در جهانی موازی، در حال حاضر دکتر جردن پیترسون صرفاً یک روانشناس و استاد دانشگاه عادی بود که احتمالاً مورد احترام بیشتر شاگردان و افراد تحتدرمان خود بود، ولی خارج از این حلقه کسی او را نمیشناخت. ولی در این جهان، جردن پیترسون به یکی از مشهورترین چهرههای فرهنگی تبدیل شده و این مسئله واکنشهای شدیدی را – چه از جانب هواداران و چه از جانب منتقدان او – برانگیخته است.
در نظر هوادارانش، جردن پیترسون بهمثابهی یک شوالیهی حقجو است که برای سلامتی روانی مردان در غرب میجنگد و توجه را به مشکلات آنها – مثل تنهایی و دورانداختی بودنشان از نظر جامعه – جلب میکند، مشکلاتی که بهخاطر گسترش فمینیسم هرچه بیشتر به حاشیه رفتهاند و باعث ضعیف و افسرده شدن مردان شدهاند. از پیترسون نقل است: «اگر از مردان قوی میترسید، باید ببینید از مردان ضعیف چه کارهایی برمیآید.» بهنوعی ماموریت اصلی پیترسون همین بود: اینکه ایدهآل «مرد قوی» (قوی بهمعنای توانمند، نه زورگو) را در جهان غرب زنده کند.
در نظر منتقدان جردن پیترسون، او صرفاً یک چهرهی محافظهکار است که سعی دارد ارزشهای مذهبی/مسیحی را در جهان غرب زنده کند و دیدگاههای متحجرانهی خود دربارهی زنان و اقلیتهای جنسی را پشت عینیگرایی آکادمیک خود – که روز به روز اعتبار خود را بیشتر از دست میدهد – پنهان میکند.
در این مطلب قصدمان بر این است که بهطور خلاصه و مفید خلاصهای از زندگی، فعالیتها، دیدگاهها و کتابهای جردن پیترسون ارائه کنیم و ببینیم که جایگاه او در گفتمان فرهنگی امروزه چیست.
جردن پیترسون کیست؟
جردن بی. پیترسون (Jordan B. Peterson) در سال ۱۹۶۲ در ادمونتون کانادا در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد. داستان زندگی او تا قبل از سال ۲۰۱۶ داستان زندگی یک فرد آکادمسین معمولی بود. او در سال ۱۹۸۲ مدرک علوم سیاسی و در سال ۱۹۸۴ مدرک روانشناسی خود را در مقطع کارشناسی از دانشگاه آلبرتا دریافت کرد و در سال ۱۹۹۱ دکترای خود را در رشتهی روانشناسی بالینی از دانشگاه مکگیل دریافت کرد.
او از سال ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۸ در دانشگاه هاروارد مشغول به کار بود. طبق گفتهی شلی کارسون (Shelley Carson)، یکی از شاگردان سابق او در هاروارد، کلاسهای او در دانشگاه بهشدت پرطرفدار بودند، طوریکه در روز آخر دانشجوها بهخاطر اینکه دیگر نمیتوانستند حرفهای او را بشنوند، گریه میکردند. این ادعا اغراقآمیز نیست، چون حتی مخالفان پیترسون نیز به مهارت فوقالعادهی او در سخنرانی و سخنوری اذعان دارند.
در سال ۱۹۹۸ او به کانادا برگشت و در دانشگاه تورونتو استاد کامل شد. او در طول کارنامهی کاری خود در مقام استاد دانشگاه، بهعنوان روانشناس هم فعال بود و بهطور میانگین هفتهای ۲۰ نفر را ویزیت میکرد. همچنین او در تلویزیون کانادا چند بار حضور به عمل رساند.
در سال ۲۰۱۶ پیترسون وارد مسیری شد که او را به شهرت جهانی رساند. اولین قدم در این مسیر اعتراض او به لایحهی C-16 کانادا بود که طبق آن، استفاده از ضمیر اشتباه برای افراد ترنس و افرادی که هویت جنسی مطابق با تولدشان نداشتند، غیرقانونی محسوب میشد.
دلیل اعتراض پیترسون به این لایحه – طبق گفتهی خودش – این بود که عملاً تلاشی برای کنترل زبان و افکار بود، تلاشی که در نظرش نشانهی حکومتهای تمامیتخواه و دیکتاتوری است و اورول هم دربارهی آن هشدار داده بود، وگرنه او مشکلی با افراد ترنس نداشت و خودش اعلام کرد که حاضر است ضمیر موردنظر افراد را برایشان استفاده کند.
با این حال، رابطهی پیترسون با افراد ترنس از سال ۲۰۱۶ تاکنون بهمراتب بدتر شده است و او علناً در توییترش اعلام کرده پزشکهایی که عمل تطبیق جنسیتی را روی افراد کمسنوسال انجام میدهند، باید بهعنوان مجرم شناسایی شده و به زندان بروند، چون بدن آنها را ناقص میکنند. با توجه به اینکه او از الیوت پیج (Elliot Page) – با نام سابق الن پیج (Ellen Page) – بهخاطر انجام دادن عمل تطبیق جنسیتی روی خودش و تاثیر مخرب این کارش روی کودکان انتقاد کرد، به نظر میرسد مشکل او با این مسئله فقط محدود به افراد کم سنوسال نمیشود و او ترنس بودن را اساساً بهچشم یک مشکل میبیند.
عامل دیگری که باعث افزایش شهرت و محبوبیت پیترسون شد، مصاحبهی او با کتی نیومن (Cathy Newman) در کانال ۴ بیبیسی بود که اکنون به ۴۴ میلیون بازدید در یوتوب رسیده است. در این مصاحبهی نیمساعته، پیترسون با حاضرجوابی تمام تلاشهای نیومن برای اتهام زدن و مچگیری را خنثی کرد و باعث شد بسیاری از استدلالهای فمینستی او غیرمنطقی به نظر برسند. پس از این مصاحبه پیترسون بهعنوان نابغهای در زمینهی سخنوری، فصاحت بیان و دانش گسترده دربارهی مسائل روز مطرح شد.
از سال ۲۰۱۶ تاکنون او دامنهی فعالیتهای خود را تا حد زیادی گسترش داده است. جردن پیترسون علاوه بر دو انتشار کتاب خودیاری (Self-Help) یک کانال یوتوب پرطرفدار هم دارد که در آن ویدئوهای خود را دربارهی مسائل مختلف پست میکند. این ویدئوها شامل بیانیههای او و سخنرانیهایش دربارهی مذهب، روانشناسی یونگی، کتاب مقدس، فیلسولهای اگزیستانسیالیست، خطرهای مارکسیسم، کمونیسم، پستمدرنیسم و تمامیتخواهی و… میشود. همچنین جردن پیترسون یک پادکست هم دارد که در آن به سبک پادکست محبوب جو روگن (Joe Rogan) با مهمانانی منتخب دربارهی مسائل مهم روز صحبت میکند. پادکست جردن پیترسون هنوز بهاندازهی پادکست جو روگن و لکس فریدمن (Lex Friedman) محبوبیت کسب نکرده، ولی هر ویدئو بهطور میانگین صدها هزار بازدیدکننده دارد.
کتابهای جردن پیترسون
با وجود اینکه جردن پیترسون شخصی پرکار است، ولی عمدهی فعالیتهای او نه در قالب کتاب، بلکه در قالب ویدئو موجود هستند. از شخصی با شهرت و دانش او انتظار میرود که تعداد زیادی کتاب چاپشده داشته باشد، ولی فقط ۳ کتاب منتشر کرده که در ادامه معرفی کوتاهی از هرکدام را خواهیم داشت. (معرفیها از سایت Fourminutebooks.com گرفته شدهاند.)
۱. کتاب اول: نقشههای معنا (Maps of Meaning)، انتشاریافته در سال ۱۹۹۹
سخنان جردن پیترسون از کتاب
«هدف نهایی، پیدا کردن حالتی از زندگی است که آنقدر پرمعناست که این حقیقت که زندگی پر از عذاب و رنج است، اهمیت خود را از دست بدهد.»
خلاصهی کتاب در یک پاراگراف
«نقشههای معنا» حاصل ۱۳ سال پژوهش در عرصهی اساطیر، مذهب، ادبیات، فلسفه و روانشناسی است. در آن جردن پیترسون سعی دارد توضیح دهد که انسانها چگونه باورهای خود را شکل میدهند، چرا این باورها اغلب به کشمکشهای اجتماعی منجر میشوند و چهکار باید انجام دهیم تا به سیستم اخلاقی بهتر و جهانشمولتری دست پیدا کنیم.
چرا باید کتاب را بخوانیم؟
اگر درک برخی از باورهای دوستان، اعضای خانواده یا همکارانتان سخت است، خصوصاً اگر ریشهی این باورها مذهب یا ایدئولوژی است، این کتاب برای شماست. همچنین کتاب برای هر بازاریاب یا قصهگویی که میخواهد دیگران را ترغیب به وارد عمل شدن و تغییر دادن زندگیشان کند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. «نقشههای معنا» اساساً کتابی است که به شما کمک میکند منطق پشت چیزهایی را که غیرمنطقی به نظر میرسند درک کنید.
نکات مهم
۱. علم و اسطوره با هم متفاوتاند، بنابراین باید با رویکردی متفاوت به آنها نگاه کنیم.
۲. اسطورهها میتوانند به ما کمک کنند زندگی را درک کنیم، خصوصاً وقتی زندگی سرتاسر رنج است.
۳. اسطورهها، چه واقعی باشند، چه نباشند، اغلب پر از حکمتی عمیق هستند و حاوی توصیههایی ملموس برای بهبود زندگیمان هستند.
۲. کتاب دوم: ۱۲ قانون زندگی (۱۲ Rules for Life)، انتشاریافته در سال ۲۰۱۸
سخنان جردن پیترسون از کتاب
«اینکه فکر کنیم معنی زندگی خوشحالی است، انتظار معقولی است، ولی وقتی خوشحال نیستیم چه؟ خوشحالی یک اثر جانبی فوقالعاده است؛ وقتی سراغتان میآید، قدرش را بدانید؛ ولی در نظر داشته باشید که خوشحالی حسی گذرا و پیشبینیناپذیر است.»
خلاصهی کتاب در یک پاراگراف
«۱۲ قانون زندگی» یک دستورالعمل سختگیرانه، قصهمحور و سرگرمکننده در راستای بهبود زندگی برای جوانان است که در آن اصولی ساده بیان شدهاند که میتوانند به ما کمک کنند منظمتر باشیم، رفتار بهتری اتخاذ کنیم، شرافتمند باشیم و در عین لذت بردن از زندگی، در آن موازنه را رعایت کنیم.
چرا باید کتاب را بخوانیم؟
این کتاب – که بر پایهی یکی از پاسخهای وایرال جردن پیترسون در سایت Quora نوشته شده – شاید شاهکار پیترسون نباشد، ولی با توجه به فروش ۵ میلیون نسخهایاش، با فاصلهی زیاد محبوبترین اثر اوست. ۱۲ قانون زندگی در فاصلهی کمی که منتشر شده، به یکی از آثار کلاسیک خودیاری تبدیل شده. فهم کتاب راحت است، در آن تعدادی داستان درگیرکننده تعریف شده و میتوان در آن یک سری توصیهی ساده و مشخص برای بهبود زندگی پیدا کرد. به یاد سپردن ۱۲ قانون زندگی راحت و خواندنشان هم سرگرمکننده است. اگر به کتابهای خودیاری کوچکترین علاقهای دارید، خواندن این یکی واجب است.
نکات مهم
۱. قبل از اینکه دربارهی کثیف بودن خیابان گله کنید، جلوی در خانهی خودتان را جارو بزنید.
۲. با خودتان مثل کودکی رفتار کنید که مسئولش هستید.
۳. کاری را که معنادار است انجام دهید، نه کاری که راحت است.
۳. کتاب سوم: فراتر از نظم (Beyond Order)، انتشاریافته در سال ۲۰۲۱
سخنان جردن پیترسون از کتاب
«باید در برابر حد خاصی از خلاقیت و یاغیگری بردباری به خرج داد – یا بسته به دیدگاهتان، از آن استقبال کرد – تا پروسهی جانبخشی [به جامعه] را زنده نگه داشت. هر قانون زمانی یک عمل خلاقانه بود که قوانین دیگر را زیر پا میگذاشت.»
خلاصهی کتاب در یک پاراگراف
در «فراتر از نظم» ۱۲ قانون دیگر معرفی شده که به ما کمک میکنند چالشهای روزمرهی خود را پشتسر بگذاریم. این کتاب نشان میدهد که نظم و ترتیب بیشازحد نیز میتواند بهاندازهی نظموترتیب کم مشکلزا باشد.
چرا باید کتاب را بخوانیم؟
اگر از «۱۲ قانون زندگی» لذت بردید، این کتاب دنبالهی خوبی برای آن است. همچنین اگر علاوه بر کتابهای خودیاری، به کتابهای ضد خودیاری (مثل «هنر رندانهی اهمیت ندادن» (The Subtle Art of Not Giving a F*ck))، علاقه دارید، از این کتاب هم خوشتان خواهد آمد. این کتاب مناسب کسانی است که نمیتوانند تعادل بین نظم و آشوب را برقرار کنند.
نکات مهم
۱. تصوری از شخصی که میخواهید به آن تبدیل شوید در ذهن داشته باشید؛ بعد هر کاری از دستتان برمیآید برای تبدیل شدن به این شخص ایدهآل انجام دهید.
۲. راهی پیدا کنید تا زیبایی را بهطور روزمره جزیی از زندگی خودتان کنید.
۳. حتی وقتی در رنج و عذاب هستید، قدردان دیگران باشید.
خرید کتابهای جردن پیترسون
نقد جردن پیترسون
وقتی کسی در مقیاس جردن پیترسون مشهور میشود، بدونشک دشمنان خود را هم پیدا میکند، چون برای این درجه از شهرت، باید تجلی یک طرز فکر یا آرمان خاص شد و مسلماً هر طرز فکر یا آرمانی مخالفان خاص خود را خواهد داشت. برای پروفسور جردن پیترسون، طرز فکر یا آرمانی که او به نمایندهی آن تبدیل شده راستگرایی است.
در ابتدای امر، جردن پیترسون شخصیتی متعادل به نظر میرسید. مثلاً او زیاد از مسیحیت و کتاب مقدس حرف میزد، ولی به نظر میرسید که دغدغهی او بیشتر جنبهی پژوهشی و تحلیلی داشت تا باور قلبی به آموزههای مسیحی. مثلاً او کتاب مقدس را به چشم گنجینهای ارزشمند میدید که در آن بسیاری از کهنالگوهای یونگی و تمایلات طبیعی و جمعی بشر پیرامون اخلاقیات و روش زندگی جمعآوری شده بودند. ولی به مرور زمان، بیانات و نظرات او پیرامون مفاهیمی چون خدا، کتاب مقدس، ده فرمان، عیسی مسیح و مسیحیت رنگوبویی اعتقادیتر پیدا کردند و حتی گاهی میشد او را هنگام صحبت کردن دربارهی این مسائل در حال گریه کردن دید.
این مسئله باعث شده که برخی افراد او را به چشم یک اسب تروجان فرهنگی ببینند؛ بدین معنا که او از اعتبار آکادمیک و شغل خود بهعنوان یک روانشناس سوءاستفاده میکند تا صرفاً یک سری آموزهی مذهبی را با روکشی سکولار به مردم قالب کند.
مسئلهی دیگر انتقاد سطحی پیترسون از مفاهیمی چون مارکسیسم و پستمدرنیسم است. پیترسون در صحبتهایش زیاد از جنایات شوروی و دیکتاتوریهای مارکسیست حرف میزند و مشخصاً کتابهای آلکساندر سولژنیتسین تاثیر زیادی روی او گذاشته است (نویسندهای که هدفش فاشسازی جنایات شوروی بود)، ولی اطمینان او دربارهی اثر مخرب پستمدرنیسم و مارکسیسم (و ارتباط این دو با یکدیگر) باعث شده دربارهی مسائلی نظر بدهد که دربارهیشان اطلاعات کافی ندارد. مثلاً یکی از شدیدترین انتقادهای واردشده به او این است که وقتی از مارکس انتقاد میکند، فقط از «مانیفست کمونیست» نقلقول میآورد و مشخص است که آثار اصلی مارکس (مثل «سرمایه» (The Capital)) را نخوانده است. بهعنوان مثالی دیگر، یکی از ادعاهای او این است که پستمدرنیسم اساساً همان مارکسیسم است که در قالبی متفاوت عرضه شده، در حالیکه مخالفان میگویند مارکسیسم بر پایهی مادهباوری تاریخی (Historical Materialism) بنا شده و پیروان آن بر این باورند که تاریخ متشکل از ابرروایتی دربارهی درگیری قشر کارگر و قشر سرمایهدار است، در حالیکه فیلسوفهای پستمدرن مادهباوری تاریخی و روایتمحور بودن تاریخ را پس میزنند.
این مسئله باعث شده حتی اگر با موضع پیترسون دربارهی مارکسیسم و پستمدرنیسم موافق باشید، بهزحمت بتوانید به نقدهای او رجوع کنید، چون مشخص است که او بهطور عمقی با آثار نویسندگان این دو ایدئولوژی درگیر نشده است.
حال شاید سوالی پیش بیاید: چرا جردن پیترسون عادت دارد دربارهی همهچیز نظر بدهد، حتی وقتی اطلاعات کافی ندارد؟ جواب این سوال را میتوان در یکی از سخنرانیهای او جست. او در یکی از سخنرانیهایش دربارهی این حرف میزند که همانقدر که هیتلر از مردم آلمان سوءاستفاده کرد، مردم آلمان هم از هیتلر سوءاستفاده کردند؛ آنها به او چشم منجی خود نگاه میکردند؛ وقتی مردم از شما چنین سطح انتظاری داشته باشند، ممکن است شما برای برآورده کردنشان دست به کارهایی سوالبرانگیز و دیوانهوار بزنید. این دقیقاً بلایی بود که سر هیتلر آمد. او زیر بار انتظاراتی که مردمش از او داشتند دفن شد.
برای پیترسون هم اتفاقی مشابه افتاد. او در ابتدا صرفاً معترضی به یک سری از سیاستهای چپگرایان بود، اما بهخاطر قدرت بالایش در سخنوری و کاریزمای ذاتیاش بسیاری از مردم (خصوصاً مردان) او را به چشم منجی خود دیدند؛ در نظرشان او پهلوان اندیشمندی بود که در کمال از خود گذشتگی، در برابر خطر مارکسیسم و چپگرایی و فمینیسم در جهان غرب ایستاده بود.
از یک نقطه به بعد، سطح انتظارات مردم از پیترسون باعث شد او خود را بهچشم یک مبارز یا رهبر معنوی ببیند، نه یک آکادمسین که وظیفهی اولش این است که تمام ادعاهایش را بهطور عینی بررسی و راستآزمایی کند و به هر چیزی که با مدرک اثبات نشده شک داشته باشد. برای برآورده کردن این انتظارات او فشار زیادی را متحمل شد و حتی یک مدت مجبور شد از کل میادین فاصله بگیرد تا بابت مشکلات روانی ایجادشده برایش (خصوصاً افسردگی) تحت درمان قرار بگیرد و دارو مصرف کند. با توجه به سطح انتظاراتی که از پیترسون بهعنوان یک منجی ایجاد شد، او یا باید به سبک برایان در مانتی پایتون میگفت: «نه من منجی شما نیستم؛ هرکس باید خودش خودش رو نجات بده.» یا اینکه سعی کند به همان چیزی تبدیل شود که مردم از او انتظار داشتند. پیترسون در این راستا مسیر دوم را انتخاب کرد، حتی اگر معنیاش این بود که برای برآورده کردن انتظارات مردم از خودش، گاهی نقش یک شبه روشنفکر (Pseudo-Intellectual) را ایفا کند.
عاملی که مشکل را بدتر میکند، لحن صحبت متکبرانه و بعضاً تهاجمی پیترسون در مباحثات، بیانیهها و خصوصاً توییتهای اوست که ذاتاً تفرقهزاست و افرادی را که از نظر موافق یا مخالف بودن با او روی مرز قرار دارند، پس میزند. این ایرادی بود که راسل برند (Russel Brand) به خود او گرفت و درخواست کرد که کمی لحن بیان خود را ملایم کند و اینقدر احساسی به انتقادها و حملاتی که به سمت او روانه میشود پاسخ ندهد، ولی بعید است که پیترسون هیچگاه بتواند این توصیه را عملی کند.
بهطور کلی، اگر جردن پیترسون را خارج از بستر سیاسیای که در آن درگیر شده – یعنی جنگ فرهنگی بین چپگرایان و راستگرایان – در نظر بگیریم، بسیاری از سخنرانیها و نوشتههای او برای مردان جوان مفید هستند، چون اساساً حرف پیترسون این است که باید مسئول زندگی خود بود، به آن نظم و ترتیب بخشید و به جای تلاش برای پیاده کردن آرمانهای غیرواقعگرایانه، حقایق ناخوشایند را پذیرفت. با این حال، درگیر شدن پیترسون با سیاست باعث شد که پیامهای او در حوزهی خودیاری شبیه به اسب تروجانی برای جا انداختن سیاستهای راستگرایانه و (به عقیدهی برخی، ارتجاعی) به نظر برسند و دلیل عمدهی جنجالی بودن او نیز همین است.