تصور امروز بخشی از سینمادوستان حرفهای نسبت به ژانر رمانتیک یا عاشقانه دیگر چندان مثبت نیست. بسیاری بر این باورند که تصویر غیرواقعی و غیرقابل باوری که این ژانر از عشق و رابطهی عاشقانه به نمایش میگذارد، سطحی است و بعضاً تأثیر منفی بر تصور مخاطبان این فیلمها از عشق و رابطهی عاشقانه میگذارد. ادعای دوم شاید تا حدی درست باشد، مخصوصاً اگر مخاطب فیلم عاشقانه در دستهی نوجوانان قرار بگیرد. نوجوانی که این فیلمها را میبیند در آینده با انتظاری فراتر از واقعیت به استقبال روابط عاطفی میرود و در مواجهه با واقعیتی که با تصور او زمین تا آسمان فرق دارد، احتمالاً سرخورده و ناامید میشود. بنابراین، وقتی نوجوانی قرار است فیلم عاشقانه و کمدی رمانتیک تماشا کند، بهتر و لازم است با نظارت والدینش همراه باشد و این توضیح مهم که در آینده چنین توقعی از رابطهی عاطفی نداشته باشد؛ البته استثنا همیشه وجود دارد و گاهی معجزه هم در زندگی اتفاق میافتد. بنایراین شاید بعضیها از سر شانس رابطهی عاشقانهی شبیه فیلمها را در زندگی واقعی تجربه کنند.
با این حال، همین تردید نسبت به سینمای عاشقانه و همینطور ژانر کمدی رمانتیک و در عین حال، گرایش سینما به واقعگرایی و پرداختن به مسائل جدیتر از یک سو و ژانر علمی تخیلی و ابرقهرمانی از سوی دیگر عملاً سینمای عاشقانه، چه درام عاشقانه چه کمدی عاشقانه را کنار زده است. به طوری که این روزها اگر هم فیلمی عاشقانه با حضور ستارههای یکهتاز این ژانر در گذشته، کسی مثل جولیا رابرتس، ساخته میشود، با استقبال چندان خوبی از سوی تماشاگران عمومی و دلبستگان خود ژانر مواجه نمیشود؛ اصلاً خود فیلمها هم چندان چنگی به دل نمیزنند.
این در حالی است که موج سینمای عاشقانه در دورهی مدرن، که از دههی هفتاد شروع شد و در دههی هشتاد و نود میلادی اوج گرفت، (فیلمهای عاشقانهی سینمای کلاسیک که جای خود را دارند) حرف اول را میزد. وودی آلن که سرآمد این ژانر به شکل جدیترش است (یعنی سینمای عاشقانهای که هم روشنفکران میپسندند هم عوام) در دههی هفتاد میلادی بهترین فیلمهای عاشقانه و کمدی عاشقانهاش را ساخت و این روند تا دههی نود میلادی هم کمابیش ادامه داشت. یا فیلمسازانی زنی مثل نورا افرون در دههی هشتاد و نود و حتی اوایل دههی ۲۰۰۰ و بعد نانسی میرز در دههی ۲۰۰۰ مشخصاً با الهام از وودی آلن و سینمای کلاسیک امریکا موفق شدند سینمای عاشقانه و کمدی عاشقانه را به پرفروشترین و محبوبترین ژانر دوران خود تبدیل کنند. جولیا رابرتس، تام هنکس، مگ رایان و … هر یک در این دوران چند فیلم کمدی رمانتیک مهم دارند که هنوز برای طرفداران این ژانر خاطرهسازند.
امروز کمدی عاشقانه در ضعیفترین دوران خود به سر میبرد. شاید درام عاشقانه هنوز طرفدارانی داشته باشد و در عمل موفق ظاهر شود؛ نوآ بامباک به طور ویژه از جمله فیلمسازانی که در ساخت درام عاشقانه، او هم تا حد زیادی متأثر از وودی آلن، موفق است و فیلمهایش نامزد بهترین فیلم اسکار هم میشوند. اما سینما به سلطهی ژانر علمی تخیلی و ابرقهرمانی درآمده است و اگر فیلم عاشقانهی خوبی پیدا شود، چند سال در میان و تک و توک است. اما خود ژانر از آنجا که طرفدارانی پر و پاقرص دارد، هنوز نمرده است. حتی طرفداران ژانر کمدی رمانتیک که به خاطر دور از واقعیت بودنش محکوم میشود، همچنان امیدوارند دوران طلایی این ژانر بار دیگر تکرار شود. شاید با بازیگرانی تازهنفس و فیلمسازانی خلاق. تقریباً از دههی ۲۰۰۰ به بعد سخت میشود فیلمی بهیادماندنی در این ژانر پیدا کرد. برای دوست داشتن این ژانر باید به خاطر داشت که سینما از اساس همیشه قرار نیست واقعیت را همانگونه که هست بازتاب دهد؛ قرار است با آدمهای خیالی در قصههای خیالی مواجه باشیم و ساعاتی حتی برای فرار از تلخیهای زندگی واقعی به آنها پناه ببریم. و شاید حتی تلاش کنیم زندگیهامان شبیه آنها باشد.
برای قدردانی از ژانری تقریباً فراموششده و برای کسانی که از اساس با سینمای عاشقانه، چه از نوع جدی چه سرخوشانهاش، مشکل دارند، فهرستی از بعضی از بهترینهای ژانر درام عاشقانه و کمدی عاشقانه تهیه کردهایم که مشخصاً ترکیبی از تولیدات امریکا و انگلیس است، به علاوهی یک محصول شاخص سینمای هنگ کنک و یک کلاسیک برتر امریکایی که «کازابلانکا» نیست. این فیلمها هر کدام در عین اینکه قرار است از عشق بگویند و احساسات رقیق ما را تحریک کنند، حرفهایی برای گفتن دارند و فضای آنها چه جدی و چه سرخوش احساس خوبی را در به مخاطب منتقل میکنند. از سویی، قصهها و شیوههای روایی قوی و جذاب و البته ترانههای بسیار زیبا و لطیف دارند، با بازیگران و فیلمسازان و سایر عواملی که در کار خود خبرهاند و شاید نظر ناباوران به ژانر عاشقانه و کمدی عاشقانه را عوض کنند.
- ۱۰ فیلم عاشقانه با پایان تاثیرگذار و به یادماندنی
- فیلمهای عاشقانه چگونه بر دیدگاه ما نسبت به عشق تاثیر میگذارند؟
- ۱۱ فیلم عاشقانه برتر قرن اخیر به تفکیک دهه
- ۱۰. دربارهی زمان (About Time)
- ۹. ایمیل داری (You’ve Got Mail)
- ۸. چهار عروسی و یک عزا (Four Weddings and a Funeral)
- ۷. ناتینگ هیل (Notting Hill)
- ۶. وقتی هری سالی را دید… (When Harry Met Sally…)
- ۵. آپارتمان (The Apartment)
- ۴. گمشده در ترجمه (Lost in Translation)
- ۳. در حال و هوای عشق (In the Mood for Love)
- ۲. انی هال (Annie Hall)
- ۱. سهگانه «پیش از» (The ‘Before’ Trilogy)
۱۰. دربارهی زمان (About Time)
- سال اکران: ۲۰۱۳
- کارگردان: ریچارد کرتیس
- بازیگران: دامنل گلیسون، ریچل مکآدامز، بیل نای، تام هالندر، مارگو رابی، لینزی دانکن، هری هدن-پیتن، کاترین استدمن، متیلدا استاریج
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۰ از ۱۰۰
آوردن یک عنصر سینمای فانتزی به ژانر درام عاشقانه کار خلاقانهای است که ریچارد کرتیس، استاد فیلمنامههای عاشقانه، در یکی از قدرنادیدهترین فیلمهای این ژانر (و آخرین فیلمهای عاشقانهی هنوز خوب بیست سال اخیر) با حضور یکی از قدرنادیدهترین بازیگران زن سینما ریچل مکآدامز کرده است. در این فیلم هم ما شاهد فضای گرم همیشگی قصههای که کرتیس مینویسد و در ادامه به دو اثر دیگر او (البته در مقام فیلمنامهنویس) میپردازیم، هستیم. فیلم قصهی خالصانهی عشق و خانواده را روایت میکند که حول مردی به نام تیک لیک (با بازی دامنل گلیسون) و مری (با بازی ریچل مکآدامز) میچرخد.
ماجرا از این قرار است که «تیم» در بیست و یک سالگی متوجه میشود که توانایی این را دارد که در زمان سفر کند و اتفاقاتی را که در زندگیاش افتاده و اتفاقاتی که قرار است رخ دهد، تغییر دهد. امّا تصمیم او برای پیدا کردن یک دوست دختر خوب آنقدرها هم که فکر میکرد، آسان نیست. یک فیلم انگلیسی دیگر که همچون دو فیلم انگلیسی جذاب دیگر این فهرست همچون آغوشی گرم مخاطب را دربرمیگیرد و حتی برای کسانی که طرفدار ژانر رمانتیک نیستند هم فراموشنشدنی خواهد بود. فیلم با تصمیمی که قهرمانش برای استفاده از تواناییاش میگیرد، نشان میدهد که طرفدار عشق است. او به جای آنکه به توصیهی پدرش که او را تشویق میکند از این قدرت برای کسب شهرت و ثروت استفاده کند، گوش کند تصمیم میگیرد از آن برای یافتن عشق زندگیاش استفاده کند.
فیلم شاید به خاطر سفرهای متعدد تیم در زمان و تأثیری که بر پراکندگی روایت میگذارد، کمی گیجکننده به نظر برسد اما اعجاز فیلم هم در واقع همین است. فیلم را انسان طرفدار عشق و زندگی و خاطرهای نوشته است که توانسته و تلاش کرده در دنیای خیالیاش با تمام موانع بر سر ماندگاری چیزهای خوبی زندگی و فقط و فقط بر اثر گذر زمان از بین میروند یا اتفاق نمیافتند، بجنگد و آنها را از سر راه بردارد. اما در نهایت حتی در همین دنیای خیالی هم به این نتیجه میرسد که توانایی سفر در زمان هم نمیتواند زندگی را تغییر دهد و به آن شکلی که فرد میخواهد پیش ببرد، بنابراین تصمیم میگیرد دیگر از آن استفاده نکند و در عوض، لحظه را با جان و دل زندگی کند. فیلمی به شدت احساساتی و گریهآور که ریچل مکآدامز شیرین را هم به شما هدیه میدهد.
مشاهده همه
۹. ایمیل داری (You’ve Got Mail)
- سال اکران: ۱۹۹۸
- کارگردان: نورا افرون
- بازیگران: تام هنکس، مگ رایان، گرگ کینر، پارکر پوزی، جین استاپلتون، استیو زان
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۰ از ۱۰۰
نزدیک به ده سال بعد از تجربهی موفق «وقتی هری سالی را دید…» و بعد «بیخواب در سیاتل» نورا افرون دو بازیگر محبوبش را در یک کمدی درام رمانتیک دیگر با الهام از نمایشنامهی «عطرسازی» (Parfumerie) نوشتهی میکلوش لاسلو کنار هم قرار میدهد و در نسخهای مدرن از فیلمی کلاسیک محصول ۱۹۴۰ به نام «فروشگاه کنار خیابان» (The Shop Around the Corner) یکی از بهیادماندنیترین و آخرین فیلمهای برتر ژانر کمدی رمانتیک را برای ما به یادگار میگذارد. همچون شخصیتهای دیگر قصههای افرون شخصیتهای اصلی این فیلم هم به عشق و چیزهایی که دیگر در زمانهی مدرن جایی ندارند، دلبستگی عاطفی دارند و در حفظ آنها کوشش میکنند. اگر در «بیخواب در سیاتل» دو غریبه از طریق رادیو و نامهنگاری به هم علاقهمند میشوند، اینجا باز هم مگ رایان و تام هنکس که در واقعیت رقیب تجاری یکدیگرند، در قامت دو غریبه در فضای مجازی از طریق ایمیل با هم ارتباط برقرار میکنند و به هم نزدیک میشوند.
این فیلم هم به خاطر پرداختن به موضوعی مهم در دورهای خاص از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ دورهای که چیزی به نام «رابطهی عاطفی مجازی» شکل میگیرد و تا به امروز جرقهی اولیهی روابط بلندمدت و حتی زناشویی را میزند. افرون با هوشمندی دست روی این قصه که در واقع اقتباسی است میگذارد و باز هم میگوید با تمام اختلافها و سختیها تحقق عشق همچنان امکانپذیر است؛ شاید این از نگاه منفینگران و ناباوران به عشق غیرواقعی به نظر بیاید اما در دنیای فیلمهای نورا افرون عشق همیشه پیروز و البته الهامبخش است. روی کاغذ این دو شخصیت نباید به وصال هم برسند اما ارتباط درونی نزدیکتر و عمیقتری که در فضای مجازی با هم برقرار میکنند به تفاوتهایشان در زندگی واقعی میچربد.
ماجرا از این قرار است که کاتلین کلی صاحب یک کتابفروشی برای بچههاست که آن را از مادرش به ارث برده و با چند نفر که نه کارمندش که دوستانش به حساب میآیند، اداره میکند. فضا بسیار گرم است و این آدمها شبیه آدمهای معمولیاند که کارشان را عاشقانه دوست دارند. کاتلین با یک روزنامهنگار جدی که گرایشات چپگرا دارد در رابطهی ظاهراً خوبی است اما یک رابطهی مخفی مجازی هم دارد که پناهگاه اوست و آن را از دوستپسرش پنهان میکند. البته رابطهی مجازی او کاملاً معصوم است و این دو حتی اسم و محل زندگی یکدیگر را هم نمیدانند. اما گره داستان این است که آن سوی صفر و یکها شخصی که کاتلین هر روز منتظر ایمیلش است، جو فاکس، پسر یک بیزنسمن سرمایهدار است که درست آن طرف خیابان دارد یک فروشگاه بزرگ چندکاربردی کتاب راه میاندازد، از این فروشگاههای زنجیرهای که هم کتاب میفروشند هم اسباببازی هم لوازم تحریر و هم قهوه.
کسب و کار جدید و مدرن خانوادهی فاکس که به چیزی جز بیزینس فکر نمیکنند و در واقع نماد سرمایهداریاند، کسب و کار کوچک کاتلین کلی را با وجود تمام تلاشهایی که برای زنده نگه داشتنش میکند، تعطیل میکند. این میان دو رقیب در خیابان و محافل فرهنگی نیویورک همدیگر را میبینند و برای هم رجز میخوانند، کاتلین گرم و قدیمی و صمیمی است و جو گرچه مهربان اما به فکر سودآوری است. افرون به خوبی توانسته به حرکت جامعهی امریکایی از مشاغل سنتی به کسب و کارهای مدرن بپردازد و موضع منتقدانهی خود نسبت به ماهیت ضد عشق و دوستی این جهش فرهنگی را مشخص کند.
اما در دنیای قصه، بله همان فرمول آشنای اول دشمن بعد دوست فیلمهای کمدی درام رمانتیک طی میشود و البته که احتمال اینکه همین دشمنان در دنیای واقعی دوستان عزیز هم در دنیای مجازی باشند، بسیار کم است اما خب با فیکشن طرفیم و خانم افرون در روایت این نوع فیکشن قهار است؛ همانطور که در فضاسازی. همچون «وقتی هری سالی را دید…» نیویورک «ایمیل داری» که باز هم در چند فصل به نمایش گذاشته میشود، با آن طراحی لباس و صحنهی خاص افرون که تحت تأثیر وودی آلن ولی کمی رنگارنگتر است، بسیار زیباست؛ به طوری که دلت میخواهد بروی لابهلای این آدمها و تماشایشان کنی یا در پاییز و بهار این شهر با آنها در پارک قدم بزنی و در زمستان لباس گرم بپوشی و کنار شومینه و چای و بیسکوئیت بخوری.
به لحاظ سیر اتفاقات هم طبعاً آدمی با خودش فکر میکند امکان ندارد در زندگی واقعی یک سرمایهدار با یک غیرخودی وارد رابطهی عاشقانه شود. اما شخصیتی که تام هنکس نقشاش را بازی میکند، اینجا یک استثناست. او زودتر از کاتلین متوجه میشود که غریبهی آشنای مجازی او همان دختر کتابفروش کنج خیابان است که در کارش خبره است اما قوانین سرمایهداری را نه بلد است نه دوست دارد. و حتی سعی میکند رابطهاش را با او متوقف کند اما موفق نمیشود و سرانجام باز هم در یک فیلم نورا افرونی دیگر عشق پیروز میشود.
مشاهده همه
۸. چهار عروسی و یک عزا (Four Weddings and a Funeral)
- سال اکران: ۱۹۹۴
- کارگردان: مایک نیوول
- بازیگران: هیو گرانت، کریستین اسکات توماس، جان هانا، اندی مکداول، سایمون کونز، السپت گری، روان اتکینسون
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
اولین همکاری ریچارد کرتیس در مقام فیلمنامهنویس و هیو گرانت بازیگر که سرآغاز یک سری فیلم کمدی رمانتیک موفق در سالهای پیشرو بود. فیلمی محصول بریتانیا که در لندن ظرف شش هفته و با بودجهای بسیار اندک ساخته اما تبدیل به پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای بریتانیا (در آن زمان) شد و جوایز زیادی را از آن خود کرد. و البته در خاطرهی تمام علاقهمندان به ژانر کمدی رمانتیک تا ابد حک شد. امروز علاقهمندان به این ژانر که در آرزوی تکرار دوران طلایی سینمای کمدی عاشقانه در دههی نود میلادی هستند، امکان ندارد در کنار چند فیلم دیگر این فهرست که از قضا متعلق به یک سری فیلمساز و فیلمنامهنویس مشترک است، به این فیلم اشاره نکنند. حال و هوای صمیمی و خاص این فیلم پربازیگر (که امروز دیگر مو سفید کردهاند) با تعدد شخصیتها بی آنکه خیلی به هر کدام نزدیک شود، بعید است دل یک مخاطب سینما را نرباید، چه طرفدار ژانر کمدی رمانتیک باشد، چه نباشد.
«چهار عروسی و یک عزا» را به هیچ وجه نمیتوان در دستهی فیلمهای سطحی ژانر کمدی رمانتیک قرار داد. با اینکه قصهی پیچیدهای را روایت نمیکند اما همین شبیه به زندگی بودن و واقعی بودن در عین عجیب و غریب بودن شخصیتهایش است که به جذابیت آن میافزاید. البته باید برای ارتباط درست برقرار کردن با فیلم کمی با کمدی از جنس بریتانیایی آشنا باشید، یا دستکم بتوانید درکش کنید. روآن اتکینسون، همان مستر بین خودمان، با همان طنز فیزیکی خاص خودش هم حضوری افتخاری در فیلم دارد که نشان میدهد فیلم از وجه کمدی به دنبال چیست. شوخیهایی که با شخصیتهای فرعی سالمند فیلم میکند یا مهمانیهای آنچنانی از نوع سلطنتیاش و حتی دیر رسیدن شخصیت اصلی (هیو گرانت) به تمام این جشنها همه و همه نکات ظریفی است که باید در تماشای فیلم در نظر گرفته شود. اما حتی اگر با اینها هم ارتباط برقرار کنید، فیلم خودش با شما ارتباط برقرار خواهد کرد.
داستان فیلم همانطور که از عنوانش پیداست، حول چهار مراسم عروسی و یک عزا میچرخد. در واقع یک گروه دوستی هستند که بعضیهاشان با هم خواهر و برادرند و بقیه فامیل یا آشنا؛ نسبت میان اینها چندان اهمیتی ندارد. آنچه مهم است، مجرد بودن اینها و در پی عشق بودنشان است، با اینکه ظاهراً به ازدواج اعتقادی ندارند. کل فیلم در همین مراسمها میگذرد. در واقع همهی نزدیکانشان در حال ازدواجند، و اینها ماندهاند با هم اما تنها. به سیاق تمام جشنهای عروسی تمام فرهنگهای اصیل در جشن اولی که در این فیلم اتفاق میافتد، دو جوان با هم آشنا میشوند و بعد این دو جشن عروسی بعدی را برگزار میکنند. به جز شخصیت اصلی (گرانت) که دختری امریکایی (اندی مکداول) را در جشن اول میبیند و با اینکه به هم نزدیک میشوند، این نزدیکی منجر به رابطهای عاشقانه نمیشود تا در عروسی بعد که دوباره هم را میبینند و جشن بعدی، جشن عروسی خود این دختر با مرد دیگری میشود.
اتفاق ناگواری که در این جشن میافتد و منجر به مرگ یکی از اعضای این حلقهی دوستی میشود که در همان شب آرزوی ازدواج دوستان نزدیکش را میکند، باعث میشود اینها هم به فکر بیفتند و به دنبال یافتن عشق ابدی باشند. یکی به دیگری اعتراف میکند که عاشقش است، شخصیت گرانت سراغ یک عشق سابق میرود تا با او ازدواج کند. اما به سبک تمام فیلمهای کمدی رمانتیک عشق اصلیاش که همان دختر امریکایی باشد از راه میرسد و این بار از همسرش جدا شده و حالا این دو میتوانند بالاخره با هم عهد ببندند، آن هم زیر باران. بله، ابراز عشق زیر باران شاید خیلی کلیشه باشد یا تصمیم به ازدواج گرفتن با عشق واقعی در حالی که در آستانهی عهد بستن با فرد دیگری در کلیسا هستی، شاید غیرواقعی به نظر بیاید، اما سازندگان و بازیگران «چهار عروسی و یک عزا» کار میکنند تو باور کنی همهی اینها در زندگی واقعی ممکن است، آن هم نه با کلیشهای سطحی. ترانهی پایانی فیلم «Love is All Around» از گروه Wet Wet Wet هم که جای خود را دارد و برای نسل هزاره خاطرهانگیز است.
۷. ناتینگ هیل (Notting Hill)
- سال اکران: ۱۹۹۹
- کارگردان: راجر میشل
- بازیگران: جولیا رابرتس، هیو گرانت، هیو بونهویل، اما چمبرز، جیمز دریفوس، ریس ایفانز، میشا بارتون، تیم مکاینرنی، جینا مککی، یولاندا باسْـکِـس
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۴ از ۱۰۰
پرفروشترین فیلم بریتانیایی تمام دوران باز هم با فیلمنامهای از ریچارد کرتیس و بازی هیو گرانت و البته یک ملکهی دیگر ژانر کمدی رمانتیک در دههی نود میلادی (و از قضا هنوز) جولیا رابرتس، یکی از بهیادماندنیترین و لطیفترین فیلمهای این ژانر است. اینجا باز هم ما با قصهای که در زندگی واقعی شاید یک در هزار اتفاق بیفتد مواجهیم اما در بستری و با شخصیتهای چنان واقعی که این تصور را در ذهن به وجود میآورد که به راحتی میتوان حتی به عنوان فردی معمولی با یک ستارهی سینما که جولیا رابرتس است، ازدواج کرد و از او بچهدار هم شد.
در این قصهی خیالی ستارهی سینما آنا اسکات یک روز قدم به کتابفروشی معمولی ویلیام تکر (گرانت) که فقط کتابهای مربوط به سفر را میفروشد، میگذارد و جرقهی یک رابطهی عاشقانه بینشان زده میشود. به همین سادگی. پرداختن به زندگی پشت پردهی ستارهها که سیاستهای خاص خودش را میطلبد و مصائب خاص خودش را دارد، همیشه سوژهی خوبی برای سینماست، اما آوردنش به ژانر کمدی رمانتیک جذابیتش را دو چندان میکند. اینکه ستارهای بینالمللی که فقط بابت یک فیلمش پانزده میلیون دلار دستمزد میگیرد، و از شهرت و زندگی ستارهوارش خسته است اما یک کتابفروش معمولی را با حلقهی دوستان معمولی اما صمیمیاش را ترجیح میدهد و در نهایت، در برابر این مرد معمولی میایستد و از او طلب عشق میکند، شاید در زندگی واقعی اتفاق نیفتد یا زیاد اتفاق نیفتد، اما قصهای است که تماشایش بر پردهی سینما خالی از لطف نیست. به همهی اینها، لندن زیبا در چند فصل، جولیا رابرتس زیبا و لطیف، حلقهی دوستی صمیمی که کرتیس در خلقشان قهار است، و یک ساوندترک زیبا را هم اضافه کنید. در واقع، واقعیت را باید فراموش کنید و اینها را در آغوش بگیرید و امید داشته باشید که شاید یک روز برای شما هم اتفاق بیفتد.
۶. وقتی هری سالی را دید… (When Harry Met Sally…)
- سال اکران: ۱۹۸۹
- کارگردان: راب رینر
- بازیگران: بیلی کریستال، مگ رایان، کری فیشر، برونو کیربی، تریسی رینر، کانی سایر
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
«وقتی هری سالی را دید…» یکی از فیلمهای مهم و پیشروی سینمای هالیوود و ژانر کمدی رمانتیک است. از آن فیلمها که همیشه اسمشان در فهرست برترینها است و نقطهعطفی در سینما به حساب میآید. فیلم مشخصاً متأثر از سینمایی وودی آلن است؛ شیوهی روایی مستندنمایش به طور ویژه همچون فیلمهای آلن به وجه واقعگرایانهی فیلم میافزاید و البته با نشان دادن زوجهای سالمند که چندین و چند سال در کنار هم زندگی کردهاند، در ستایش عشق و مهر تأییدی بر وجود و ممکن بودن عشق در زندگی واقعی است. فیلم تا حدی مستند هم هست، چرا که ایدهی اولیهاش بر اساس زندگی شخصی کارگردان که از دوستان نزدیک بیلی کریستال، بازیگر نقش هری، شکل گرفته است. رینر از همسر خودش پنی مارشال، بازیگر و کارگردان امریکایی، جدا شده بود، با نورا افرون بر اساس همین اتفاق شخصیت هری را خلق کردند و بعد کریستال آمد و به وجه کمدی شخصیت افزود. سالی هم بر اساس چند نفر از دوستان افرون شکل گرفت و بدین ترتیب، فیلمنامهی «وقتی هری سالی را دید…» نوشته شد؛ پرسش اصلی فیلمنامه که در همان ابتدای فیلم هم به آن اشاره میشود، این است که آیا زن و مرد میتوانند با هم دوست بمانند؟ که در نهایت هم نتیجه گرفته میشود که خیر، نمیتوانند. البته این دیدگاه سازندگان این فیلم است.
ماجرای کمدی درام رمانتیک از این قرار است که هری و سالی در دههی هفتاد در یک دانشگاه در شیکاگو درس میخوانند. دانشگاه تمام شده است و سالی دارد به نیویورک برمیگردد. هری دوستپسر دوست اوست و او هم که قصد رفتن به نیویورک را دارد، با او در این سفر همراه میشود. در مسیر، هری که کمی صریحتر است و نگاهی تلختر به زندگی دارد، همین پرسش دوست ماندن زن و مرد را مطرح میکند و میگوید که چنین چیزی امکان ندارد. سالی مخالف است و از نگاهش زن و مرد میتوانند صرفاً با هم دوست بمانند. این سفر جادهای پایان رابطهی این دو در این مقطع است و از آنجا که سالی از همنشینی با هری و دیدگاههای واقعگرایانه اما تلخش لذت نبرده است، ارتباط این دو ادامه پیدا نمیکند. تا چند وقت که تصادفی همدیگر را میبینند و این بار در سفری هوایی با هم همسفر میشوند. حالا هری ازدواج کرده است و سالی در ابتدای رابطهای عاشقانه است. وضعیت رابطهی این دو همچنان همان است. سالی دختری با نگاه مثبت به زندگی است و هری زبان تندی دارد و خب هر دو در رابطهاند، بنابراین دلیلی برای ادامهی ارتباطشان نیست و همچنان دل خوشی از هم ندارند.
دوباره چند سال میگذرد و حالا سالی سی و اندی ساله و پختهتر و به تازگی از آن رابطهی عاشقانه بیرون آمده است. هری هم در شرف طلاق است، چرا که همسرش او را به خاطر مردی دیگر ترک کرده است. باز هم تصادفی این بار روی زمین ثابت همدیگر را میبینند. هر دو فرهنگیاند و دلشکسته و همین باعث میشود تصمیم بگیرند رابطهی دوستیشان را آغاز کنند. باقی اتفاقاتی که میافتد در راستای پاسخ به پرسش اولیه است. این دو سعی میکنند با هم دوست بمانند اما در نهایت، به دلیل نزدیکی بیش از اندازه به هم علاقهمند میشوند و به وصال هم میرسند.
خوبی فیلمهایی مثل «وقتی هری سالی را دید…» این است که اگر عاشقانه از نوع کمدی عاشقانه است اما چندان دور از واقعیت نیست. بله، نیویورکی که در فصلهای مختلف به نمایش میگذارد، بسیار رؤیایی است و این همه دیدار تصادفی اگرچه ممکن است، اما همهشان در نهایت به ادامهی ارتباط منجر نمیشود. در زندگی واقعی آدمها حتی کسانی که عاشق و معشوق سابق به حساب میآیند بعد از دیدارهای تصادفی به یک سلام و احوالپرسی ساده اکتفا میکنند و میروند پی زندگی خودشان، یا همه در آستانهی طلاق و جدایی نیستند. اما چیزی که این فیلم را از فیلمهای سطحیتر و لوستر ژانر کمدی رمانتیک متمایز میکند، این است که عشق بین دو شخصیت اصلی به تدریج اتفاق میافتد. خبری از عشق در یک نگاه و ختم به خیر شدنش نیست. جز این، ما با شاهزادهی جذاب سوار بر اسب سپید و شاهدخت بسیار زیبارو هم مواجه نیستیم.
بیلی کریستال درست است که بامزه است اما نه قد بلندی دارد و ظاهری جذاب بر اساس استانداردهای هالیوودی، و حتی قدش از مگ رایان کوتاهتر است. و خود مگ رایان، با اینکه ملکهی فیلمهای کمدی رمانتیک دههی هشتاد و نود میلادی است و جذابیتهای خاص خودش را دارد، اما استاندارهای زیبایی او هم با استانداردهای زیبایی معمول هالیوود منطبق نیست. انتخاب او به عنوان قهرمان زن فیلمهای کمدی رمانتیک در واقع سرآغاز مسیری شد که بعدها جولیا رابرتس و امثالهم هم قدم به آن گذاشتند. اینها بازیگران زن جذابی هستند اما معیار زیباییشان با معیار زیبایی زنان مرسوم فیلمهای کلیشهایتر کمدی رمانتیک که بیشتر نان زیبایی اغراقشدهی شخصیتهایشان را میخورند، یکی نیست و همین به واقعیتر بودن شخصیت و فیلم اضافه میکند.
نورا افرون بعد از نویسندگی «وقتی هری سالی را دید» فیلم موفق «بیخواب در سیاتل» را باز هم با مگ رایان در نقش قهرمان زن و این بار تام هنکس، که ستارهی دههی نود هالیوود است، مینویسد و کارگردانی میکند که در ادامهی همان مسیر فیلم قبلی و ایجاد رابطهی تدریجی از راه دور و با فاصله است؛ فرمولی که بعد از این یک بار دیگر هم با همین دو بازیگر با فاصلهی زمانی تقریباً ده ساله باز هم جواب میدهد؛ به هر حال، تا «سه نشه بازی نشه».
مشاهده همه
۵. آپارتمان (The Apartment)
- سال اکران: ۱۹۶۰
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: جک لمون، شرلی مکلین، فرد مکموری، جویس جیمسون
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
این تنها کمدی درام رمانتیک شاهکار بیلی وایدار که استاد این ژانر در دوران سینمای کلاسیک هالیوود است اما یکی از مهمترینها و شاخصترینهای این کارگردان بزرگ است. به طوری که هر بار آن را تماشا میکنید، از خودتان خواهید پرسید آیا واقعاً این فیلم را سال ۱۹۶۰ ساختهاند؟ موضوع این فیلم پیشرو و هوشمندانه حتی با توجه به استانداردهای مدرن هم تاریک و دلخراش است. ماجرا از این قرار است که کارمند جوان یک شرکت بیمه به نام بکستر (با بازی جک لمون) آپارتمانش در آپر وست ساید نیویورک را به مدیرانش برای قرارهای مخفیانه با زنان آسیبپذیر اجاره میدهد، به این امید که ترفیع مقام بگیرد و درآمدش بیشتر شود.
اما این میان متوجه میشود که یکی از زنان که با مدیرش رابطهی مخفیانه دارد فرن کوبلیک (با بازی شرلی مک لین) دختر مسئول آسانسور در شرکتشان است که خود بکستر به او علاقهمند است و از این به بعد همهچیز برای این کارمند ساده عوض میشود. همین یک خط کافی است که بدانید بیلی وایلدر بیش از پنجاه سال پیش چه دغدغههای عمیقی داشته است. اینجا هم همچون دیگر فیلمهای این فهرست شاهد شیمی فوقالعادهی میان دو بازیگر نقشهای اصلی، جک لمون و شرلی مکلین، هستیم که بار فیلم را تا حد زیادی به دوش میکشند. «آپارتمان» بدون شک یکی از بهترین نمونههای ژانر کمدی درام رمانتیک است و آنچه را از سایرین متمایز میکند لزوماً مسئلهی عاشقانهاش نیست بلکه نگاه منتقدانهی هوشمندانهای است که فیلمساز به سیاستهای روابط جنسی در محیطهای اداری دارد؛ بنابراین، شما با یک قصهی عاشقانهی چندلایه طرفید که سوژهی نابی دارد.
۴. گمشده در ترجمه (Lost in Translation)
- سال اکران: ۲۰۰۳
- کارگردان: سوفیا کاپولا
- بازیگران: بیل مری، اسکارلت جوهانسون، جووانی ریبیسی، آنا فاریس
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
وقتی کسی فیلم تحسینشدهی «گمشده در ترجمه» اثر سوفیا کاپولا را تماشا میکند، احساس میکند که در منظرهی شبانهی نورانی توکیو پرسه میزند و اعماق تنهایی و ارتباط را میکاود. این فیلم با بیل موری و اسکارلت جوهانسون در نقش قهرمانان داستان، با به تصویر کشیدن تأثیر سردرگمکنندهی شوک فرهنگی و دو غریبهای هموطن که در محیطی غریب از فرط تنهایی به هم نزدیک میشوند، بسیار شگفتانگیز و تأملبرانگیز است. و همانطور که پیداست با فیلمهای معمول ژانر کمدی درام رمانتیک فاصله دارد. در حالی که دو شخصیت اصلی هر یک در مرحلهی بسیار متفاوتی در زندگیشان هستند، (شخصیت موری یک ستارهی سینماست که تنهاست و روزهای اوجش را پشت سر گذاشته و برای ضبط تبلیغ یک نوشیدنی الکلی به توکیو آمده و شخصت جوهانسون آرام، کنجکاو، باهوش اما غمگین، همسر یک عکاس حرفهای است که به خاطر او به این سفر آمده است و تقریباً همیشه در هتل تنهاست) به حاطر احساس غریبی و تنهایی ارتباط عمیقی با هم برقرار میکنند.
به کیفیت رویایی فیلم میافزاید. همچون یک رویا، ارتباط قوی و در عین حال زودگذر آنها از بین میرود. بیننده در تلاش شخصیتها برای یافتن معنا و آرامش در محیطی غریبه، که تنها احساس مشترک انزوا را در آنها بیشتر میکند، غرق میشود. این دو در حالی که با هم در شهری پر جنب و جوش پرسه میزنند، میان موانع زبانی و تفاوتهای فرهنگی، به درک متقابلی از هم میرسند.
این فیلم مستقل کمبودجه با اسکارلت جوهانسون جوان و بیل مری کارکشته که کاملاً عامدانه ریتمی کند دارد، یکی از ماندگارترین فیلمهای تاریخ سینمای مدرن دربارهی عشق و تنهایی است. زیبایی گذرای برخوردهای غیرمنتظره را ماهرانه به تصویر میکشد، زیرا دو روح گمشده در طول مدت کوتاهی که در توکیو زندگی میکنند، در یکدیگر آرامش را پیدا میکنند. جلوههای بصری فیلم، همراه با موسیقی متن خاطرهانگیز آن، یک تجربهی احساسی پویا را به وجود میآورد که مخاطب را مستقیماً به دل این دنیای سردرگمکننده میبرد. در طول این سفر، پیوندی میان شخصیتهای موری و جوهانسون شکل میگیرد که فراتر از سن و تجربه است و قدرت ارتباط انسانی را حتی در کلانشهری مدرن مثل توکیو به بینندگان یادآوری میکند.
همچنان که داستانهای دو قهرمان فیلم در هم میآمیزد، این دو با درگیریهای درونی خودشان دست و پنجه نرم میکنند، که به شکلی ماهرانه با بازیهای ظریف هر دو بازیگر به تصویر کشیده میشود. در پایان، «گمشده در ترجمه» مخاطبان را با یادآوری تکاندهندهای از ماهیت زودگذر روابط و تجربیات انسانی تنها میگذارد – که نشان میدهد گاهی اوقات پرمعناترین لحظات زندگی در آن برخوردهای زودگذری است که تا ابد در قلب ما نقش میبندد.
۳. در حال و هوای عشق (In the Mood for Love)
- سال اکران: ۲۰۰۰
- کارگردان: وونگ کار وای
- بازیگران: مگی چانگ، تونی لیانگ، جو چیانگ، چین تسی-آنگ
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
«در حال و هوای عشق» وونگ کار وای احتمالاً یکی از نفسگیرترین فیلمهای عاشقانهی سینماست. اینجا خبری از وصال عشق و پرداختن به عشق با رویکرد کمدی نیست، نگاه به عشق کاملاً شرقی است و همین است که هم نمیگذارد عشق به وصال برسد و هم آن را خالص و جادوانه میکند، با اینکه حسرت به دل میگذارد. در نگاه غربی است که وصل جسمانی به خاطر علاقهی دو نفر تمام موانع را پشت سر میگذارد و اتفاق میافتد. این با نگاه نورا افرون به عشق کاملاً تفاوت دارد؛ اینجا زن و مرد بی آنکه به نزدیکی جسمانی برسند میتوانند هم را دوست داشته باشند و تعهدات اخلاقیشان با اینکه خود از شرکای زندگیشان خیانت دیدهاند، بهشان اجازه نمیدهد پا را فراتر از این تعهدات بگذارند. شاید به خاطر همین نگاه شرقی که البته کمی مازوخیستی/سادیستی به نظر میآید، است که این فیلم عاشقانه بین ما بسیار محبوب است. گویا وصل عاشقانه در نگاه شرقی از عظمت عشق میکاهد؛ انگار باید تنها در تصور عشق حل شد و به هم رسیدن تنها خلوص آن را خدشهدار میکند.
این شاهکار به لحاظ بصری شگفتانگیز در سال ۱۹۶۱ اتفاق میافتد و رابطهی میان دو دوست را هر یک ازدواج کردهاند، اما میدانند همسرانشان در حال خیانت به آنها هستند، روایت میکند. این دو به خاطر ضربهای که از این خیانت دیدهاند و زشتیای که در این کار میبینند، تصمیم میگیرند کار آنها را تکرار نکند اما به شدت مجذوب هم هستند. بسیاری «در حال و هوای عشق» را یکی از بهترین فیلمهای قرن بیست و یکم میدانند که با قصهی تلخ و شیرینش رمانس، خاطره و گذر زمان را به گونهای به تصویر میکشد که مخاطب را حیرتزده و دلشکسته و در برابر آن الکن باقی میگذارد.
۲. انی هال (Annie Hall)
- سال اکران: ۱۹۷۷
- کارگردان: وودی آلن
- بازیگران: وودی آلن، دایان کیتن، تونی رابرتس، کارول کین، پل سایمون، شلی دووال، کریستوفر واکن، کالین دوهرست، جنت مارگولین، دیک کَـویت
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
اگر «سهگانهی پیش از» لینکلیتر نبود، این شاهکار کمدی درام عاشقانهی وودی آلن مقام اول این فهرست را به خود اختصاص میداد؛ فیلمی بسیار تأثیرگذار که به سبک و سیاق ژانر کمدی رمانتیک شکلی تازه دارد و خود آغازگر قالبی نوین و الهامبخش بسیاری از سینماگران نسلهای بعدی شد. البته وودی آلن اینجا و در بسیاری از فیلمهای دیگرش خود با شکستن دیوار چهارم و المانهای دیگر متأثر از اینگمار برگمان است اما بدون شکل سردمدار کمدی رمانتیک امریکایی و فیلمهای نیویورکی مدرن است.
نیویورکی که آلن در این فیلم تحسینشده به تصویر میکشد، طراحی لباس و صحنه و حتی شکل گفتوگوی میان شخصیتها و پرسه زدن در شهر همه از مؤلفههایی است که بعدها به کرات در فیلمهای عاشقانه و درام فیلمسازان نسلهای بعدی دیدهایم و دوست داریم. اینجا البته با اصلش طرفیم. ساختار پراکندهی روایی فیلم که در زمان جلو و عقب میرود و شخصیت الوی سینگر که نقشش را خود آلن بازی میکند و راوی قصه است با شکستن دیوار چهارم به واقعی بودن قصه کمک میکند. ما با یک رابطهی عاشقانهی تمامعیار نیویورکی در حلقهی فرهنگی هنری این شهر طرفیم؛ روابطی پر از تجربههای پست مدرن و غیرمتعارف که هم سفر شخصیتها را جذاب میکند و هم عذابشان میدهد. البته که نگاه طنز آلن در روایت کودکی و درآمیختن مرز خیال و واقعیت قصه نمیگذارد وجه درام فیلم غالب شود اما ماهیت حقیقی رابطهی عاشقانهی روشنفکری را به درستی به نمایش میگذارد.
فیلم چنانچه بارها به آن اشاره شده است بر اساس شخصیت دایان کیتون که نقش آنی هال را بازی میکند (اسم فامیل واقعی کیتون، هال است) و رابطهی عاطفی کوتاهمدتی که بین او و وودی آلن شکل گرفت، ساخته شده است. حتی شکل پوشش کیتون در این فیلم به شکل واقعی پوشش او شباهت دارد. او دختر جوان و روشنفکری است که خیلی هم بامزه است اما روحیه و خلقوخوی پرنوسانی دارد و میخواهد آدم مهمی شود، هم خواننده شود هم بازیگر، در برابر الوی سینگر قرار میگیرد که کمدین و نویسندهای باتجربهتر از اوست اما خب وودی آلن است، که البته باهوش است اما رابطه با او برای کسی مثل آنی (یا دایان) گذار و مرحلهی مقدماتی ولی حرفهای برای ورود به دنیای جدی و بیرحم هنر است؛ بدیهی است که دختری با این خصوصیات و آمال و آرزوها به شخصی مثل الوی جذب شود اما مناسبات دنیای هنر و سینما اجازه نمیدهد این رابطه ادامه داشته باشد؛ شاید در نیویورک در امان بماند اما بدون شک در لسآنجلس از هم میپاشد. و آلن به درستی و ماهرانه توانسته است این واقعیت را در این فیلم واجب التماشا برای هر سینمادوستی به تصویر بکشد.
۱. سهگانه «پیش از» (The ‘Before’ Trilogy)
- سال اکران: ۱۹۹۵ تا ۲۰۱۳
- کارگردان: ریچارد لینکلیتر
- بازیگران: ایتان هاک، جولی دلپی
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
ریچارد لینکلیتر در به ثمر رساندن پروژههای بلندپروازانه بسیار موفق و خبره است. سهگانهی «پیش از» او که اولین قسمتش با «پیش از طلوع» (Before Sunset) سال ۱۹۹۵ اکران شد، و بعد با فاصلهای دهساله قسمت دوم و سومش را دیدیم، یکی از بهترین و موفقترین این پروژههای شخصی اوست که از قضا و خوشبختانه در ژانر عاشقانه هم هست. وقتی سال ۱۹۹۵ فیلم مینیمال دیالوگمحور «پیش از طلوع» (بر اساس تجربههای شخصی کارگردان)، نگاه پست مدرن او به رابطهای عاشقانه را که ظرف یک روز بین یک پسر جوان امریکایی رمانتیک به ظاهر منفینگر که میخواهد نویسنده شود و دختر جوان اروپایی رمانتیکی که میخواهد به جهان کمک کند شکل گرفت، به جهان نشان داد، به جز علاقهمندان به ژانر عاشقانه منتقدان این ژانر را هم عمیقاً تحت تأثیر قرار دارد و تبدیل به پدیدهای جهانی شد.
فیلم در حالی که از المانهای معمول یک درام رمانتیک مثل عشق در یک نگاه، پیشنهاد ناگهانی پسر به دختر در حالی که تنها یک روز وقت دارند با هم باشند، تقابل یک امریکایی و اروپایی که از قضا رگ فرانسوی دارد، پرسه زدن در شهری اروپایی که برای خیلی کلیشه نبودن، پاریس نیست، وین است، و بعد جدایی محتوم در انتها و قراری برای آینده، بهره میبرد، با گفتوگوهای عمیق و اگزیستانسیالیستی (که از مشخصههای اصلی سینمای لینکلیتر است) این دو جوان در حال پرسه زدن و علاقهی مشترکشان به فرهنگ و هنر و فلسفه، نتیجهای را بر پردهی سینما خلق میکند که همچنان تازه و تأثیرگذار است. این دو قهرمان ساده با لباس و ظاهر سادهشان، مثل سوراخی که روی تیشرت جسی است، در حالی به هم اعتماد میکنند که نمیدانند قرار است اصلاً آیندهای با هم داشته باشند یا نه.
سطح هوشمندی و روشنفکری فیلم و شخصیتهایش آن را یک سر و گردن از تمام درامهای عاشقانهی سینما بالاتر میبرد (البته که شخصیتهای وودی آلن از این لحاظ سرآمدند اما بیشتر در ژانر کمدی رمانتیک و با لمسی متفاوتتر) و آنچه به اعجاز و ماندگاری این اثر میافزاید، ادامهی آن در بازههای زمانی ده ساله است. اینکه ما دوباره جسی و سلین را بعد از ده سال در کنار هم این بار در پاریس و در موقعیتی که هر دو دیگر بزرگسال و صاحب شغل و زندگیاند میبینیم، یک موقعیت بیمانند است؛ هیچکس تا پیش از لینکلیتر چنین کاری نکرده بود و بعد از آن هم هر کس چنین کاری کند، تقلید است. ده سال بعد، یعنی اوایل دههی ۲۰۰۰، در قسمت دوم «پیش از غروب» (Before Sunset) ما جسی و سلین را یک بار دیگر باز هم پرسهزنان در شهر، این بار در پاریس که محل اقامت سلین است، و جسی برای رونمایی از رمان موفقش که بر اساس رابطهی یک روزهاش با سلین نوشته است، در کنار هم میبینیم و این بار باز هم و حتی بیشتر از دفعهی قبل از تماشایشان لذت میبریم.
این بار دیگر خبر از خامی دو جوان عاشق نیست؛ جسی و سلین هر دو به آرزوهایشان رسیدهاند. جسی حتی ازدواج کرده و صاحب یک پسر است و سلین در رابطهای به ظاهر موفق است. جسی همچنان شیفتهی سلین است و خوبی سلین این است که دیگر معصوم و نپخته نیست؛ تجربهی زندگی از او آدم سرسختتر و البته جذابتری ساخته است که باعث میشود جسی حتی او را بیشتر بخواهد. خوشبختانه (و بر اساس قواعد فیلم عاشقانه) رابطهی زناشوییاش هم موفق نیست، یا میگوید که نیست، و همین باعث میشود بیشتر در جذب شدن به سلین خودش را آزاد بگذارد. کیفیت گفتوگوها نه فقط به اندازهی قسمت اول که حتی بهتر است. حالا این شخصیتها تکلیفشان با خودشان مشخصتر است و پولی هم در جیب دارند و اعتماد به نفس بیشتری دارند. اینکه لینکلیتر ده سال ما را تشنهی نتیجهی این رابطهی عاشقانهی عمیق نگه میدارد، و بی آنکه لوس و کلیشه شود، در قسمت دوم آن را با پایانی باز و یکی از بهترین و عاشقانهترین پایانبندیها، با ترانهای زیبا از زبان سلین، و دیالوگهای پایانبندی ممکن تمام میکند، نشان از حسن سلیقه، نبوغ و هوشمندی او دارد. البته که میتوانیم حدس بزنیم در نهایت چه اتفاقی میافتد اما باز باید ده سال دیگر صبر کنیم تا ببینیم تکلیف رابطهی جسی و سلین چه میشود.
بسیاری از عاشقان سهگانهی استثنایی لینکلیتر یا رؤیاپردازن علاقهمند به ژانر عاشقانه شاید قسمت سوم «پیش از نیمهشب» (Before Midnight) را دوست نداشته باشند، چون به اندازهی دو قسمت اول در آن خبری از عشق زلال و عطش رسیدن نیست. چرا که نه تنها به هم رسیدهاند، بلکه دو دختر دوقلو دارند، سنشان بالا رفته و دائم در حال بحث و دعوا هستند. قسمت سوم را لینکلیتر همچون قسمت دوم با همکاری دلپی و هاک نوشته و تهیه کرده است. در قسمت سوم جسی و سلین که بی آنکه ازدواج کنند، صاحب بچه شدهاند و تشکیل خانواده دادهاند، به دعوت خانوادهای تعطیلات تابستان را در شهری در یونان میگذرانند. این بار چند شخصیت دیگر را هم ما در کنار این دو میبینیم که در جذابیت دستکمی از آنها ندارند. فضا همچنان زیباست و سکانسپلانها اگرچه کمتر اما به قوت خود باقی است. (این هم به این خاطر است که دیگر صرفاً با گفتوگوی دو شخصیت تنها در یک شهر مواجه نیستیم). جز این پسر جسی از ازدواج اولش را هم میبینیم که خود یکی از موضوعات اصلی بحث بین سلین و جسی است.
اینجا هم جسی رمانتیکتر است و سلین همچون تمام زنانی که هم شاغلند و هم مادر، تلختر شده است و نسبت به اعمال جسی منتقدتر. احتمالاً در طول رابطهی ده سالهشان به هم خیانت کردهاند و بر سر موضوعات مختلف اختلاف دارند؛ اینکه یکی فکر میکند دیگری خودخواهتر یا بداخلاقتر یا تمام چیزهایی که یک زوج عادی عاشق در زندگی واقعی به هم نسبت میدهند. اگر اعجاز قسمت اول در شکل گرفتن عشقی خالص ظرف یک روز و قسمت دوم در عطش وصال این عشق اتفاق افتد، همچون مراحل طبیعیای که تمام روابط عاشقانه طی میکنند، در قسمت سوم واقعی بودن زندگی زناشویی، صاحب فرزند شدن و مصائب و مسائل متعاقبش این اعجاز را رقم میزند و البته یک سری دیالوگهای فوق عمیق و روشنفکرانه که باعث میشود فیلم را چند بار عقب بزنی تا در آنها دقیق شوی. تمام حرف لینکلیتر که برای گفتنش از دههی نود تا اوایل دههی ۲۰۱۰ وقت گذاشته (و این میان چند پروژهی استثنایی دیگر را هم کار کرده) روایت زندگی و عشق در گذر زمان است. این گذر زمان برای او بسیار مهم است و در به تصویر کشیدنش با هر ابزار و ایدهای که دارد، ماهر است. در سهگانهی «پیش از» عشق هم قرار است ماورایی باشد و هم نیست. هم پر از عطش و شور است و هم دعوا و جدل، همچون خود زندگی، البته با عنصر گفتوگوهایی که بیشتر در سینما شاهد آن هستیم. سهگانهی «پیش از» لایق لقب بهترین فیلم عاشقانه تمام دوران است.
منبع: collider