دنیای مهیج داستان و شعر همان چیزی است که میتواند ساعتها شما را در خود غرق کرده و به جهانی دیگر ببرد. در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا، نامهای متفاوت و جذابی میبینید که نشان میدهد ذهن انسان همواره به دنبال داستانی دلنشین است تا بتواند اندکی از زندگی روزمره فاصله بگیرد و مهم نیست زبان روایت این داستانها به شعر باشد یا به نثر. یک داستان گیرا چه خیالی باشد و چه بر اساس داستانهای سادهی هر روزه، میتواند مخاطب را تا مدتها به خود مشغول کند. به همین دلیل در این لیست بلندبالا از پرفروشترین کتابهای دیجیکالا در حوزهی ادبیات، کتابهای چند جلدی مانند «هریپاتر» یا «در جستجوی زمان ازدسترفته» نیز دیده میشوند. شخصیتهای این کتابهای سرگرمکننده بهراحتی شما را با خود همراه خواهند کرد و به شما درس زندگی میآموزند.
- کتاب «کتابخانهی نیمهشب»، پرفروشترین کتاب ادبی دیجیکالا
- مجموعه کتابهای «هری پاتر»
- اولین کتاب مجموعه، کتاب «هریپاتر و سنگ جادو»
- کتاب دوم، «هریپاتر و حفرهی اسرارآمیز»
- کتاب سوم، «هریپاتر و زندانی آزکابان»
- کتاب چهارم، «هریپاتر و جام آتش»
- کتاب پنجم، «هریپاتر و محفل ققنوس»، طولانیتری کتاب پرفروش دیجیکالا
- کتاب ششم، «هریپاتر و شاهزدهی دورگه»
- کتاب هفتم، «هریپاتر و یادگاران مرگ»
- «هریپاتر و فرزند نفرینشده»، پایان داستان هریپاتر در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا
- پرفروشترین کتاب ادبی فارسی دیجیکالا، «مثل خون در رگهای من»
- مجموعه کتابهای «در جستجوی زمان ازدسترفته»
- کتاب «جزء از کل»
- کتاب «هر دو در نهایت میمیرند»
- کتاب «مغازه خودکشی»
- کتاب «بادام» رمانی انگیزشی در میان پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا
- کتاب «آینه در آینه»، پرفروشترین مجموعه شعر دیجیکالا
- کتاب « سنگ، کاغذ، قیچی»
- کتاب «ما تمامش میکنیم»
کتاب «کتابخانهی نیمهشب»، پرفروشترین کتاب ادبی دیجیکالا
(The Midnight Library) که با نام «کتابخانهی نیمهشب» توسط انتشارات کوله پشتی منتشر شده، در صدر لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا قرار دارد. این رمان متفاوت، روایتی از زندگی و جهان پس از مرگ است. نویسندهی این کتاب، «مت هیگ»، به بیان سرنوشتهای محتمل زنی به نام «نورا» میپردازد. نورا در انتهای یک روز سخت تصمیم میگیرد به زندگی غمناک خود در تنهایی پایان بدهد. نورا میخوابد و سپس در جهان دیگری چشم میگشاید اما این جهان نه بهشت است و نه جهنم، حتی برزخ هم نیست. او در یک کتابخانه چشمانش را باز میکند و در آنجا با انبوه کتابهایی مواجه میشود که هر یک روایتی متفاوت و جدید از زندگی او هستند. در حقیقت، این کتابها قرار است پاسخی به سوالی که ذهن همهی انسانها را به خود مشغول کرده، باشند. واقعا «چه تصمیمی انسان را به خوشبختی و رضایت واقعی میرساند؟»، «آیا انتخابی کامل و ایدئال در مسیر زندگی وجود دارد؟».
نورا در هنگام پایان دادن به زندگیاش غرق در پشیمانی است. او تصور میکند اگر میتوانست تنها چند تصمیم بهتر بگیرد، هرگز به چنین سرنوشت ناگواری دچار نمیشد. به همین دلیل این فرصت به او داده میشود تا بتواند تصویر رضایتبخشی از زندگی خود را در میان کتابهای بیپایان این کتابخانه پیدا کند. او میتواند وارد هر یک از داستانهایی که میخواهد بشود، هر تصمیمی که مایل است را بگیرد تا در نهایت به زندگیای برسد که در آن خوشحال و راضی و به دور از هرگونه پشیمانی است. مت هیگ قصد دارد در «کتابخانهی نیمهشب» مخاطب را با نورا همراه کند و به او نشان دهد هیچ انتخاب و تصمیم بدون نقصی در زندگی انسانها وجود نخواهد داشت. هر تصمیم بزرگ و کوچکی که گرفته میشود میتواند نتایجی غیرقابلتصور در زندگی فرد داشته باشد. در بیشتر موارد نتایج این تصمیمها در طولانیمدت قابل پیشبینی و کنترل نیست و شاید همین ویژگی، مفهوم واقعی زندگی است.
بخشهای از کتاب «کتابخانهی نیمهشب»:
«آدمها هم مثل شهرند. نمیشود بهخاطر چند بخش کمتر جذابشان، بهکل آنها را کنار گذاشت. شاید جاهایی دارند که آدم خیلی ازشان خوشش نمیآید، مثلاً حومهٔ شهر و کوچههای فرعی تاریک و خطرناک، اما بخشهای خوبی هم دارند که حضور در آنها را ارزشمند میکند.»
«گفت: «بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست. توی اون کتابخونه هم قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد… اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو ازبین ببری، کاری متفاوت از اونچه کردی، انجام میدادی؟»
«دلتنگی برای دوستانی که نداشتهایم و کارهایی که نکردهایم و کسی که با او ازدواج نکردهایم و فرزندی که بهدنیا نیاوردهایم تلاش زیادی نمیخواهد. خیلی سخت نیست که خودمان را از دریچهٔ چشم دیگران ببینیم و آرزو کنیم به همان شکلی بودیم که آنها ما را میبینند. حسرت خوردن و تا ابد در حسرت غرق شدن آسان است. مشکل اصلی حسرتِ زندگیهایی نیست که تجربهشان نکردهایم. مشکل اصلی خود حسرت است. حسرت است که باعث میشود درخودچروکیده و پژمرده شویم و حس کنیم بزرگترین دشمن خودمان و دیگران هستیم. ما نمیدانیم اگر زندگیمان را به شکل دیگری پیش برده بودیم، وضعیت بهتر میشد یا بدتر. بله، زندگیهای متفاوت هم وجود دارند، اما زندگی ما هم در جریان است و همین جریان زندگی است که باید رویش تمرکز کنیم.»
مجموعه کتابهای «هری پاتر»
یکی از مشهورترین عناوینی که در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا دیده میشود، «هریپاتر» نوشتهی « جوآن کتلین رولینگ» است. این مجموعه داستان با ۸ عنوان در ۱۳ جلد توسط انتشارات کتابسرای تندیس با ترجمهی فوقالعادهی ویدا اسلامیه، منتشر شده است. مجموعه کتابهای «هری پاتر» داستانهایی فانتزی و شگفتانگیز را روایت میکنند که در سراسر جهان مورد استقبال بینظیری قرار گرفته و تا امروز بیش از ۵۰۰ میلیون نسخه از آن به فروش رسیده است.
اولین کتاب مجموعه، کتاب «هریپاتر و سنگ جادو»
داستان هریپاتر از کتاب «هریپاتر و سنگ جادو»، (Harry Potter and the Sorcerer’s Stone) که در ۳۰ ژوئن ۱۹۹۷ منتشر شد، آغاز میشود. هری در شب تولد یازده سالگیاش یک دعوتنامه برای شرکت در مدرسهی جادوگری «هاگوارتز» دریافت میکند. با ورود به مدرسه جادوگری او دو دوست صمیمی پیدا میکند، «هرمیون» و «رون» که قرار است او را در مسیر پیدا کردن سنگ جادو و مبارزه با «ولدمورت» شخصیت خبیث داستان، همراهی کنند.
کتاب دوم، «هریپاتر و حفرهی اسرارآمیز»
داستان در کتاب «هریپاتر و حفرهی اسرارآمیز»، (Harry Potter and the Chamber of Secrets) ادامه پیدا میکند. ولدمورت که در کتاب قبلی از هری شکست خورده است، طبق پیشگوییها میداند که باید برای حفظ قدرت خود او را از بین ببرد.
کتاب سوم، «هریپاتر و زندانی آزکابان»
در کتاب «هریپاتر و زندانی آزکابان»، (Harry Potter and the Prisoner of Azkaban) دشمنی ولدمورت با هری و دوستانش به اوج خود میرسد. در همین زمان هری با زندانی مخوف قلعهی آزکابان آشنا میشود. «سیریوس بلک» که بهعنوان جانشین ولدمورت شناخته میشود، سالهاست در این قلعهی مخوف و دورافتاده با طلسمی، زندانی شده است.
کتاب چهارم، «هریپاتر و جام آتش»
چهارمین کتاب این مجموعه دوستداشتنی، «هریپاتر و جام آتش»، (Harry Potter and the Goblet of Fire) است. داستان این کتاب در مورد برگزاری یک مسابقهی بزرگ و مرگبار بین دانشآموزان مدرسهی هاگوارتز و دو مدرسهی جادوگری دیگر است. در این کتاب ولدمورت موفق میشود به شکل فیزیکی خود بازگردد و با هری در هیبتی جدید مقابله کند.
کتاب پنجم، «هریپاتر و محفل ققنوس»، طولانیتری کتاب پرفروش دیجیکالا
«هریپاتر و محفل ققنوس»، (Harry Potter and the Order of the Phoenix) پنجمین عنوان و طولانیترین نسخه در این مجموعه کتاب هیجانانگیز است. ولدمورت قویتر از همیشه توهمی در ذهن هری ایجاد میکند و «آلبوس دامبلدور» مدیر مدرسهی هاگوارتز برای مبارزه با ولدمورت خبیث، گروهی به نام محفل ققنوس گرد هم میآورد.
کتاب ششم، «هریپاتر و شاهزدهی دورگه»
در کتاب ششم این مجموعه با نام «هریپاتر و شاهزدهی دورگه»، (Harry Potter and the Half Blood Prince) هری در این کتاب بیشتر با گذشتهی عجیب ولدمورت آشنا میشود. او با پیدا کردن کتاب معجونسازی قدیمی که متعلق به کسی به نام «شاهزادهی دورگه» بوده، موفق میشود در کلاس معجونسازی شاگرد ممتاز شود. پس از کشته شدن دامبلدور به دست «سوروس اسنیپ»، مشخص میشود شاهزادهی دورگه همان اسنیپ است.
کتاب هفتم، «هریپاتر و یادگاران مرگ»
هفتمین عنوان این مجموعه با نام «هریپاتر و یادگاران مرگ»، (Harry Potter and the Deathly Hallows) در ۲۱ جولای ۲۰۰۷، منتشر شد و توانست رکورد بیشترین فروش کتاب را کسب کند. در حقیقت، این کتاب تا مدتها بهعنوان آخرین کتاب از مجموعهی هریپاتر شناخته میشد و در آن سرنوشت هری و سایر شخصیتهای داستان مشخص میشود. در انتهای این کتاب فرزندان هری، هرمیون و رون به هاگوارتز بازمیگردند تا خوانندگان داستان بتوانند همچنان شخصیتها را در ذهن خود زنده و پویا حفظ کنند.
«هریپاتر و فرزند نفرینشده»، پایان داستان هریپاتر در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا
«هریپاتر و فرزند نفرینشده»، (Harry Potter and the Cursed Child) هشتمین کتاب این مجموعه است که با فاصلهای بسیار در ۳۱ جولای ۲۰۱۶ منتشر شد. این کتاب در قالب نمایشنامه و با همکاری جی.کی.رولینگ، جان تیفانی و جک تورن نوشته شده است. این کتاب داستان فرزندان شخصیتهای اصلی مجموعه رمانهای هریپاتر است. در این نمایشنامه، آلبوس، پسر کوچک هری به همراه دوستش تصمیم میگیرند با سفر در زمان به گذشته برگشته و جان یک نفر را نجات دهند. همزمان دختر ولدمورت نیز تصمیم میگیرد با تغییر اتفاقاتی که در گذشته رخ داده است، هری را کشته و پدرش را به زندگی برگرداند.
بخشهای از مجموعه کتابهای «هری پاتر»:
«هریپاتر زندگی دردناکی دارد. والدینش مردهاند و او بین اقوام بیرحمش گیر افتاده است. اقوامی که او را مجبور کردهاند در کمد کوچکی در زیر پله زندگی کند. اما بخت و اقبال وی تغییر میکند هنگامی که او نامهای دریافت میکند که حقیقت وی را آشکار میکند: او یک جادوگر است. او از این اقوام نجات پیدا میکند و به خانهی جدیدش میرود: دانشکدهی جادوگری.»
«یکسره فکر میکردم صدای کسانی رو میشنوم که بیرون چادر در حرکتند. حتی یکی دوبار به نظرم رسید که یکی رو میبینم. هری که داشت ژاکتی به تن می کرد لحظه ای درنگ کرد و نگاهی به دشمن یاب خاموش و بیحرکت روی میز انداخت. هرمیون با چهره ای دلواپس گفت: مطمئنم که به نظرم رسیده. مال بارش برف توی تاریکیه، باعث خطای دید می شه… ولی چطوره برای اطمینان هم که شده، زیر شنل نامریی خودمونو غیب و ظاهر کنیم؟ نیم ساعت بعد، چادر را بسته بندی کرده بودند، هری جان پیچ را به گردن داشت و هرمیون کیف منجوق دوزیاش را محکم در دست گرفته بود که خود را غیب کردند. همان انقباض همیشگی وجودشان را فرا گرفت، پاهای هری از زمین برف پوش جدا شد و محکم به زمینی خورد که انگار یخ زده و پوشیده از برگ بود.»
«پروفسور تریلانی که دستهاش کمی میلرزید شالش را محکم به دورش پیچید و از پشت عینک تهاستکانیش دانشآموزان را از نظر گذراند. با تلاشی شجاعانه با همان صدای مرموز همیشگیاش که این بار کمی میلرزید گفت: امروز مطالعه دربارهی خوابهای خبردهنده رو ادامه میدیم. لطفا به گروههای دو نفره تقسیم بشین و با کمک کتاب تعبیرخواب، آخرین بینشهای شبانهی همدیگه رو تفسیر کنین.»
پرفروشترین کتاب ادبی فارسی دیجیکالا، «مثل خون در رگهای من»
نامههای دستنویس تجلی درونیترین احساسات افراد هستند بهخصوص در زمانی که فاصله جای همه چیز را میگیرد و همچون غباری بر تمام عواطف آدمی مینشیند. جذابترین عنوان فارسی که در میان لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا میبینید، کتاب «مثل خون در رگهای من» است. این کتاب روایتی واقعی و دقیق از عاشقانههای ادیب مشهور، احمد شاملو و همسرش آیدا سرکیسیان در طول سالهای ۴۰ و ۵۰ است. «مثل خون در رگهای من» نامههای شخصی شاملو به آیداست که پس از گذشت ۱۵ سال از درگذشت شاملو با رضایت همسرش به چاپ رسیده و امروز بهعنوان کتابی با نابترین مضامین عاشقانه و اجتماعی مورد توجه قشر کتابخوان قرار گرفته است.
نام «آیدا» ذکر زبان شاملو در شعرهای بسیاری است و این مجموعهنامهی شخصی حاوی زیباترین اشکال ابراز احساسات و عشقورزیست. شاملو در این نامهها از مسائل مختلفی مانند بیماری، مشکلات خانوادگی و دغدغههای مالیاش نیز صحبت میکند. این نامهها شکلی ایدئال از تلاش برای ساختن و حفظ یک رابطهی عاشقانه در سختترین شرایط ممکن است. زمانی که تلفنخانه قطع است، نامهها بدون امید به رسیدن نوشته شده و تنها ارتباط ممکن تلگرافهای چندکلمهای کوتاه است. این نامهها معمولا با عباراتی همچون «آیدای خوب خوشگل من»، «آیدا، امید و شیشهی عمرم»، «تپشهای قلب من، آیدای خودم»، «مامیشکای خودم» و … شروع میشوند و در پایان با نامهایی مانند احمد تو، آیدای تو، احمدکت و … امضا شده و تاریخ، ساعت و محل دارند.
بخشهایی از کتاب «مثل خون در رگهای من»:
«میخواهم بگویم که اگر این سکوت ادامه یابد به زودی تنها جسد سرد و مُردهیی را در آغوش خواهی گرفت که از زندگی تنها نشانهاش همان است که نفسی میکشد. میخواهم بگویم که سکوت تو، پایان غمانگیز زندگی من است. حرف بزن آیدا، حرف بزن!»
«این که مرا به سوی تو میکشد عشق نیست، شکوه توست؛ و آنچه مرا به انتخاب تو برمیانگیزد، نیاز تن من نیست، یگانگی ارواح و اندیشههای ماست.»
«از این جهت است که من، با اعتماد و یقین به تو میگویم که خدا نیز نمیتواند طلوع آفتاب فردای ما را مانع شود. زیرا که ما ــ من و تو ــ برای فردایمان حتی به طلوع خورشید خدا نیز نیازی نداریم: قلب من و تو هست؛ و عشق، قلب ما را از خورشید فروزانتر میکند… ما برای فردای خود فقط به قلبهای فروزان یکدیگر اعتماد میکنیم.»
«آیدای یگانهٔ من! حالا دیگر چنان از احساسهای متضاد و گوناگون سرشارم که اگر بپرسی هر صبح را چه گونه به شب میرسانم بیگفتوگو در جوابت درمیمانم: هیجان عظیم به دست آوردن تو، قلب مرا از شادی انباشته است… اما، تصور این که هنوز تا مدتی دیگر میباید از تو دور بمانم، قلبم را از حرکت بازمیدارد. چشمانت به من نوید و امید میدهند، اما سکوت تو مرا از یأسی کُشنده لبریز میکند… آه، چه قدر احتیاج دارم که زبانت نیز از چشمهایت یاد بگیرد؛ که زبانت نیز چون چشمهایت مهربان و نوازشدهنده شود، که زبانت نیز مانند نگاهت به من بگوید که آیدا، احمد تنهای دلتنگش را چه قدر دوست میدارد! ــ افسوس که زبان و لبان تو به قدر چشمهایت مرا دوست نمیدارند.»
مجموعه کتابهای «در جستجوی زمان ازدسترفته»
«در جستجوی زمان ازدسترفته» با عنوان انگلیسی (In Search of Lost Time) دومین مجموعه داستانی است که در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا، میدرخشد. نوشتن این مجموعهی ۷ جلدی توسط «مارسل پروست»، از ۱۹۰۸ تا ۱۹۲۲ طول کشیده و انتشار آن نیز بین سالهای ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۷ زمان برده است. این مجموعه که در گینس بهعنوان طولانیترین رمان تاریخ ثبت شده، اثری کلاسیک با روایتی بسیار گیرا و متفاوت است.
جلد اول، «طرف خانهی سوان»
در کتاب «طرف خانهی سوان»، (swann’s way) راوی که پسری جوان بوده و به نظر میرسد خود شخص نویسنده، مارسل پروست است، شروع به فکر کردن در مورد وضعیت خودش و تطبیق آن با گذشتهی فردی به نام «چارلز سوان» و عشق آتشینش با «اودت» میکند. این مقایسه باعث میشود بینش دقیقتری نسبت به عشقی که در دلش جوانه زده پیدا کند.
جلد دوم، «در سایهی دوشیزگان شکوفا»
کتاب «در سایهی دوشیزگان شکوفا»، (In the Shadow of Young Girls in Flower) مملو از خاطرات راوی در مورد پاریس و سواحل نورماندی است. در این کتاب دو شخصیت تاثیرگذار بر زندگی راوی، بارون دو شارلوس و آلبرتین، معرفی میشوند. نویسنده معتقد است یک عشق حقیقی میتواند انسان را به آرامش واقعی برساند اما معمولا این درک هیچوقت رخ نمیدهد.
جلد سوم، «طرف گرمانت»
راوی در کتاب «طرف گرمانت»، (the guermantes way) وارد یک خانوادهی اشرافی میشود و عشقی جدیدی مییابد. در ابتدا او شیفتهی این بانوی اشرافزاده میشود و با گذشت زمان و آشنایی بیشتر به درون تاریک و تهی او پی میبرد.
جلد چهارم، «سدوم و عموره»
کتاب «سدوم و عموره»، (sodom and Gomorrah) همانطور که از نامش پیداست، داستانی دربارهی عشقهای ممنوعه است. این بخش از رمان «در جستجوی زمان ازدسترفته» مهمترین مرحله در مسیر کشف و شهود راوی محسوب میشود.
جلد پنجم، «اسیر»
کتاب «اسیر» یا (The Prisoner) ادامهی داستان «سدوم و عموره» است. اساس این داستان در مورد حسادتهای عاشقانه و آسیبهایی است که این حس میتواند به هر دو طرف یک رابطه، وارد کند. راوی در یک عشق بیمارگونه اسیر است و با معشوقش نیز همچون یک اسیر رفتار میکند اما نمیتواند برای رهایی از این شرایط اقدامی انجام دهد.
جلد ششم، «گریخته»
شخصیت اسیر جلد پنجم در جلد ششم میگریزد و «گریخته»، (The Fugitive) شرح از هم پاشیدن رابطهی بیمارگونهی راوی و معشوقش است. نویسنده معتقد است این کتاب بهترین جملاتی که او تا به حال نوشته را در بر دارد، جملاتی در باب عشق، مرگ و فراموشی.
جلد هفتم، «زمان بازیافته»، پایان پرفروشترین مجموعه کتاب دیجیکالا
آخرین جلد این رمان طولانی، « زمان بازیافته»، (Time Regained) است. این کتاب در سالهای تیره و دردناک جنگ جهانی اول شروع میشود. راوی پس از پایان جنگ به پاریس بازمیگردد و با یک تنهایی عمیق مواجه میشود.
بخشهایی از مجموعه کتابهای «در جستجوی زمان ازدسترفته»:
«در تئوری میدانیم که زمین میچرخد. اما در عمل این را نمیبینیم و آسوده زندگیمان را میکنیم، چون زمینی که رویش قدم میزنیم، نمیجنبد. زمان زندگی نیز چنین است و برای نشان دادن گریزش، قصهنویسان، ناگزیر به چرخش عقربهها شتابی دیوانهوار میدهند، ده، بیست، سی سال را در دو دقیقه به خواننده مینمایانند.»
«کوتهفکران میپندارند که ابعاد بزرگ پدیدههای اجتماعی، فرصت بسیار خوبی برای رخنه و کاوش در روان آدمی به دست میدهد. اما باید بدانند که برعکس، تنها با فرو رفتن در ژرفناهای یک فرد میتوان به درک آن پدیدهها رسید.»
«تجربه باید به من میآموخت -البته اگر هیچگاه چیزی به کسی آموخته باشد- که عاشقی یک نفرین است. مانند نفرین هایی که در قصهها میخوانیم و علیهاش کاری نمیشود کرد و فقط باید صبر کنی تا افسونش پایان بگیرد.»
«این همه را تنها از این رو با لذت تماشا میکردم که با خود میگفتم: «دیدن این همه سبزه و گل از پنجره اتاقم چه زیباست» تا زمانی که در چشمانداز سبز پهناور نگاهم به ناقوسخانه کلیسای کومبره افتاد که برعکس آبی سیر بود، به همین دلیل که دور بود. نه تصویر ناقوسخانه که خودش، خودش که آنگونه فاصله فرسنگها و سالها را در نظرم میآورد و آمده بود و در پهنه سبز رخشانِ میان چارچوب پنجرهام، رنگ دیگری را چنان تیره رقم میزد که پنداری فقط طرحی بود. و اگر لحظهای از اتاق بیرون میرفتم ته راهرو که در جهت دیگری بود چشمم به باریکه مانندی ارغوانی میافتاد، پارچه دیواری اتاق کوچکی که از ململ بود و سرخ، و آماده که آتش بگیرد اگر پرتوی از آفتاب بر آن میتابید.»
کتاب «جزء از کل»
کتاب «جزء از کل»، (A Fraction of the Whole) اولین کتاب «استیو تولتز» است که در ۲۰۰۸ به چاپ رسید و با استقبال بینظیر منتقدان مواجه شد و امروز در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا، قرار دارد. این کتاب داستانی با درونمایههای طنز درمورد یک خانوادهی عجیب استرالیایی را برای مخاطب روایت میکند. نویسنده موفق شده این داستان طولانی که تقریبا پس از جنگ جهانی دوم شروع شده و تا اوایل دهه ۲۰۰۰ به طول میانجامد را به شکلی هیجانانگیز بیان کند، به نحوی که نمیتوانید به سادگی این کتاب ششصد صفحهای را زمین بگذارید. شخصیتهای اصلی این داستان «جسپر دین» پسری ایدئالگرا و پدرش «مارتین»، یک فیلسوف باذکاوت اما مبتلا به پارانویا هستند. مارتین که همواره همه چیز را بیش از حد تحلیل میکند، سالها در تلاش بود تا بتواند عقاید خود را به جسپر دیکته کند.
جسپر پس از مرگ مارتین، کسی که جسپر او را با صفت «منفورترین مرد دنیا» توصیف میکرد، فرصت پیدا میکند نگاهی به سرگذشت پیچیدهی خود و پدرش بیندازد. این بررسی عمیق دربارهی آنچه بر سر خانوادهی دین آمده است، باعث میشود جسپر درک کند تا چه حد بهطور ناخودآگاهی شبیه پدری شده که همواره مورد انتقاد او بود. نویسنده تلاش کرده است در حین روایت داستان این خانوادهی کوچک به بررسی موضوعات مختلفی بپردازد. مسائل اجتماعی، بحث بر سر مفهوم حیات، عشق، تنهایی و موضوعاتی از این قبیل که در روند داستان به آنها پرداخته میشود با اضافه شدن اندکی چاشنی طنز میتواند رمز موفقیت این کتاب و همراهی خواننده با سطر به سطر داستان «جزء از کل» باشد.
بخشهایی از کتاب «جزء از کل»:
«هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما بدهد که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادیام را از دست دادم…»
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی. همه دارن از روی پل میپرن پایین، تو چرا نمیپری؟»
«به اندازهٔ کافی صندلی یا خوشبختی وجود ندارد که به همه برسد، همینطور غذا، همینطور شادی، همینطور تخت و شغل و خنده و دوست و لبخند و پول و هوای تمیز برای نفس کشیدن… و موسیقی همچنان ادامه دارد. من یکی از اولین بازندهها بودم و داشتم فکر میکردم آدم باید در زندگی صندلی خودش را همراه داشته باشد تا محتاج منابع عمومی روبهکاهش نباشد.»
«هیچچیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد. بهنظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خستهکننده است. بهت میگویم چه چیزی هیجانانگیز است: شبهای پرشور و خیس عرق. ولی نشستن روی ایوان خانهٔ زنی خواب که رویای تو را نمیبیند دیرگذر است و غمناک.»
کتاب «هر دو در نهایت میمیرند»
«هر دو در نهایت میمیرند»، (They Both Die At The End) داستانی الهامبخش و متفاوت در دنیای مدرن است و یکی از پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا محسوب میشود. این کتاب اولین بار در ۲۰۱۷ منتشر شد و شخصیتهای اصلی آن «متئو تورز» و «روفوس امتریو» هستند. کمی بعد از نیمه شب، این دو شخصیت که یکدیگر را نمیشناسند، مطلع میشوند که فردا آخرین روز زندگی آنها خواهد بود. به همین دلیل هر دو تصمیم میگیرند در این آخرین روز حیات، یک دوست جدید پیدا کنند. آنها از طریق برنامهی «آخرین دوست» با هم آشنا شده و داستانی سراسر شگفتی برای مخاطب میسازند. روایت هیجانانگیز این داستان ممکن است باعث شود فراموش کنید که هر دو شخصیت اصلی قرار است در پایان روز، بمیرند. این داستان متفاوت بیانگر این نکته است که گاهی زندگی و حیات با مرگ معنا پیدا میکند.
انسان محکوم به فنا است اما این نکته باعث نمیشود از تک تک لحظات پرشور زندگی خود غافل شوید. این کتاب سراسر اندوه و غم نیست و البته قرار نیست تصویری رویاگونه و پر امید از زندگی به خواننده القا کند. «هر دو در نهایت میمیرند» به مخاطب نشان میدهد شادی و غم از هم دور نیستند، عشق و فراموشی، مرگ و زندگی در کنار هم قرار دارند و اگر انتخاب درستی انجام دهید میتوانید از همهی این تضادها در کنار هم و تا آخرین لحظه، لذت ببرید. تغییر زندگی و کسب تجربیات جدید با یک انتخاب شجاعانه تنها در یک روز هم ممکن است. شاید بیان این دیدگاه متفاوت و روشنیبخش، دلیل وجود این کتاب در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا باشد.
بخشهایی از کتاب «هر دو در نهایت میمیرند»:
«آدمها فکر میکنن برای کارهایی که دوست دارن، همیشه وقت دارن و لذت داشتههاشون رو نمیبرن، حتی حرفهاشون رو هم بههم نمیگن و صبر میکنن. اما من فهمیدم که ما آدمها واقعا وقتی برای منتظر شدن و تلف کردن نداریم. اگر دنبال چیزهایی که دوست داریم نریم، چیزی جز حسرت برامون نمیمونه. تو داری میمیری و ممکنه هیچ وقت نتونم بهاندازهی کافی بهت بگم که چقدر ازت ممنونم. برای همین، تا وقت داریم، میخوام تا جایی که میتونم، بهت بگم ممنونم، ممنونم، ممنونم و ممنونم.»
« شاید خوشحال بودن و فهمیدن معنای درست زندگی تنها به مدت یک روز، بهتر از یک عمر زندگی با اشتباهات باشد.»
«اما صرف نظر از این که چه انتخاب هایی میکنیم، تنها یا با هم، خط پایان ما ثابت خواهد ماند. صرف نظر از این که چه تصمیمی برای زندگیمان میگیریم، هر دو در نهایت خواهیم مرد.»
«سالها از خطرات دوری کردم تا زندگی طولانیتری داشته باشم، حالا ببین کارم به کجا کشیده است. روی خط پایان ایستادهام در حالی که هیچوقت در مسابقه شرکت نکردم.»
« هیچ کس نمیخواهد بمیرد. حتی کسانی که میخواهند به بهشت بروند هم حاضر نیستند بمیرند. با این حال، مرگ مقصد مشترک همهی ماست. هیچ کس تاکنون نتوانسته از چنگ آن فرار کند و باید هم اینگونه باشد، چون مرگ به احتمال خیلی زیاد، بهترین ابداع زندگی بشر است. مرگ سفیر تغییر و تحول است. کهنگی را از میان میبرد و تازگی را جایگزین میکند.»
کتاب «مغازه خودکشی»
کتاب «مغازه خودکشی»، (The Suicide Shop) روایتی ترسناک و تکاندهنده از دنیایی است که انسانها در آن به مرگ بیش از زندگی مایل هستند. موضوع متفاوت و روایت طنزگونهی این کتاب یکی از دلایل مورد توجه قرار گفتن آن است و به همین دلیل یکی از درخشانترین عناوینی است که در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا، دیده میشود. «مغازه خودکشی» در ۲۰۰۶ منتشر شد و روایتی فانتزی اما سیاه در مورد مردمان شهری در آینده است، زمانی که تغییرات اقلیمی محیطی نامناسب و افسردهکننده برای انسانها ساخته است تا حدی که مرگ را بر زندگی ترجیح میدهند. داستان این کتاب در زمان و مکانی نامعلوم رخ میدهد و خانوادهی «تواچ» شخصیتهای اصلی آن هستند. این خانواده «مغازه خودکشی» را اداره میکنند و در آن با توجه به تواناییهای مالی افراد، ابزاری را برای خودکشی بهتر و آسانتر پیشنهاد میکنند.
«آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.»
این شعار خانوادهی تواچ است که به خدمات ترسناک و بیمارگونهای که برای خودکشی ارائه میکنند، مفتخرند. در روزگار سیاهی که همهی مردم شهر با افسردگی دستوپنجه نرم میکنند و خنده و شادی از یادها رفته، فرزندی در خانوادهی تواچ متولد میشود. «آلن» کودکی شاد است که به روی همه لبخند میزند و عاشق کمک کردن به دیگران است. این پسرک خوشبین و مهربان باعث وحشت والدین خود میشود زیرا ممکن است کسبوکار پررونق آنها را کساد کرده و مشتریان را از خودکشی منصرف کند. عشقی که آلن بهمرور به اطرافیان خود میبخشد باعث میشود کمکم هدف مغازه عوض شود و این نشان میدهد چطور میشود به سادگی در همه چیز عشق و خوشبختی را دید و به دیگران نشان داد. این کتاب سراسر خلاقانه مفهوم «عشق به زندگی» و رشد تدریجی آن را به مخاطب ارائه میکند. اگر به دنبال مطالعهی اثری متفاوت و امیدبخش هستید این کتاب هیجانانگیز از میان پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا، برای شما ایدئال خواهد بود.
بخشهایی از کتاب «مغازه خودکشی»:
«اول نوامبره… تولدت مبارک، مرلین.» مادرش با یک سینی فلزی از آشپزخانه خارج شد. کیک تولد روی سینی به شکل تابوت بود. پدرش کنار میز گرد اتاق غذاخوری ایستاده بود. چوبپنبهی بطری شامپاین را درآورد و اولین لیوان آن را به سلامتی دخترش بلند کرد. «تبریک میگم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.»
« نگاهش کن، به اینی که روبهروته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو میکشی؟ آخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهی آدمها هم باهاش آشتی میکنند.»
« با یک دستش نقاشی را گرفته بود و با انگشت اشارهی دست دیگر روی کاغذ میکوبید. «جادهای که به یه خونه میرسه، با یه در و پنجرههای باز زیر آسمون آبی، یه خورشید گنده هم اون بالا داره میتابه! حالا بگو ببینم، چرا هیچ آلودگی یا ابرِ گرفتهای توی این آسمون آبی نیست؟ پرندههای مهاجر که رو سر ما خرابکاری میکنند و ویروس آنفلوآنزا پخش میکنند، کجا هستند؟ تشعشعات هستهای کو؟ انفجار تروریستی کجاست؟ نقاشی تو واقعگرایانه نیست. برو ببین ونسان و مرلین وقتی همسن تو بودند چی میکشیدند!»
«خانم تواچ غصه خورد و گفت: «کاش ما هم میتونستیم همینها رو به این بچهمون یاد بدیم. همهچی رو چپکی می بینه. باورتون میشه؟ من که نمیدونم چی بگم. باور کنید همون طور که اون دو تا رو بزرگ کردیم، این رو هم بار آوردیم. این هم باید افسرده میشد، ولی همیشه نیمهی پر لیوان رو میبینه. دیدش مثبته.»
کتاب «بادام» رمانی انگیزشی در میان پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا
کارگردان و فیلمنامهنویس معروف «وون پیونگ سون» در اولین رمان خود بادام (Almond) به روایت سرگذشت چالشبرانگیز پسری به نام «سون یون جه» میپردازد. داستان جدید و متفاوت این کتاب باعث شده است نامش در میان لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا، قرار گیرد. این پسر به بیماری نادر «آلکسی تایمیا» مبتلا شده که درک و ابراز احساسات مختلف مانند ترس، عشق، غم، خشم یا انزجار را برای او ناممکن کرده است. او نمیتواند معنای ضمنی ژستها، حالات چهره، تغییرات صدا، جوکها، یا کنایهها و ضربالمثلها را درک کند. نام «بادام» در عنوان این کتاب به نورونهای بادامی شکلی که در مغز سون یون جه وجود دارند و تفسیر و درک حالات عاطفی خود و دیگران را برای اون دشوار کردهاند، اشاره دارد. او نمیتواند با خود ارتباطی موثر برقرار کند و در نتیجه در برقراری ارتباط با دیگران و دنیای اطرافش نیز دچار مشکلات بسیاری میشود.
در نهایت مادر و مادربزرگ یون جه تصمیم میگیرند کاری انجام دهند تا او بتواند در اجتماع قضاوتگر وارد شده و فعالیت کند. آنها هر روز به او درسهایی در مورد قوانین اجتماعی و رفتار صحیح و اصولی میدهند تا بتواند با محیط اطراف خود ارتباط برقرار کرده و با آن سازگار شود. یون جه با این تعلیمات موفق میشود وارد مدرسه شده و دوستانی پیدا کند اما حادثهای تلخ و دردناک در شب کریسمس باعث میشود او مادربزرگش را از دست بدهد و مادرش را در کما ببیند. به نظر میرسد مفهوم اصلی که نویسنده قصد انتقال آن را داشته، اهمیت بیان احساسات و قدرت دوستی و دوست داشتن است. او قصد دارد به مخاطب بگوید انسانها تا چه حد نیازمند همدلی و حضور موثر در اجتماع هستند و این تعامل به دور از سختگیریها و قضاوتها، میتواند به چه میزان در شکلگیری شخصیت یک انسان موثر باشد. اگر به دنبال داستانی هستید که بتوانید با شخصیت اصلی آن همراهی و همدلی کنید، داستان زندگی یون جه در میان لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا، میتواند انتخابی فوقالعاده برای شما باشد.
بخشهایی از کتاب «بادام»
«به قول مامانبزرگ، یک کتابفروشی مکانی است که دهها هزار نویسنده، زنده یا مرده، در کنار هم چیده شدهاند. اما کتابها بیصدا هستند. آنها در سکوت باقی میمانند تا اینکه کسی آنها را بردارد و ورق بزند. تنها آن موقع است که آنها داستانهای خود را بیرون میریزند، به آرامی و کامل، درست به اندازهای که من میتوانم از پسش بر بیایم.»
«برای من این سؤال مثل اینه که بپرسی چرا زندگی میکنی؟ تو به هدف خاصی زندگی میکنی؟ بذار روراست باشیم، ما فقط به این خاطر زندگی میکنیم که زندهایم. وقتی همه چیز خوبه خوشحالیم، وقتی نه گریه میکنیم. در مورد دویدن هم همینه. اگه ببرم خوشحالم و اگه نه ناراحت. وقتی حس میکنم توش موفق نیستم، خودمو سرزنش میکنم و پشیمون میشم که اصلا چرا از اول شروعش کردم. اما باز هم میدوم. همینجوری! مثل زندگی کردن. همین!»
«وقتی احساساتی رو که زمانی نمیشناختیشون درک میکنی همیشه عالی نیست. احساسات امور بغرنجی هستن. ناگهان جهان رو در نور کاملاً جدیدی میبینی. شاید همهٔ چیزای اطراف تو مثل سلاحهای بُرنده به نظر برسن. ممکنه یه حالت چهرهٔ خاص یا چند تا کلمه آزارت بدن. به یه سنگ توی خیابون فکر کن. اون نه هیچ حسی داره و نه هیج وقت آسیبی میبینه. وقتی مردم با پاشون بهش ضربه میزنن هیچی حالیش نمیشه. اما تصور کن هر دفعه که هر روز بهش ضربه میزدن، روش راه میرفتن، پرتابش میکردن احساس میکرد. اون وقت چطور باهاش کنار میومد؟»
کتاب «آینه در آینه»، پرفروشترین مجموعه شعر دیجیکالا
این مجموعه شعر فوقالعاده یکی از جذابترین عناوینی است که در میان لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا میبینید. کتاب «آینه در آینه» گزیدهی اشعار شاعر بزرگ و بلندآوازه استاد هوشنگ ابتهاج با تخلص (ه.الف.سایه) است که توسط استاد شفیعی کدکنی گزینش و به صورت مجموعهای توسط نشر چشمه چاپ شده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است. استاد شفیعی کدکنی معیار انتخاب هر یک از اشعار این مجموعه را نه بر اساس تاکید بر شاهکارهای ابتهاج بلکه بر اساس تلاش برای ارائهی نموداری از خلاقیت و هنرنماییهای گوناگون ایشان در زمینهی شاعری، قرار دادهاند. یکی از ویژگیهای دوستداشتنی این گزیده اشعار در دسترس بودن غزل و شعرهای نو استاد هوشنگ ابتهاج با موضوعات مختلف در یک مجموعه است.
بخشهایی از کتاب «آینه در آینه»:
« دوش آن رشته های یاس که بود
خفته بر سینه ی دل انگیزت
راست گفتی که آرزوی من است
که چنان گشته گردن آویزت
با چه لبخندهای ناز آلود
با چه شیرین نگاه ِ شورانگیز
باز کردی ز گردن و دادی
به من آن یاس های عطر آمیز
بوسه دادم بسی به یاد ِ تواش
دلم از دست رفت و مست شدم
آن چنانش به شوق بوییدم
که به بوی خوشش ز دست شدم»
« عمری به سر دویدم در جست و جوی یار :
جز دسترس به وصل ِ وی ام آرزو نبود
دادم درین هوس دل ِ دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی ِ آن یار ِ ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آن که خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق ِ کیستم !
رویی شکفت چون گل ِ رؤیا و دیده گفت :
” این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم ، که خوش تر از ین چهره ای نتافت
در خواب ِ آرزو … »
کتاب « سنگ، کاغذ، قیچی»
کتاب « سنگ، کاغذ، قیچی»، (ROCK PAPER SCISSORS) با محتوایی جنایی و هیجانانگیز میتواند به بهترین شکل لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا را تکمیل کند. نویسنده در این کتاب به بیان داستان «آدام» و «آملیا رایت» میپردازد. این زوج میانسال برای حفظ زندگی دو نفرهی خود تصمیم میگیرند به مناسب دهمین سالگرد ازدواجشان، آخر هفته را در هتلی در ارتفاعات اسکاتلند سپری کنند. هر یک از آنها برنامه و تصورات خود را از این سفر مهیج دارد اما هیچچیز مطابق تصور آنها پیش نمیرود. این رمان معمایی جذاب با تعلیقهای هوشمندانهای که در روایت داستان دارد باعث میشود نتوانید آن را برای لحظاتی کنار بگذارید. «آلیس فینی» با شخصیتپردازیهای شفاف و فوقالعاده و ایجاد گرههای دقیق در مسیر داستان، بهعنوان یکی از بهترین نویسندههای عصر حاضر شناخته میشود.
یکی از نقاط قوت کتاب « سنگ، کاغذ، قیچی» که باعث میشود مخاطب فیلم ترسناک و هیجانانگیز «درخشش» را به خاطر بیاورد، توصیفات جزئی و دقیق او از فضای داستان است. کلیسایی کوچک در فضای سرد و متروک کوهستانهای استرالیا که به شکل یک هتل بازسازی شده است. او با زیرکی در طول داستان اطلاعات مهم و غیرمنتظرهای از شخصیتهای اصلی این داستان به مخاطب میدهد و قصد دارد به آهستگی خواننده را با هویت پیچیدهی قهرمانان این کتاب آشنا کند. او حقایق کوبنده را آرام آرام به مخاطب میگوید و با این افشاگریهای تکاندهنده به جذابیت این داستان هیجانانگیز میافزاید. اگر طرفدار داستانهای جنایی و معمایی هستید، « سنگ، کاغذ، قیچی» بهترین عنوان در میان پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا برای شما خواهد بود.
بخشهایی از کتاب « سنگ، کاغذ، قیچی»:
«گاهی فکر میکنم ترس از سقوط است که باعث میشود آدمها اشتباه کنند. ما هراسان متولد نمیشویم. وقتی جوانیم، هنگام دویدن یا بالا رفتن یا پریدن تردید نمیکنیم و نگران صدمه دیدن یا تحمل شکست نیستیم. طرد شدن و زندگی واقعی ترسیدن را یادمان میدهد، اما اگر حقیقتاً چیزی را بخواهی، باید خطر کنی.»
«هیچکس نباید قول دهد کسی را تا ابد دوست داشته باشد، یک آدم عاقل در بهترین حالت میتواند قول دهد برای این کار تلاش کند. اگر کسی را که با او ازدواج کردهای بعد از ده سال نشناسی، چه؟ آدمها تغییر میکنند و قولها ـ حتی قولهایی که میکوشیم به آنها وفادار بمانیم ـ گاهی شکسته میشوند.»
«زندگی یک بازی است که در آن پیادهها هم میتوانند شاه شوند، نهفقط کسانی که قوانین بازی را میدانند. بعضی آدمها تمام زندگی پیاده میمانند، چون هیچ وقت حرکت درست را یاد نمیگیرند. این فقط آغاز است. هنوز کسی کارتش را رو نکرده، چون نمیدانسته با چهچیزهایی روبهروست.»
«به عشق اعتقاد داشتم، اما خب به بابانوئل و پری دندانبَر هم اعتقاد داشتم. شنیدهام آدمها ازدواج را به هم چسبیدن دو تکهی گمشدهی یک پازل توصیف میکنند و کشف اینکه کاملا با هم هماهنگاند. این نادرست است. آدمها متفاوتاند و این چیز خوبی است. دو تکهٔ اشتباه پازل نمیتوانند با هم هماهنگ شوند، مگر اینکه یکی را بهزور خم کنی یا بشکنی یا طوری تغییر دهی که با دیگری هماهنگ شود.»
کتاب «ما تمامش میکنیم»
در پایان بررسی ۱۱ عنوان کتاب در لیست پرفروشترین کتابهای ادبی دیجیکالا، کتاب «ما تمامش میکنیم»، (It Ends with Us) قرار دارد. شخصیت اصلی این رمان عاشقانه «لیلی بلوم» است که با یک حراح مغز و اعصاب به نام «رایل کینکید» آشنا شده و با او ازدواج میکند. در ظاهر لیلی موفق شده است به زندگی رویایی خود برسد، همسر جذاب او علیرغم اینکه خودرأی و لجباز است، بهعنوان یک نابغهی احساساتی رفتار بسیار خوبی با لیلی دارد. البته خاطرات عشق اول لیلی، مردی که در یک شرایط سخت و پیچیده در کنار او بود، «اتلس کاریگن»، لیلی را رها نمیکند. این داستان عاشقانه در نگاه اول یک مثلث عشقی کلیشهای است اما «کالین هوور»، نویسندهی این کتاب، موفق شده است با توصیفات دقیق و ایجاد لحظات سخت و مخاطرهآمیز این روایت را از تمام داستانهای عاشقانهای که تابهحال شنیدهاید، متمایز کند.
«ما تمامش میکنیم» داستان لیلی و چگونگی تبدیل شدن اون به یک زن قوی و سرکش است. او بارها در مواجهه با تصمیماتی که باید بگیرد احساس ضعف و شکست میکند اما در نهایت نتیجهی انتخابهای صحیح او، لیلی را به زنی قدرتمند و مستقل تبدیل میکند. نویسنده در تلاش است که در طول داستان به ما بگوید تکتک شخصیتهای این کتاب مانند همهی انسانها دارای نقصهایی هستند و همه ممکن است گاهی تصمیمات بدی بگیرند اما این نشاندهندهی بد بود مطلق آن فرد نیست. داستان لیلی میتواند احساسات مختلفی را در درون خواننده ایجاد کند و قطعا تا مدتها این تجربهی دلنشین را فراموش نخواهید کرد.
بخشهایی از کتاب «ما تمامش میکنیم»:
«گیاهان برای اینکه زنده بمونن، باید به طریق صحیح دوست داشته بشن. آدمام همینطور. ما از لحظهی تولد، به پدر و مادرمون متکی هستیم که دوستمون داشته باشن و زنده نگهمون دارن و اگر اونا محبت رو از طریق صحیح به ما نشون بدن، ما انسانهای بهتری میشیم.»
«من تلاش کردهام قوی باشم. تلاش کردهام وقتی کنار دیگران هستم، دلم زیاد برای خودم نسوزد اما اینجا، کنار مادرم، با تمام وجود میخواهم ضعیف باشم. میخواهم برای مدت کوتاهی تسلیم شوم. میخواهم او خودش را کنترل کند، مرا در آغوش بگیرد و بگوید همهچیز درست میشود.»
«وقتی ما خارج گود هستیم، برایمان آسان است که باور کنیم اگر ما بودیم و کسی با ما بدرفتاری میکرد، بدون لحظهای فکر کردن، او را ترک میکردیم. آسان است که بگوییم اگر کسی با ما بدرفتاری میکرد، ما دیگر نمیتوانستیم او را دوست داشته باشیم، در حالی که ما جای آن شخصی نیستیم که آن فرد بدرفتار را دوست دارد. وقتی اولین بار، چنین چیزی را تجربه میکنیم، اینکه از فردی که با ما بدرفتاری کرده، متنفر شویم، کار چندان آسانی نیست زیرا بیشتر وقتها آنها برای ما یک موهبت هستند.»
«الگوها وجود دارند زیرا شکستن آنها دردناک است. برای تغییر الگویی که به آن عادت داریم، به توانایی تحمل رنج و شجاعت خیلی زیادی نیاز است. گاهی اوقات، به نظر میرسد ادامهٔ همان روال همیشگی، آسانتر از روبهرو شدن با ترسی شبیه آن است که بالا بپریم در حالی که احتمال دارد دیگر روی پاهایمان فرود نیاییم.»