فیلم ساختن پروسهای طولانی و طاقتفرسا دارد. جدا از اینکه باید حین فیلمبرداری با تغییرات ناگزیر و غیرمنتظره کنار بیایی، باید پذیرای اصلاحات در فیلمنامه که روی فیلمبرداری و بسیاری چیزهای دیگر تأثیر مستقیم دارد هم باشی. ژانر اکشن هم از این قاعده مستثنی نیست. محصول نهایی که به دست مخاطب میرسد یک محصول صیقل خورده است، به این معنا که همه صحنههای فیلمبرداری شده یا نوشته شده قرار نیست در محصول نهایی باشند و برخی به دلایل متعددی از فیلم حذف میشوند. به این ترتیب هر فیلم یک یا چند صحنه حذفشده دارد. صحنه حذفشده بعضی از فیلمها چیزی جز اضافات نیستند و هیچ فایدهای ندارند، اما برخی دیگر به ناچار یا به خاطر تصمیم اشتباه حذف شدهاند و در حقیقت حاوی اطلاعات مهمی بودهاند که دانستنشان به درک روند فیلم کمک میکرد. از طرف دیگر اگر از طرفداران فیلم باشید، قطعا دوست دارید صحنههای حذفشده فیلم محبوبتان را ببینید.
اغلب اوقات این صحنهها را به عنوان جایزه بهمان نشان میدهند، گاهی هم در نسخههای نهاییتر فیلم، مثلاً در نسخه کارگردان یا نسخههای طولانیتر آنها را میبینیم. تجربه فیلمهای مختلف بهمان ثابت کرده صحنههای حذف شده میتوانند مسیر یک فیلم را عوض کنند یا با رفع برخی ابهامها به درک هرچه بهتر فیلمها کمک به سزایی کنند.
اغلب اوقات صحنههای حذف شده حاوی اطلاعات ارزشمندی هستند که باعث منطقیتر شدن برخی اتفاقات فیلم میشوند. از توضیح بیشتر منطق داستان گرفته تا نشان دادن ویژگیهای خاص شخصیتها یا انگیزههایی که دارند، یا حتی حضور داشتن یا نداشتن یک شخصیت به خصوص در آن صحنه که باعث به هیجان آمدن تماشاگران میشده، همه اینها اغلب شامل صحنه حذف شده فیلمهای اکشن میشوند. برای چه؟ برای اینکه بتوانند در فیلم صحنههای اکشن بیشتری داشته باشند! به هر حال چنین صحنههایی میتوانند تغییرهای بزرگی در فیلمها ایجاد کنند.
البته نمیتوان همه صحنههای حذف شده را مهم و با اهمیت دانست. بالأخره دلیلی پشت حذف کردن آنها از محصول نهایی بوده، و مرز بین صحنه حذف شده خوب و صحنه حذف شده بد در فیلمها، وقتی دارید تصمیم میگیرید حذفش کنید اصلاً مشخص نیست. بعد از تماشای نسخه نهایی فیلم است که با اهمیت بودن یا نبودن یک صحنه مشخص میشود. با وجود همه اینها، فیلمسازان میتوانند پس از حذف یک صحنه که حاوی اطلاعات به خصوصی هست، به صحنههای قبل و بعد از آن زمینه لازم برای درک آن صحنهها (بدون اطلاعات صحنه حذف شده) را اضافه کنند تا مخاطب با چندین و چند سوال بیپاسخ روبهرو نشود.
- ۱. حمام کردن ثور – انتقامجویان: عصر اولتران (Avengers: Age Of Ultron)
- ۲. وقفه ۲۰ ساله نِرو – پیشتازان فضا (Star Trek)
- ۳. نقاب بِین – خیزش شوالیه تاریکی (The Dark Knight Rises)
- ۴. به صندوقچه نگاه نکن – ایندیانا جونز: مهاجمان صندوقچه گمشده (Indiana Jones: Raiders Of The Lost Ark)
- ۵. یک پیشخدمت تصادفی – انتقامجویان (The Avengers)
- ۶. گروهبان ویلیام کندی – ترمیناتور ۳: خیزش ماشینها (Terminator 3: Rise Of The Machines)
- ۷. ملاقات لکس لوتر با استپنولف – بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت (Batman V Superman: Dawn Of Justice)
- ۸. لوک لایتسیبر جدیدش را میسازد – جنگ ستارگان ۶: بازگشت جدای (Star Wars: Episode VI – Return Of The Jedi)
- ۹. اشکهای پوکمون – نخستین فیلم پوکمون (Pokémon: The First Movie)
- ۱۰. ارتباط ریپلی با نیوت – بیگانگان (Aliens)
۱. حمام کردن ثور – انتقامجویان: عصر اولتران (Avengers: Age Of Ultron)
صحنه حمام کردن ثور در «انتقامجویان: عصر اولتران» معروف شد، چون صحنه عجیب و غریب و مبهمی بود و چیز چندان جالبی از آب درنیامد. درست پس از اینکه انتقامجویان عقبنشینی میکنند و برای تجدید قوا به خانه هاکآی میروند و با خانوادهاش آشنا میشوند، ثور که همچنان به خاطر بازیهای ذهنی واندا حال خوشی ندارد، میرود بیرون و درنهایت سر از یک چشمه درمیآورد و داخلش حمام میکند. آنجا تصاویری به ثور الهام میشود که به سنگهای بینهایت اشاره دارند.
هر جوری که فکرش را بکنید این صحنه، صحنه عجیبی است و با عقل جور درنمیآید. مهمتر از آن، اصلاً در فیلم جایگاه مناسب و درستی ندارد. و در عین حال برای مسیر شخصیت ثور صحنه مهمی است. این صحنه همان چیزی است که مقدمه تغییر و تحول شخصیت ثور را در «ثور: رگناروک» (Thor: Ragnarok) میچیند. و همچنین اشارهای مهم به فیلم «انتقامجویان: جنگ بینهایت» (Avengers: Infinity War) و تانوس دارد.
همانطور که پیشتر گفته شد، مشکل این صحنه مبهم بودن بیش از اندازه است. چیزی که ما در فیلم دیدیم این بود که ثور رفت توی آب و یکهو شروع کرد به دیدن تصاویری از ۴ سنگ بینهایت که قبلاً در فیلمهای مختلف دیده بودیم، بدون اینکه بفهمیم ماجرا از چه قرار است و ثور چرا و چطوری دارد این تصاویر را میبیند صحنه تمام میشود. آدم احساس میکند این صحنه را فقط برای اشاره به سنگهای بینهایت توی فیلم قرار دادهاند و هیچ علت و منطق به خصوصی پشتش وجود ندارد. اما یک صحنه حذف شده هست که میتواند نظر ما را در این باره تغییر بدهد.
صحنهای که از نسخه نهایی فیلم حذف شده بود، صحنهای بود که به ما نشان میداد ثور به دست نورن تسخیر میشود و سلویگ ازش سوالاتی میپرسد. این صحنه توضیح بیشتری درباره موضوع تصاویر سنگهای بینهایت به ما میداد و همهچیز را واضحتر میکرد، اما همانطور که صحنه حمام کردن مناسب فیلم نبود و به قول گفتنی به زور آنجا چپانده شده بود، این صحنه هم ماهیت مشابهی داشت و با وجود اینکه همهچیز را واضحتر میکرد، ارتباطی به داستان «انتقامجویان: عصر اولتران» نداشت.
۲. وقفه ۲۰ ساله نِرو – پیشتازان فضا (Star Trek)
دنیای پیشتازان فضا با فیلم پرفروش جی. جی. آبرامز در سال ۲۰۰۹ برای همیشه تغییر کرد. فیلم آبرامز آنقدر در جریان اصلی موفق بود که ۲ دنباله برایش ساختند و گرد هم آمدن خدمه آشنای پیشتازان فضا را که برای اولین بار در خط زمانی جدید به مصاف نِرو میرفتند، به تصویر کشیدند.
نِرو، شخصیت شرور دنیای پیشتازان فضا، با نقشآفرینی اریک بانا و کینهای که از اسپاک به دل دارد، به گذشته سفر میکند. اولین کاری که نِرو انجام میدهد این است که به جورج کرک حمله میکند. با اینکه خود کاپیتان کرک جان سالم به در نمیبرد، اما پسرش جیمز زنده میماند. وقتی جیمز کرک بزرگ میشود، پس از گذشت ۲۰ سال از کشته شدن پدرش، در حملهی نِرو به ولکان حمله دربرابرش میایستد و مبارزه میکند.
حالا سوال بزرگ اینجاست که نِرو در تمام این ۲۰ سال چکاری انجام میداده؟ چرا باید ۲۰ سال صبر کند تا به ولکان حمله کند؟ اگر قرار بوده ۲۰ سال بعد چنین حملهای را انجام بدهد، اصلاً چرا باید به گذشته سفر میکرد؟ آیا آسانتر نبود که دقیقاً به زمان حمله سفر کند؟
یک توضیح کاملاً منطقی درباره این وقفه ۲۰ ساله وجود دارد که به خاطر حذف یک صحنه ما از دانستنش محروم شدهایم. عجیب آنکه فیلم هرگز تلاش نمیکند طور دیگری این مسئله را توضیح بدهد. ماجرا از این قرار است که درست پس از حمله به کاپیتان جورج کرک، نِرو بلافاصله با کلینگانها روبهرو میشود، آنها نِرو را زندانی میکنند و برای ۲۰ سال او را در اسارت نگه میدارند، که بالأخره موفق به فرار میشود و به ولکان حمله میکند. میبینید؟ هیچ حفرهای در داستان وجود ندارد، همهچیز منطقی است، اما صرف حذف یک صحنه باعث شده بود همهچیز احمقانه به نظر برسد.
۳. نقاب بِین – خیزش شوالیه تاریکی (The Dark Knight Rises)
هیث لجر افسانهای را یادتان هست؟ که چطور در نقش جوکر زمین و آسمان را به آتش کشید و یکی از بهترین نقشآفرینیهای تاریخ فیلمهای ابرقهرمانی را بهمان ارائه داد؟ حالا فکر کنید قرار است با هیث لجر و جوکرش رقابت کنید. تن و بدنتان نمیلرزد؟ با این وجود تام هاردی در قسمت بعدی همان فیلم، در حالی که پا جای پای هیث لجر میگذاشت، به خوبی از پس بازی در نقش بِین برآمد.
اما شرور «خیزش شوالیه تاریکی» خالی از عیب و ایراد نبود و انتقادهایی دریافت کرد. یکی از اصلیترین نقدهایی که به شخصیت بِین در قسمت سوم سهگانه «شوالیه تاریکی» وارد بود، به صدای این شخصیت مربوط میشد. زمانی که فیلم منتشر شد صدای بِین برای همه غیر قابل مفهوم بود و دیالوگهایش را به سختی میشد دنبال کرد، به حالا نگاه نکنید که همهمان به صدایش عادت کردهایم و حتی به عنوان هواداران فیلمهای بتمن سعی میکنیم صدای خودمان را شبیه صدای بِین کنیم.
ما در طول فیلم نمیفهمیم چرا بِین چنین صدایی دارد، چرا نقابی با آن شکل و شمایل خاص به صورتش میزند و ماجرای همه اینها چیست. اما یک صحنه فلش بک هست که حدسهایی را در ذهن ما ایجاد میکند. صحنهای که تالیا دارد از گودال فرار میکند و بِین با تمام وجود با باقی زندانیان گودال میجنگد تا نتوانند مانع تالیا بشوند. با دیدن این صحنه هر بینندهای حدس میزند که بِین در خلال این مبارزه آسیبهایی دیده که باعث ظاهر حالایش شده. با این وجود مخاطب درک نمیکند این چه آسیبی بوده که بِین مجبور است به خاطر آن، کل زندگیاش را به پوشاندن یک نقاب عجیب و غریب بگذراند؟
اینطور که پیداست صحنهای در نسخههای اولیه فیلم وجود داشته که در محصول نهایی حذف شده؛ این صحنه جزئیات بیشتری درباره نقاب بِین و حتی باقی اجزای عجیب لباسش به ما میداده و شامل توضیحات قابل قبولی میشده است. این صحنه حذف شده میتوانست به شخصیت بِین عمق بیشتری در فیلمها بدهد و در ذهن ما معقولتر شود، اما به هر حال باعث نمیشد بِین در آخرین دقایق فیلم ناگهان کنار زده شود و جای خودش را به تالیا الغول بدهد، انگار که تمام مدت نوچه و نوکر او بوده و شخصیتش کوچکترین استقلالی ندارد.
۴. به صندوقچه نگاه نکن – ایندیانا جونز: مهاجمان صندوقچه گمشده (Indiana Jones: Raiders Of The Lost Ark)
«مهاجمان صندوقچه گمشده» بدون شک بزرگترین فیلم در مجموعه فیلمهای «ایندیانا جونز» است و به عنوان یک فیلم دههی ۸۰ میلادی به یاد ماندنی است. حتی بعد از گذشت ۴۰ سال، هنوز هم این فیلم همچنان جذاب است، چرا که هنوز هم به راحتی میتوان با شخصیت هریسون فورد همذاتپنداری و ارتباط برقرار کرد.
اما این بدان معنا نیست که «مهاجمان صندوقچه گمشده» یک فیلم بینقص و کامل است. در انتهای فیلم ابهاماتی وجود دارد، به خصوص زمانی که ایندی به ماریون هشدار میدهد که به هیچ وجه به صندوقچه نگاه نکند. داشتن همچین اطلاعاتی آن هم آنقدر ناگهانی، درست در زمانی که آنها در معرض خطر هستند، منطقی به نظر نمیرسد، انگار فقط این اطلاعات را دارند تا سر بزنگاه جانشان بدون هیچ مشکلی نجات پیدا کند و مشکلی برایشان به وجود نیاید.
-
فیلمهای مجموعه «ایندیانا جونز» از بدترین تا بهترین
اگر بخواهیم به حدس و گمانهای خودمان اکتفا کنیم احتمالاً منطقی به نظر میرسد که دکتر جونز در زندگی روزمرهی خود این اطلاعات را به دست آورده باشد، اما این فقط یکی از حدسهای مبهم و بیپایه و اساس ماست برای توجیه چیز غیرمنطقی و عجیبی که در فیلم دیدهایم. در حقیقت در متن اصلی فیلمنامه صحنهای وجود داشت که هرگز فیلمبرداری نشد، این صحنه که در همان مراحل اولیه کنار گذاشته شد، نشان میداد که ایندیانا جونز چگونه به این اطلاعات دست پیدا کرده است و از هرگونه سؤال ناگهانی و پیشروی غیرمنطقی و آبکی داستان در انتهایش، جلوگیری میکرد. اگر این صحنه را فیلمبرداری میکردند از نظر ما این اطلاعات از هوا ظاهر نشده بود و تقلب سازندگان فیلم برای نجات جان شخصیتهای اصلی نمیبود.
وقتی که ایندیانا و صلاح به امام سر میزنند، امام نوشتههای قسمت بالایی عصای رع (خدای خورشید مصر باستان) را برایشان ترجمه میکند، اما یک ترجمه دیگر، یک ترجمه متفاوت از آن متن هم وجود دارد که به دو قانون مهم صندوقچه اشاره میکند: شما به صندوقچه نگاه نمیکنید، شما به صندوقچه دست نمیزنید.
معلوم نیست چرا از خیر فیلمبرداری چنین صحنه مهمی گذشتهاند، این مسئله هنوز که هنوز است در هاله ابهام باقی مانده، اما چیزی که واضح است، این صحنه حذف شده اهمیت بالایی در فیلمها داشته و بودنش صد درصد از نبودنش بهتر میبود.
۵. یک پیشخدمت تصادفی – انتقامجویان (The Avengers)
امروزه در فیلمهای مارول توقع داریم شخصیتهای متفاوت با هم ملاقات و همکاری کنند و در مواجهه با شخصیتهای شرور متحد شوند، این ماجرا به یک امر عادی در فیلمهای مارول بدل شده است، اما شاید یادتان نیاید، قبلاً آنقدر عادی نبود. در سال ۲۰۱۲، «انتقامجویان» از هر نظر یک فیلم جسورانه بود که همزمان داشت کارهای زیادی انجام میداد. ۱۱ سال قبل از امروز «انتقامجویان» اولین رویداد بزرگ دنیای سینمایی مارول بود و آنها میخواستند همهچیزش بینقص باشد، از جمله تعادل بین زمانی که شخصیتها در فیلم حضور دارند و فعالیتی که در این زمان انجام میدهند.
در مجموع سخت میشود از «انتقامجویان» ایراد خاصی گرفت. در فیلم هر انتقامجو مدت زمان مناسبی در فیلم حضور داشت و ایفای نقش کرد، هر کدام از انتقامجوها به طور مجزا با لوکی که شخصیت شرور اصلی فیلم بود ملاقات کردند و حتی آدمهای عادی فیلم، مثل نیک فیوری، فیل کولسن، ماریا هیل و چنین اشخاصی، نقش خودشان را داشتند و در کنار ابرقهرمانان و ارتشی از موجودات شریر بیگانه خودی نشان دادند.
اگر به تازگی «انتقامجویان» را از نو تماشا کرده باشید یا اگر حافظه واقعاً خوبی داشته باشید، حتماً به یاد میآورید که حین نبرد نیویورک و بعد از نبرد، از میان تمام آدمهای عادی که انتقامجویان اینجا و آنجا نجات میدهند، یک زن پیشخدمت هست که چند بار او را میبینیم و حتی میشود احساس کرد که تمرکز صحنه روی او تنظیم شده است. این زن چه کسی است و چرا او را بیشتر از یک بار میبینیم؟ درست است، زمانی که دوربین او را نشان میدهد زیاد نیست، اما آنقدری هست که تعجب کنیم و از خودمان بپرسیم مگر او آدم مهمی است؟ ماجرا از چه قرار است؟ هیچ توضیحیای هم در این باره داده نمیشود و ما هم چون سرگرم انتقامجویانیم، بیش از این بهش دقت نمیکنیم.
جواب معما در یک صحنه حذف شده نهفته است. صحنهای که در ابتدای فیلم، قبل از شروع همهچیز قرار دارد و انزوا و سردرگمی استیو راجرز، کاپیتان آمریکا را بهمان نشان میدهد. او در یک کافه رو باز نشسته است و در حالی که دارد به آسمانخراش استارک نگاه میکند، نقاشی میکشد. یک زن پیشخدمت میآید سمتش و با او درباره مرد آهنی و اینترنت وایفای صحبت میکند که استیو درست متوجه نمیشود. اینجا استن لی هم حضور افتخاری دارد و به استیو راجرز میگوید باید شماره دختره را بگیری! اما درعوض کاپیتان آمریکا میرود باشگاه (که ادامهاش را در فیلم دیدهایم). اما چند روز بعد وقتی نبرد نیویورک آغاز میشود، از قضا کاپیتان آمریکا همین زن پیشخدمت را نجات میدهد. اگر آشنایی نسبی قبلیشان را میدانستیم، و اینکه آن زن مرد آهنی را قهرمان میپنداشته، احتمالاً خیلی برایمان جالب میشد که کاپیتان آمریکا او را از دست ارتش لوکی نجات میدهد. اما بدون پیشزمینهای که این صحنه بهمان میدهد، آن زن فقط یکی دیگر از سیاهی لشکر فیلم است که به طرز عجیبی توجه بیشتری معطوفش شده است.
۶. گروهبان ویلیام کندی – ترمیناتور ۳: خیزش ماشینها (Terminator 3: Rise Of The Machines)
اگر از هواداران سری فیلمهای «ترمیناتور» بوده باشید، میدانید که «ظهور ماشینها» نسبت به دو فیلم قبلی «ترمیناتور» ضعیفتر بود و با توجه به امتیاز ۴۶ درصدی «ظهور ماشینها» در سایت راتن تومیتوز، به نظر میرسد مردم برای فراموش کردن این فیلم ضعیف در اوج فرنچایز «ترمیناتور» مصمم بودهاند. اما بگذارید بهتان بگوییم که «ظهور ماشینها» میتوانست از چیزی که هست هم بدتر باشد.
این بار صحبت از یک صحنه حذف شده است، که بابت حذف شدنش قدردان تمام عوامل فیلم هستیم. این صحنه که خوشبختانه از فیلم حذف شده، آنقدر نابجا و نامناسب بوده که یک تنه میتوانست فیلم را از چیزی که هست هم ضعیفتر کند. کار این صحنه چیست؟ پاسخ دادن به سوالاتی که مخاطب هرگز نداشته است. توضیحات اضافی و بیمورد. حتی جدا از این، طرح کلی این صحنه و حتی نقشآفرینی بازیگرها در این صحنه آنقدر بد بوده که همان بهتر هرگز چشممان به جمالش روشن نشود.
با وجود اینکه نمیخواهیم هیچکس این صحنه را ببیند، اما برایتان توصیفش میکنیم. این صحنه یک جور تبلیغ برای T-800 به حساب میآید، تبلیغی که اسکای نت با حال و هوای ویدیوهای پشت صحنه ساخته تا جدیدترین رباتشان را به رخ بکشند. در این ویدیوی تبلیغاتی جمعی از مدیران اسکای نت را میبینیم که دارند یک ویدیوی تبلیغاتی دیگر را تماشا میکنند و دربارهاش تبادل نظر دارند. گروهبان ویلیام کندی روی تردمیل در حال تمرین است که با لهجه جنوبی شدیدی (که طبق شایعهها در حقیقت صدای ساموئل جکسون است و روی صدای واقعی آرنولد دوبله شده) دارد رو به دوربین توضیح میدهد که او به عنوان چهره این ربات نابودگر جدید انتخاب شده است و اسکلت ربات قرار است براساس ظاهر و هیکل او ساخته شود. یکی از مدیران اسکای نت میگوید از لهجهاش خوشم نمیآید، و یک فرد جوانتر بلافاصله پاسخ میدهد که درستش میکنیم. همان موقع در ادامه ویدیو میبینیم که یک نسخه دیگر از گروهبان ویلیام کندی، با لهجه معمول و عادی T-800 صحبت میکند.
و بدین شکل بود که یک شرکت آمریکایی تصمیم به تولید یک ربات آدمکش مخفیکار گرفت، رباتی با عضلات عظیم و قوی و یک لهجه غلیظ اتریشی. ظاهراً لهجه خیلی برایشان اهمیت بالایی داشته است.
۷. ملاقات لکس لوتر با استپنولف – بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت (Batman V Superman: Dawn Of Justice)
اگر بگوییم بیشتر کسانی که این فیلم را تماشا کردهاند، موافق این گزاره هستند که «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» فیلم مزخرفی بود، دروغ نگفتهایم؛ واقعاً همینطور است. با اینکه فیلم در سایت راتن تومیتوز امتیاز ۶۳ درصدی گرفته است، اما به عنوان بخشی بسیار ضعیف از یک فرنچایز نسبتاً ضعیف از آن یاد میشود. اما اگر بخواهیم انتخاب کنیم، بدترین بخش «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» کدام بخش از فیلم است؟
انتخاب بدترین بخش این فیلم میتواند بحثی باشد که به درازا بکشد و ساعتها مشغولمان کند، اما یکی از مواردی که به احتمال زیاد اکثریت رویش توافق نظر دارند و در صدر لیستشان قرار میگیرد، لکس لوتر است. اینکه بخواهیم خلاقیت به خرج بدهیم و یک شخصیت را جور دیگری به تصویر بکشیم یک چیز است و نابود کردنش هم یک چیز دیگر. کاری که در «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» با لکس لوتر انجام دادند جنایت بود، آنها یکی از مهمترین شخصیتهای شرور دنیای دیسی را به قهقهرا بردند، به خصوص در آخرین صحنهای که از لکس لوتر میبینیم این موضوع آشکار است.
بتمن لکس لوتری که تازه سرش را تراشیده و کچل شده را در سلولش رها میکند و میرود، درست همان موقع است که لوتر شروع میکند به هذیان گفتن. او میگوید دیگر نمیتوان جلوی زنگی که نواخته شده را گرفت و اینکه «او»، یک شخصیت مبهم، آنها را پیدا کرده و دارد میآید. در آن نسخه از فیلم که در سینماها پخش شد، عملاً هیچ پیشزمینهای از این حرفهای لوتر بهمان ارائه نمیشود و نمیفهمیم این هذیانها درباره چیست و یا از کجا نشأت میگیرد. یک صحنه حذف شده وجود دارد، (که البته در نسخه بلوری فیلم موجود بود) که بهمان نشان میدهد علت هذیان گفتنهای لوتر چیست و به چه کسی اشاره دارد. با اینکه صحنه آخر را بهتر نمیکند، اما باعث میشود ازش سر دربیاوریم.
در صحنه مذکور لکس لوتر میان خرابهها نشسته و دارد به تصویری از استپنولف نگاه میکند که به وسیله سه مادرباکس شکل گرفته است. با وجود اینکه هیچ دیالوگی میانشان رد و بدل نمیشود، اما به نظر میرسد که یک مکالمه ذهنی بینشان برقرار باشد یا شاید هم استپنولف تصاویری را به لوتر نشان میداده. به هر حال با آمدن نیروهای ویژه مسلح، تصویر استپنولف محو میشود و لوتر را دستگیر میکنند. این صحنه کوتاه (که اگر نسخه بلوری را تماشا کرده باشید، آن را دیدهاید) توضیح قابل قبولی درباره هذیانها و شرایط لوتر در ادامه میدهد و همچنین به فیلم «لیگ عدالت» اشاره میکند.
۸. لوک لایتسیبر جدیدش را میسازد – جنگ ستارگان ۶: بازگشت جدای (Star Wars: Episode VI – Return Of The Jedi)
برای جدایها، لایتسیبر چیزی بیشتر از صرفاً یک سلاح است. برای جدایها لایتسیبر یک چیز کاملاً شخصی است، لایتسیبر هر جدای از کریستالی ساخته میشود که آنها را به سمت خودش خوانده و یک جور ارتباط با هم برقرار کردهاند، و البته که میدانید رنگهای هر لایتسیبری معنای خاص خودش را دارد.
وقتی صحبت از لوک اسکایواکر و لایتسیبرش میشود، یعنی داریم درباره سفری که اسکایواکر برای به دست آوردن آن لایتسیبر طی کرده حرف میزنیم. شمشیری که از اول دست لوک بود، متعلق به آناکین بود، آن شمشیر وقتی پدر بزرگوار لوک که حالا دارثویدر شده بود، دستش را در بسپین قطع کرد گم و گور شد. از قرار معلوم آن لایتسیبر به طرز جادویی و شگفتانگیزی به ماز کاناتا رسید، او هم لایتسیبر را به ری داد، و بعدها ری هم آن را به لوک برگرداند، و لوک پیرمرد شمشیر را از بغل شانهاش پرتاب کرد یک گوشه!
از این ماجرا بگذریم، به هر حال آن لایتسیبر، تنها لایتسیبر لوک اسکایواکر نبود. طی رویدادهای فیلم «بازگشت جدای» لوک یک لایتسیبر سبزرنگ داشت، این شمشیر را در «مندلورین»، «کتاب بوبا فت» و فلش بکی که در «آخرین جدای» بود هم دیدهایم. اما این لایتسیبر سبزرنگ جدید چطور و چه زمانی به دست لوک اسکایواکر رسید؟
پاسخ این سؤال ساده است. لوک در تتووین یک لایتسیبر جدید برای خودش میسازد، موضوع اینجاست که این پروسه را هرگز بهمان نشان ندادند. اینکه صحنهی صدا کردن لوک به وسیله کریستال و ساخته شدن لایتسیبر را به ما نشان ندادهاند هزار و یک دلیل میتواند داشته باشد، اما احتمالش هست که کریستال با صدای دارثویدر لوک را صدا میزده و فیلمسازان تصمیم گرفتهاند که نمیخواهند ابهت دارثویدر را با نشان دادن چنین صحنهای کم کنند. توضیح منطقیای است، اما یک توضیح قطعی و رسمی نیست.
۹. اشکهای پوکمون – نخستین فیلم پوکمون (Pokémon: The First Movie)
همین اخیراً اش کچوم و پیکاچو از نقشهای خود در انیمه سریالی «پوکمون» خداحافظی کردهاند. حتی کسانی که فقط در دوران کودکی «پوکمون» را تماشا کردهاند و دهههاست سراغش را نگرفتهاند، به همراه عده زیادی از بزرگسالان که همچنان سریال را دنبال میکنند، از شنیدن این خبر دلشان گرفت. اش و پیکاچو دو تا از مشهورترین و به یاد ماندنیترین نمادهای «پوکمون» به حساب میآیند و حالا دیگر قرار نیست در سریال حضور داشته باشند، و این پایان حیات یک نوستالژی است.
یکی از نمادینترین صحنههای «پوکمون» در کل تاریخ این سری، نبرد میو و میوتو در فیلم اول است. سخنرانی میوتو درباره تمرکز کردن روی شباهتهایمان به جای تفاوتها به طرز باورنکردنیای تند و تیز است و هرچه زمان بیشتری ازش میگذرد، بیشتر و بیشتر با زمانه ما مرتبط میشود. اما یک صحنه مهم دیگر مجموعه، صحنهای است که اش در آن میمیرد.
بهترین دوست پیکاچو درست در حین نبرد نهایی جانش را از دست میدهد و به سنگ تبدیل میشود. اما اشکالی ندارد، چون دو دقیقه بعد از این ماجرا اش دوباره زنده میشود و سرحال و قبراق سر جایش میایستد. چطور چنین اتفاقی میافتد؟ اشکهای پیکاچو. پیکاچو از مرگ مربی دوستداشتنیاش آنقدر غمگین میشود و آنقدر شدید گریه میکند که ناگهان میبینیم اشکهای او اش را زنده کرده و همهچیز دوباره خوش و خرم است.
البته این حدسی است که با تماشای فیلم، هرکسی ممکن است بزند. چرا که پیش از این و حتی بعدش هیچ توضیح و توجیهی برای زنده شدن اش به ما داده نمیشود و هیچ پیشزمینهای درباره اشکهای پیکاچو وجود ندارد. اما نکته اینجاست که در نسخهی آمریکایی فیلم، ۱۰ دقیقه تمام از شروع فیلم حذف شده است. در این ۱۰ دقیقه یک دیالوگ وجود دارد که میگوید اشکهای پیکاچو پر از زندگی است و کل ماجرا را منطقی جلوه میدهد. با اینکه به طور کلی زنده شدن اش به این طریق کمی تا قسمتی لوس است، اما حداقل با وجود این صحنه، دیگر گیج و منگ به زنده شدنش نگاه نمیکنیم و ماجرا برایمان معقول است.
۱۰. ارتباط ریپلی با نیوت – بیگانگان (Aliens)
با وجود اینکه هنوز راه درازی در پیش است، اما بالأخره هالیوود دارد بیشتر از هر زمان دیگری به قهرمانهای زن میدان میدهد. البته ما نمیخواهیم درباره قهرمانان زنی همچون بیوه سیاه، کاپیتان مارول، واندرومن، کتنیس اوردین یا حتی لارا کرافت حرف بزنیم، نه، قهرمان زنی که ما میخواهیم دربارهاش صحبت کنیم الن ریپلی نام دارد و از اولین قهرمانان زن فیلمهای اکشن است.
شخصیتی که سیگورنی ویور نقشش را بازی میکند، یعنی ریپلی، مظهر یک شخصیت جانسخت و کلهشق است. اما اگر پیشینهاش را بدانید، میپذیرید که داستان زندگی غمانگیزی دارد. او دختر ده سالهاش را رها میکند تا سوار کشتی نوسترومو شود، به تنها بازمانده رویارویی با زنومورف بدل میشود و سپس برای برگشتن به خانه، به مدت ۵۷ سال در خواب مصنوعی قرار میگیرد.
این به معنای این است که کل زندگی دخترش را از دست داده و نتوانسته شاهد بزرگ شدن دخترش باشد. وقتی ریپلی به سیاره خودش میرسد، سراغ دخترش را میگیرد. کاشف به عمل میآید که دخترش ۲ سال قبل در سن ۶۶ سالگی فوت کرده است. تصورش را بکنید، برای یک لحظه خودتان را جای او بگذارید، شنیدن چنین خبری پس از این همه سال انتظار، شما را نابود میکند. هرکسی را نابود میکند. این صحنه اندوهبار از فیلم حذف شده است.
در دنباله فیلم، وقتی میبینیم ریپلی چطور از نیوت حفاظت میکند و چقدر هوایش را دارد، برایمان عجیب است، چون این صحنه از فیلم قبلی حذف شده و ما از حس مادرانه ریپلی و عذاب وجدانی که به خاطر دختر خودش دارد، بیخبریم. نیوت، بازمانده کوچک، نزدیکترین چیزی است که ریپلی میتواند به عنوان دختر خودش داشته باشد، و برای همین هم هست که ریپلی حاضر است هرکاری بکند تا نیوت را امن و امان نگه دارد.
-
مجموعه سینمایی «بیگانه» چطور چهار دهه زنده مانده است؟
منبع: WhatCulture