اصفهان شهری باستانی که به نصف جهان مشهور است، همواره خانهی نویسندگان، شاعران و مترجمان مشهوری همچون ابوالحسن نجفی، هوشنگ گلشیری، ضیا موحد، احمد میرعلایی، محمد حقوقی، بهرام صادقی، رضا فرخفال، محمدرحیم اخوت، علی خدایی و… بوده است. احمد اخوت نویسنده و مترجم که در محضر بزرگان این شهر آموخته و تلمذ کرده و بیش از بیست کتاب و انبوهی مقاله، جستار و ترجمه در کارنامه دارد، به عنوان یکی از بهترین جستارنویسان ایران شناخته میشود که آثارش ترکیبی جذاب و خواندنی از ترجمه و تالیف است. در این مطلب قصد داریم بهترین کتابهای احمد اخوت از آنهایی که نوشته تا آنهایی گردآوری و ترجمه کرده را معرفی کنیم. اما پیش از آن زندگیاش را مرور میکنیم.
پیش پای پاییز، روز ۲۸ شهریور سال ۱۳۳۰ در خانهی خانوادهی اخوت جشن بر پا بود. احمد، پسر آقای اخوت، تاجر خوشنام شهر که عاشق کتابهای خطی مذهبی و همیشه در حال یادداشتبرداری از آنها بود، به دنیا آمد. مادرش هم که عاشق رمان خواندن بود در طول دوران بارداری قصهها و داستانها را میبلعید و گاهی اوقات با صدای بلند برای فرزند به دنیا نیامدهاش میخواند، در اتاق مخصوص، استراحت میکرد و دخترها ازش مراقبت میکردند.
پسر که از ابتدای زندگی با کتاب و قصه همنشین و همجوار بود به محض راه افتادن تاتیتاتیکنان کتابخانهی کوچک مادر و کتابهای پدر که کنار تشکچه و پشتی اتاقاش روی هم تلنبار شده بود را برمیداشت و با آنها بازی میکرد. شوق و ذوق آموختن در او به اندازهای بود که تابستان پیش از ورود به مدرسه هر روز تا در مدرسه میدوید. بعد از ورود به مدرسهی ترسناک «هدایت» تنها کسی که جذباش کرد، آقای نیلی معلم کلاسِ دوم دبستان بود که با دیگران خیلی فرق داشت، علاقهمند به ادبیات بود و شاگردان را به کتابخوانی تشویق میکرد. هر بار که احمد کلمهای میخواند پدر جایزهای میداد و لذت و ذوق آموختن را در او شعلهور میکرد. اما رویدادی تلخ زندگی احمد هشت ساله را دیگرگون کرد. روزگار که دلی دارد چون سنگ خارا پدر احمد را گرفت. پسربچه حامی بزرگی را از دست داد اما مادر پناهگاهی امن بود که راحت و آسایش پسر شیطان، کتابخوان و غمگین را فراهم میکرد.
روزها گذشت تا احمد نوجوان در دبیرستان با محمد حقوقی، شاعر، یکی از اعضای اصلی جنگ اصفهان و معلم انشاءاش آشنا شود. او فوقالعاده مایه و وقت میگذاشت و به علائق ادبی احمد، مجید نفیسی پسرعمهاش و یونس تراکمه همکلاس و رفیقاش سمت و سو داد و مقدمات شرکت آنها در برنامههای جنگ اصفهان را فراهم کرد.
سال ۱۳۴۹ بعد از اتمام دورهی دبیرستان به تهران آمد تا در مدرسهی جامعهشناسی دانشگاه تهران تحصیل کند. سال ۵۲ بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه به آمریکا سفر کرد و در رشتههای زبانشناسی و آموزش زبان از دانشگاه تگزاس فوق لیسانس و دکترا گرفت. در بیشتر این دوران مشغول نوشتن مقالاتی به زبان انگلیسی بود که هنوز به فارسی برگردانده نشدهاند. پس از انقلاب در سال ۶۰ به ایران بازگشت. دانشگاهها تعطیل بودند. احمد اخوت بعد از یک سال و نیم بیکاری تنها کتاب سفارشیاش «سفر شگفتانگیز» رمانی علمی-تخیلی از ایساک آسیموف را به فارسی برگرداند، در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان زبان تخصصی پزشکی تدریس کرد و همزمان کتابهای گوناگونی نوشت و ترجمه کرد و اکثر آثارش کتاب بالینی اهل مطالعه شدند.
- محمد قاضی؛ برشی از زندگی پدر ترجمه ایران و کتابهای داستانیاش
- ۱- تا روشنایی بنویس؛ در صدر فهرست کتابهای احمد اخوت
- ۲- دو بدن شاه / تأملاتی دربارهی نشانهشناسی بدن و قدرت
- ۳- پروست و من؛ از بهترین کتابهای احمد اخوت
- ۴- تفنگ چخوف؛ جستارنویسی میان کتابهای احمد اخوت
- ۵- خود نوشتن
- ۶- برادران جمالزاده
- ۷- نقشهایی به یاد /گذری بر ادبیات خاطرهنویسی
- ۸- جنگل بزرگ؛ از ترجمهها میان کتابهای احمد اخوت
۱- تا روشنایی بنویس؛ در صدر فهرست کتابهای احمد اخوت
گذشتگان وقتی میخواستند کسی را نفرین کنند آرزو میکردند نویسنده شود. چون عرقریزی جسمی و روحی است. جایی برای منزویهای عاشق نوشتن نمانده. این گوشهنشینان میخواهند بنویسند اما فراغت، گوشهی دنج و انگیزه برای کار و نوشتن ندارند. گاهی این انسان منزوی عاشقِ نوشتن چنان از نوشتن، از شروع نوشتن و از صفحهی سفید وحشت میکند که جز کلافگی و کسالت چیزی برایش نمیماند. او نه میتواند چیزی بنویسد و نه میتواند نوشتن را رها کند. او میداند که نوشتن کاری دشوار است و اضطراب آن گاه غیرقابل تحمل میشود. حتی نتیجهی مادی چندانی هم ندارد. کتاب «تا روشنایی بنویس» مثل پیری دنیادیده و خردمند دست مخاطب عاشق نوشتن را میگیرد و فصول مختلف که سه عنواناش به عنوان نمونه آورده شده از هزارتوی تاریک و وحشتناک نوشتن عبور میدهد.
وحشت از صفحهی سفید: صفحهی سفید دعوتی است به نوشتن برای بردن پیغامی به شهر، اما وقتی در تلهی ناتوانی در نوشتن گرفتار شویم صفحهی سفید پردهی بسیار تاریکی میشود. نوشتن و ننوشتن، ناتوانی در نوشتن یا در حالت بیمارگونهی آن وحشت از نوشتن با هم پیوندی نزدیک دارند. گاهی این ناتوانی از نوشتن به دلیل عدم رعایت آداب و مناسک خاصی است که هر نویسنده برای خود دارد، از پخش کردن یک موسیقی تا کشیدن سیگار و …که مقدماتی برای آماده شدن جهت نوشتن است. برای برخی نویسندگان محل نوشتن بسیار مهم است به طور مثال مارک تواین عادت داشت در رختخواب بنویسد و رابرت فراست ایستاده مینوشت. زمان نوشتن نیز جزو مولفههای تاثیرگذار است؛ مثلا برخی نویسندهها در شب و برخی در روز خلاقیتشان بروز پیدا میکند. نویسندگی همچون عرقریزان روح است و با شغلی مانند کفاشی در ماهیت متفاوت است. نویسندگی ذاتا با تنهایی آمیخته و نویسنده تنها در خلوت خود مینویسد. اما به طور کلی عوامل وحشت از صفحهی سفید عبارتند از:
– ترس از مخاطب و داور
– نویسندهی شلاقبهدست
– نداشتن برنامهی کاری منظم
– جیرهی ثابت در نوشتن
– ترس از مهلت نهایی
– ناامیدی و سرخوردگی
– کمالگرایی
سندرم کتاب دوم: وحشت از نوشتن پدیدهای نسبتا جدید است و با مدرنیسم نمایان شد. از وقتی توجه به زندگی درونی نویسنده و حیات اجتماعی او اهمیت یافت و نام نویسنده جایگاه مهمی پیدا کرد. تا حدود قرن هیجدهم که نویسنده اسم و امضایی نداشت طبیعتا این پدیده هم نمیتوانست موضوعیت داشته باشد، زیرا تا پیش از این متن بود که اهمیت داشت نه اینکه چه کسی آن را نوشته است و اسم نویسنده در سایهی متن میرفت. پس از انقلاب صنعتی و بروز اولین جلوههای مدرنیسم و اهمیت یافتن نام صاحب اثر، آنکه نوشتهای را امضا میکرد دیگر با نویسندهی گمنام گذشته تفاوت داشت و باید مسئولیت اثر را به عهده میگرفت و این کار با اضطراب همراه بود. سندرم کتاب دوم را باید زیر مجموعهی وحشت از صفحهی سفید بدانیم. یعنی نویسنده کتاب اول خود را بی هیچ مشکل خاصی انتشار داده و با استقبال خوبی مواجه شده است و به وسیلهی آن معروف شده است حال همه و بیشتر خود او انتظار دارند نویسنده شاهکار دیگری بیافریند. در ادامه اخوت با بررسی مفصل علل و راهکارهای عبور از این معضل و بیان نمونههای بسیاری از سندرم کتاب دوم در تاریخ ادبیات راههای غلبه بر این مشکل را ارائه میدهد.
«باز کردن کتابهایم را» ترجمهای است از والتر بنیامین که به تحلیل وابستگیِ ما به اشیاء به طور عام و بهخصوص به کتابهایمان میپردازد. از مجموعهی کتابهایش و خاطراتی که از آنها دارد مینویسد و از ظرایفِ مجموعهداری میگوید؛ از آن خواستِ مرموزی که در وابستگی ما به اشیاء ریشه دارد، همان که اشتیاق خاطرهنویسی و اثرگذاری بر جهان از آن سرچشمه میگیرد.
خواندن با عینک: این فصل ترجمهی گزیدهی یکی از فصول کتاب «تاریخ نوشتن» آلبرتو مانگوئل است. این نوشته از ویژگیهای آنانی حرف میزند که به «کرم کتاب» شناخته میشوند. اینها معمولا افرادیاند که از بس کتاب خواندهاند چشمهایشان ضعیف شده و عینک میزنند. «محجوب و بیصدا، نشسته چهارزانو بر تودهای از کتاب، یا ایستاده منتظر گوشهی آن میز شلوغ آشفته: آنها دلالت بر خواننده میکنند، علامتی بر حضور او، نمادِ پیشهی خوانندگی.» او از اختراعِ عینک مینویسد و از دورانهای پیش از آن که خوانندگان راهشان را کورمال از میان متن تاریک پیدا میکردند.
در بخشی از کتاب «تا روشنایی بنویس» احمد اخوت که توسط نشر جهان کتاب منتشر شده، میخوانیم:
«چشم اسفندیار شازده احتجاب پایان آن بود. بعدها ظاهرا یکی از دوستان، بیآنکه خود بداند چه کمک بزرگی دارد به شازده احتجاب می کند، از آدم غریبی حرف زده بود که در محله آنها، کوچه ملاباشی اصفهان زندگی می کرد و عادت داشت خبر مرگ به مردم بدهد. آدمی دراز و باریک و خل وضع با چشمهایی پر خنده و آبکی. در واقع نوعی پیک مرگ بود. هر جا پیدایش می شد همه می فهمیدند کسی مرده است.گلشیری با این خبر گمشده اش را پیدا می کند. جالب اینکه در واقعیت هم اسم این مرد مراد بود. خلاصه مراد محله ملاباشی می شود یکی از ارکان مهم رمان شازده احتجاب و پایان آن را نجات می دهد و یکی از درخشان ترین رمانهای فارسی را رقم میزند.»
۲- دو بدن شاه / تأملاتی دربارهی نشانهشناسی بدن و قدرت
حاکم، در خود دو بدن دارد: بدن طبیعی و بدن سیاسی. بدن طبیعی فناپذیر و در معرض ضعفهایی است که طبیعت، تصادف یا ضعف طفولیت و پیری به آن آسیب میرساند. اما بدن سیاسی یک فرمانروا، قابل دیدن نیست و از سیاست و چگونگی اداره مملکت و امور جامعه تشکیل شده است. کتاب «دو بدن شاه / تأملاتی دربارهی نشانهشناسی بدن و قدرت» نقاط مشترک شاهان و فرمانروایان جهان بررسی کرده است. نویسنده به ناصرالدین شاه، میتران رئیسجمهوری فرانسه، پادشاه ایران، لنین، چهگوارا، کاسترو و بسیاری دیگر از حکمرانهای جهان پرداخته و نقاط مشترک و تفاوتهایشان – ظاهر، سبک لباس پوشیدن، جسد و … – را از جنبهی نشانهشناسی تجزیه و تحلیل کرده است.
در بخشی از کتاب «دو بدن شاه / تأملاتی دربارهی نشانهشناسی بدن و قدرت» احمد اخوت که توسط نشر خجسته منتشر شده، میخوانیم:
«شاهان، بیشتر از سایرین، معمولا تصور نمیکنند میمیرند. اما مرگ حق است و بالاخره همه به رحمت خدا میروند و سلاطین نیز استثنا نیستند. به میتران گفتند در کمتر از یک هفته میمیرد، سه هفته تمام منتظر ماند. برای او دو مراسم تدفین برگزار شد.»
۳- پروست و من؛ از بهترین کتابهای احمد اخوت
رولان بارت نظریهپرداز و فیلسوف برجستهی فرانسوی همواره دربارهی آثار مارسل پروست یادداشتهایی مینوشت. احمد اخوت مقالات و نوشتههای این متفکر دربارهی رماننویس فرانسوی را در سه دستهی کلی گردآوری، ترجمه و تدوین کرده است. او در ابتدا به سه نوشتهی بارت که مشخصا به پروست اختصاص دارد، میپردازد. سپس نوشتههای پراکنده او دربارهی پروست را از لابهلای آثار و کتابهایش میجوید و در انتها در فصلی به نام «بارت، پروست و دیگران» دو تحلیل دربارهی ارتباط میان بارت و پروست ارائه میدهد. او در پیشگفتاری جداگانه برای هر بخش، به تشریح آنچه خواننده در ادامه با آن روبهرو میشود، میپردازد و با بیان توضیحات و خاطراتاش از نحوهی آشناییاش با پروست و بارت تصویر دلنشین و ملموستری از این دو نویسنده میدهد.
گردآورنده و مترجم کتاب پیش از هرچیز جداگانه به سراغ هر یک از این شخصیتها میرود و با قرار دادن نوعی زندگینامهی خاص در بخش ابتدایی کتاب، زندگی آن دو را از نمایی متفاوت نشان میدهد؛ زندگینامهای که برخلاف معمول، نه توضیحات متداول از دوران کودکی و بزرگسالی، بلکه شرحی است از دیدگاه هر یک از شخصیت خود.
او برای پروست متن پرسشنامهای را برگزیده، معروف به «پرسشنامهی پروست» که مخصوص به نویسندگان و هنرمندان است و هر ماه در صفحات انتهایی مجلهی Vanity Fair به چاپ میرسد. پروست با توجه به علاقهی بسیارش به جزئیات زندگی و نکات کوچک شخصیتی در افراد، سوالاتی را طرح کرده که از لایههای وجودی هنرمند پرده برمیدارد و شناخت بهتری از سلایق، ارزشها، افکار و اعتقادات او فراهم میآورد. او خود در دو موقعیت متفاوت به این پرسشها پاسخ داده که احمد اخوت با ترجمه و تلفیق آنها متنی بسیار خواندنی دربارهی پروست از زبان خودش تهیه کرده است.
برای بارت اما سه مطلب مجزا و جالب توجه را در نظر گرفته است. «چه کسی گفته تصویر هنرمند را فقط با زندگینامه، عکس و فیلم و… میتوان نشان داد؟ بگذارید یک بار هم تصویر هنرمند را از ساحت بدن او ببینیم، اینکه چگونه نشانههای پیکرش را ترسیم میکند.» بدینترتیب او برای شناخت بارت برشی از خاطرات و تصاویرش در زندگینامهی خودنگاشت او و همچنین بخشی دیگر از این زندگینامه با عنوان «دوست دارم، دوست ندارم» را انتخاب میکند که توصیفی از علایق و سلایق شخصی بارت است و به همراه متن مصاحبهای به نام «پیکری که در آنم» در کتاب آورده شده است.
در بخشی از کتاب «پروست و من» که توسط نشر افق منتشر شده، میخوانیم:
«حالا هر دوی آنها در ذهنم کنار یکیدیگر ایستادهاند. انگار بخواهند عکس سادگاری بگیرند. هر دو چند ماهی بیشتر از عمرشان باقی نمانده است. پروست پنجاه و یک سال دارد و بارت شصت و پنج ساله است. ذهن جادوی غریبی است. میتوانی هر دو نفر را که در دو دورهی متفاوت زندگی میکردهاند کنار هم بگذاری.»
۴- تفنگ چخوف؛ جستارنویسی میان کتابهای احمد اخوت
این کتاب از بیست جستار تشکیل شده. دو جستار اول به بحث نظری و بوطیقای داستانکوتاه؛ تعریف، اهمیت و ویژگیهای آن میپردازند. همچنین تقسیم بندی سادهای بین داستانکوتاه کلاسیک و داستانکوتاه مدرن به روشنی بیان میشود. جستارهای بعدی به ویژگیهای دیگر داستان- و داستاننویسی نه فقط داستانکوتاه-میپردازند، اعم از؛ نحوهی ساختن مکان در داستانها، شهرهای خیالیِ داستانی، قصه در قصه (روایت درونهگیر)، پایانبندی(قصه ما به سر رسید)، تمهید و تزیین (در تفنگ چخوف)، شگردهای واقعیتنمایی در داستان، انواع مروی (یا روایتشنو در طرف راوی) و … . سه جستار آخر هم به گونههای مختلف داستان اختصاص داده شده است یعنی؛ خویشداستان ، فراداستان و تک عکسهای روایتی.
در این میان سه جستار ترجمه هم هست؛ «نظریههایی درباره داستان کوتاه» از ریکاردو پیگلیا، «شب بیپایان» جستاری از ج.ک.چسترتون دربارهی هزارویکشب، و «هنوز مینویسم» از آن تایلر داستاننویس معاصر آمریکایی و همسر مرحوم تقی مدرسی. باقی جستارها تالیف نویسنده هستند.
هر جستار را به تنهایی و بدون نیاز به دیگری میتوان خواند. اما سیر و تدوین آنها به نحویست که خواننده با انواع داستان، تکنیکها و شگردهای داستانی آشنا میشود.
در بخشی از کتاب «تفنگ چخوف» که توسط نشر جهان کتاب منتشر شده، میخوانیم:
«تمام کار داستاننویسی بورخش و دستاوردش برای داستان کوتاه به این صورت است که مضمون داستانش را در داستان دوم قرار میدهد. مثلا برایمان از ترفندهای فردی سخن میگوید که با ابزار و وسایل داستان اول درصدد انجام یک حیله پنهانی است.»
۵- خود نوشتن
یکی از کتابهای تألیفی احمد اخوت که نامش گویای همهچیز است. همواره نویسنده بودن برای بسیاری کعبهی آمال است. نوشتن برای نوشتن، نفس خود نوشتن. اینکه در زندگی همهچیز را در نوشتن خلاصه کنی و حتی روزیات نیز بسته به نوشتن باشد. کتاب «خود نوشتن» به کندوکاو در این مسئله و معانی و مفاهیم نهفته در آن میپردازد. نویسنده از دو ساحت نوشتن پرده برمیدارد و شرح میدهد نوشتن برای زندگی و عناصری که یک متن را تبدیل به ادبیات میکنند، دو گونه از نوشتن هستند. وقتی نویسندهای همهی هست و نیستش را غرق نوشتن میکند و درعین حال میتواند متن ادبی متفاوت با بقیه خلق کند میتوان آن را ادبیات نامید. اخوت در این اثر به نویسنده و نویسندگی نگاهی ریزبینانهتر و زیرکانهتر میاندازد و نویسنده بودن مدام و بیوقفه را به مسئله و خواست شخصی تبدیل میکند.
در بخشی از کتاب «خود نوشتن» احمد اخوت که توسط نشر جهان کتاب منتشر شده، میخوانیم:
«وقتی روی کتابی کار و تلاش میکنی آن را به جایی برسانی و در این مدت پیوسته نگران نوشتن هستی و دائم بر اتش آن میدمی تا گر بگیرد و شعلهاش بلند شود، به جایی میرسد که همهچیز را زیر نفود خود داری که واقعت احساس میکنی گویی نیروی الهی همه اینها را به تو تلقین میکند و تو مینویسی.»
۶- برادران جمالزاده
حالا و در حال گذراندن روزهایی که اگر سیاه نباشند، خاکستریاند و بیطعم و بو؛ اگر میتوانستیم به جایی در گذشته برگردیم، کدام برهه و تاریخ را انتخاب میکردیم؟ اگر ممکن بود که بخشی از گذشته را به خواست و ارادهی خود تغییر بدهیم، کجا دست میبردیم و بعد به انتظار آیندهای متفاوت مینشستیم؟ شاید این سؤالها زیادی دور و غیرواقعی به نظر برسند. اما اگر گذشته و آینده، تنها بازی ذهن ما باشد، اگر در هزارتویی گرفتار شده باشیم که در آن، زمان هر هزار یا دو هزار سال یکبار تکرار شود، آنوقت احتمالا جوابی برای این دست سؤالها و راهی برای رستگاری؛ اگر رستگاری وجود داشته باشد، بیابیم. «برادران جمالزاده» تنها مجموعه داستان کوتاه احمد اخوت، چنین هزارتویی را به تصویر میکشد.
هیچکدام از داستانها پیرنگ کلاسیک ندارند و نمیتوان در آنها به دنبال گرهافکنی و گرهگشاییهای معمول گشت. خود نویسنده از همان ابتدا، از «آغاز و پایان» تکلیف خواننده را معلوم میکند. آنجا که از زبانِ راوی داستان میگوید «حالا که دیگر ماجرای آن تحقیق به پایان رسیده با خود فکر میکنم اصلاً میتوان گفت آغاز و پایانی وجود دارد؟ آن هم همهی آن پایانها و آغازهایی که انگار تا ابد به هم میرسند و باز از یکدیگر دور میشوند؟»
در اکثر داستانها راوی، داستان فرد دیگری را نقل میکند و آن دیگری، راوی داستان دیگری است. تسلسل و تکرار نهتنها در شکل روایت بلکه در طرح تمامی داستانها دیده میشود. تسلسل و تکراری که گاهی با یک تفاوت بسیار کوچک، کام بازیگران چرخه را شیرین و یا تلخ میکند. گاهی این تکرار تنها نشاندهندهی روزمرگیِ پر استیصال آدمهای داستان است. مثلا در «شیفت شب» چند نفر را در برزخی به نام بیمارستان؛ که از قضا بین کوه و گورستان هم واقع شده؛ در حال تماشای مسابقهی فوتبال میبینیم. آنها از مصاحبت همدیگر لذتی نمیبرند اما انگار چارهای هم جز این همنشینی ندارند. جبری که گویی به ماندن و زیستن در این دنیا طعنه میزند. شاید هم بیدلیل نباشد که بازی برای همهی شخصیتهای سایهوارِ داستان، ناتمام میماند.
در داستان «اروپا پس از باران» هم توالیِ حضورِ سه نفر؛ ورلن، همینگوی و ماکس ارنست را در زمانهای مختلف، در یک مسافرخانه میبینیم. اولی در این مسافرخانه درگذشته است و دومی دورهای فقیرانه و محقر را در آن سپری کرده است. سومین نفر، ماکس ارنست نقاش تابلوی «اروپا پس از باران» تنها شبی را به دنبال یادی از این دو در این مکان میگذراند.
این همه بازگشت و تکرار در داستانها برای چیست؟ شاید گرهخوردن سرنوشت کتابها و آدمها بههم و به کتابها و آدمهای دیگر، جاودانهشان کند. همانطور که در «آثارالباقیه» از آثاری گمشده سخن به میان میآید که از بین رفتهاند اما بخشهایی از آنها در کتاب دیگری به زندگی ادامه میدهند. یا شاید مثل داستان «چهار پنجره به یک داستان» نویسنده آرزوی اختراع دستگاه آیندهنگاری را در سر دارد که هیتلر عاشق نقاشی را به پیشوا بدل نکند.
در بخشی از کتاب «برادران جمالزاده» که توسط نشر افق منتشر شده، میخوانیم:
«حال غریبی داشتم، نمیتوانستم بخوابم. احساس میکردم همینگوی دارد از توی تاریکی به من نگاه میکند. انگار وارد یکی از نقاشیهای ورلن شده بودم. با خود میگفتم همهی دنیا شبیه نقاشیهای او شده.»
۷- نقشهایی به یاد /گذری بر ادبیات خاطرهنویسی
این کتاب شش بخش دارد، «مبانی نظری» که در آن دربارهی مفاهیم پایهای خاطرهنویسی صحبت میکند، در بخش «خاطره سخن بگو» نمونهای چند از خاطرهنویسیهای کمتر خواندهشده و ناب آورده شده و در بخش «خاطرات کتابی» اخوت به موضوع دلخواهش میرسد: یعنی رابطهی یک خواننده با کتابهایش و نویسندهها و دنیای جذابی که در این میانه بهوجود میآید.
در بخشهای «یادداشتنویسی» و «عکس و خاطره» متون همه ترجمهاند و در بخش نهایی «بررسی کتاب» به دو کتاب «پاریس جشن بیکران» و «خاطرات سفرنامهی اصفهان» میرسیم که در آن نویسنده دربارهی این دو کتاب و نقش پررنگ خاطرهنویسی نوشته است.
در مقدمهی جذابی که اخوت نوشته از همان ابتدا نگاهش را به خاطره به مثلِ گوری عنوان میکند که در آن خبری از جسم و تن باقیمانده از آدم مرده نیست اما تا دلمان بخواهد یاد و خاطره است، در این باب که به نظرش عنوان کتاب میتوانست «بنای یادبود سرباز گمنام» باشد؛ سربازی که مرده اما اثری از او پیدا نکردهاند و حالا برایش مقبرهای خالی میسازند پر از یاد وطن. اما در نهایت «نقشهایی به یاد» را انتخاب میکند تا نقش آدمی را هم در این یادهای سرگردان درنظر گرفته باشد.
اخوت در اینجا در مقدمه هستهی مرکزی کتاب را مشخص میکند، ما با ثبت زنده بودنمان چه نوشتاری که یعنی خاطراتمان را بنویسیم، چه آن لحظه را با عکاسی یا فیلمبرداری ثبت کنیم، در واقع مردن آن لحظه را ثبت کردهایم. موضوع عجین بودن مرگ با ثبت خاطرات یا عکسهایی که میگیریم همهجای کتاب حضور دارد و اخوت در بخشهای مختلف به آن میپردازد.
در خواندن این جستارها بهجای مواجه شدن با کتابی که از سر سفارش نوشته شده، گویی پای حرف زدن نویسنده نشسته باشی و او بدون آنکه تو را در پاراگرافهای طولانی به قصد مقدمهچینی یا اضافه کردن به تشریفات گم کند، صاف سر اصل مطلب میرود و خبری از عصا قورتدادگی و نمایش خواندنهای بیکرانش نیست.
جستارها پر از ارجاعات جذاب و مربوط به موضوع است و بینظم و زیاده و پیچیده نیست، و چنان منسجم است که خواننده با خود فکر میکند شاید یک گوی جادو دارد که در این سطح به راحتی هر مطلبی را که مدنظرش است از هر نویسندهای احضار میکند.
در بخشی از کتاب «نقشهایی به یاد /گذری بر ادبیات خاطرهنویسی» احمد اخوت که توسط نشر گمان منتشر شده، میخوانیم:
«خدایان مرگ را بهرهی مردم کردند تا آیندگان در این زمینه سرود بسرایند. هومر سرود را تنها چیزی میدانست که میماند و حدود سیقرن پس از او مالارمه اصالت جهان را در کتابها و نوشتار خلاصه دید. در آیین پرستش کتاب، هر کتابی مقدس است. سروانتس یکی از هواداران ثابتقدم این آیین بود. میگفت هر نوشتهای جاندار است، زیرا نشان از صاحب اثر دارد و مقدس است. حتی ورقپارهای که در خیابان افتاده باشد. کتابها خاطراتی از گذشتهاند.»
۸- جنگل بزرگ؛ از ترجمهها میان کتابهای احمد اخوت
یکی دیگر از کتابهای ترجمهی احمد اخوت، زندگی در شهر نئواورلئان او را مجذوب فضاهای جنوب آمریکا، فاکنر و فضای داستانهایش کرده بود. ویلیام فاکنر یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکا، روزهای زیادی در جنگلهای نزدیک شهر آکسفورد در ایالت جنوبی میسیسیپی مشغول شکار بود. مترجم، مشهورترین داستانهای شکار برندهی جایزهی نوبل – «خرس»، «افراد پیر»، «شکار یک خرس» و «مسابقه در صبح» – که در مجموعه داستان «جنگل بزرگ» گردآوری و توسط انتشارات رندوم هاوس منتشر شده را به فارسی برگردانده است. فاکنر تلاش کرده به گذشتهی سرزمینهای مدرن و امروزی نقب بزند تا زندگی بومیان منطقه و عادات و رسومشان را بررسی کند.
خواننده در این مجموعه داستان به کاوش فاکنر در رابطهی میان انسان و طبیعت پی میبرد. در یکی از قصهها «خرس افسانهای» نمادی از قدرت و کشفناپذیری طبیعت است. طبیعت، زایا، خودترمیم و خودبسنده است و زمانی که خشمگین شود، حتی نیروی ذهنی انسان نیز توان غلبه بر آن را ندارد. خرسِ داستان فاکنر تقریبا جاودانه و رویینتن است، میتواند بر هر چیز غلبه کند و قادر به ویرانکردن سکونتگاهها و تأسیسات انسانی است.
در بخشی از مجموعه داستان «جنگل بزرگ» که توسط نشر افق منتشر شده، میخوانیم:
«زیرا این سرزمین من است. من می توانم آن را احساس کنم، فوق العاده، هنوز هم بکر، بلند، در حال حرکت به سمت پایین بر روی چادر اردوگاه- تمامی این بی نظمی های ناپایدار کوچک از سکونت انسان که بعد از دو هفته ناپدید می شود، هفته ی دیگر کاملا در تنهایی بی اثر التیام بخشیده می شود.»