه میشویم همهمان قربانیهای این زندگی ابزورد هستیم و همهمان با آن دستوپنجه نرم میکنیم.
در نظر کامو، ادامه دادن زندگی و استفاده از پوچی آن بهعنوان راهی برای رسیدن به فضیلت، اکتشاف کردن، هنر و تجربههای منحصربفرد شاید والاترین و ارزشمندترین دستاورد در زندگی بشریت باشد.
کامو در ارتباط با سرنوشت سیزیف و مخصمهای که در آن گیر افتاده بود نوشته است: «تقلا برای رسیدن به قله برای راضی کردن دل انسان کافی است.»
منبع: Pursuit of Wonder