ژانرها مجموعهای از کلیشهها هستند که به مرور زمان گرد هم جمع شدهاند و باعث میشوند که من و شمای مخاطب پیش از تماشای فیلم بدانیم که در کل با چه اثری روبه رو خواهیم شد. مثلا اگر کسی به ما بگوید با فیلمی ماجراجویی طرف هستید، میدانیم که شخصیتهایش احتمالا سفری را آغاز خواهند کرد و رهسپار جایی خواهند شد و در مسیر هم اتفاقاتی را تجربه میکنند که از آنها در پایان سفر انسان متفاوتی میسازد. اگر کس دیگری به شما بگوید که فیلم روی پرده تاریخی است، این احتمال را خواهید داد که آن چه برایش بلیط خریدهاید فیلمی است که داستانش در گذشته اتفاق میافتد و سر و شکل آدمها با امروز تفاوت دارد و ماجراهای تاریخی محور قصه خواهند بود. حال یک فیلم تاریخی ماجراجویی چه خصوصیاتی میتواند داشته باشد؟ برای فهم پاسخ این پرسش سری به فهرستی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی زدهایم.
بار دیگر پاراگراف بالا را بخوانید؛ ژانر تاریخی تعریف خاص خودش را دارد و ژانر ماجراجویی تعریف ویژهی خودش را. یک فیلم میتواند تاریخی باشد اما ماجراجویی نه. به عنوان نمونه اثر درخشانی چون «مصائب ژاندارک» (The Passion Of Joan Of Arc) ساختهی کارل تئودور درایر که نامزد کسب عنوان بهترین فیلم ژانر تاریخی در طول تاریخ سینما است، اصلا اثری ماجراجویانه نیست و هیچ شخصی در آن از هیچ نقطهای به نقطهی دیگر جابه جا نمیشود یا اثری چون «بازگشت به آینده» (Back To The Future) و دنبالههایش با وجود آن که تمام ویژگیهای سینمای ماجراجویی را در اختیار دارند، اصلا تاریخی محسوب نمیشوند. پس اثری هم تاریخی است و هم ماجراجویی و باید در فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی قرار بگیرد که ویژگیهای هر دو ژانر را توامان داشته باشد.
به این معنا که شحصیتهایش هم سفر دور و درازی را آغاز کنند و در راه ماجراهای متفاوتی را پشت سر بگذرانند که از آنها انسانهای متفاوتی در انتهای قصه میسازد و هم این ماجراها در یک بستر تاریخی بگذرد و شخصیتهایش مردان و زنانی باشند که لباسهای متفاوت از امروز میپوشند و به تکنولوژیهای امروزی دسترسی ندارند. اما قبل از رسیدن به فهرست باید چند نکته را مشخص کرد. نکتهی اول این که در فهرست فیلمهایی چون «گلادیاتور» (Gladiator) ساختهی ریدلی اسکات یا مجموعهی «ایندیانا جونز» (Indiana Jones) حضور ندارند. دلیل عدم حضور چنین فیلمهایی به چند نکته بازمیگردد.
- بهترین فیلمهای اکشن و ماجراجویی تاریخی
- ۱۰. قهرمان (Hero)
- ۹. آپوکالیپتو (Apocalypto)
- ۸. سهگانهی سامورایی (Samurai Trilogy)
- ۷. ماموریت (The Mission)
- ۶. آخرین بازمانده موهیکانها (The Last Of The Mohicans)
- ۵. ۱۳ آدمکش (۱۳ Assassins)
- ۴. آگیره، خشم پروردگار (Aguirre, The Wrath Of God)
- ۳. دژ پنهان (The Hidden Fortress)
- ۲. بری لیندون (Barry Lyndon)
- ۱. لورنس عربستان (Lawrence Of Arabia)
بهترین فیلمهای اکشن و ماجراجویی تاریخی
آثاری تاریخی چون «گلادیاتور»، «هفت سامورایی» (Seven Samurai) به کارگردانی آکیرا کوروساوا و «اسپارتاکوس» (Spartacus) ساختهی استنلی کوبریک چندان فیلمهای ماجراجویانهای به حساب نمیآیند؛ چرا که مفهوم سفر در آنها چندان پررنگ نیست. این درست که قهرمانان آنها در ابتدا سفر میکنند اما فیلمساز روی این سفر و ماجراهایش چندان مکث نمیکند و خیلی زود مقصد را نمایش میدهد. به همین دلیل هم نمیتوان آنها را در این فهرست لحاظ کرد. از آن سو فیلمی چون «ایندیانا جونز» هم با وجود آن که نماد سینمای ماجراجویی است، جایی در این فهرست ندارد. دلیل اولش به این موضوع بازمیگردد که از مولفههای سینمای فانتزی بهره میبرد و اگر قرار بود که به این فهرست اضافه شود باید عنوان این مقاله هم عوض میشد و به بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی فانتزی تغییر میکرد.
اما دلیل دوم به همان مولفههای ژانری بازمیگردد؛ فیلمهایی چون «ایندیانا جونز» که داستان آنها همزمان با جنگ دوم جهانی یا پس از آن میگذرد، چندان تاریخی محسوب نمیشوند. اجماعی بین نظریهپردازان حوزهی ژانر وجود دارد که جنگ جهانی اول و ماقبل آن انتهای دورانی محسوب شود که داستان یک فیلم تاریخی در آن میگذرد و فیلمهای پس از آن به خاطر نزدیکی سبک زندگی مردمان به امروز ما ذیل این ژانر قرار نگیرند. اما دلیل اصلی این تصمیم این است که اصلا بسیاری از فیلمهای معمول آن دوران به بعد در دسترس هستند و اگر قرار باشد هر فیلم مربوط به جنگ دوم جهانی را تاریخی بدانیم پس باید تمام فیلمهای ساخته شده بین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ هم تاریخی محسوب شوند. حتی ملودرامهایی که داستانها در خانههای معمولی میگذرد.
پس نه تنها فیلمی چون «ایندیانا جونز» در این فهرست قرار نمیگیرد، بلکه اثر درجه یکی چون «نجات سرباز رایان» (Saving Private Ryan) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ که همهی خصوصیات سینمای ماجراجویی را دارد اما به دلیل وقوع حوادثش در کوران جنگ دوم جهانی تاریخی محسوب نمیشود، در این فهرست نیست. در چنین قابی است که انتخاب ۱۰ اثر از بهترین فیلمهای ماجراجویی تاریخی به کار سختی تبدیل میشود. نکتهی پایانی به سهم سینمای ژاپن در فهرست بازمیگردد.
تاریخ ژاپن پر است از جنگ و خونریزی و سینمای ژاپن هم فیلمهای تاریخی یا به قول خودشان «جیدای گکی» معرکهی بسیاری ساخته و از این جنگها نهایت استفاده را برده است. اما سفر در این کشور مفهوم متفاوتی از دیگر مکانهای دنیا دارد و از نظر آن مردمان فقط وسیلهای برای تفریح یا تمدد اعصاب نیست. ژاپنیها سفر را وسیلهای برای پالایش روح هم میدانند و اگر کسی قدم در راهی دور و دراز برای کسب تجربههای تازه بگذارد، از نظر این مردمان انسانی والامقام خواهد شد. به همین دلیل هم تعداد فیلمهای ژاپنی ماجراجویی بسیارزیاد است و سهم آنها در فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی چنین زیاد. اگر سری به آثار ژاپنی مطرح شده در فهرست بزنید متوجه خواهید شد که همهی آنها روی سفر و مشکلاتش و در عین حال تجربیاتش همان قدر تمرکز دارند که روی چیزهای دیگری. شاید از این منظر فقط فیلمهای اول و دوم فهرست یعنی «بری لیندون» و «لورنس عربستان» قابل مقایسه با آنها باشند.
۱۰. قهرمان (Hero)
- کارگردان: ژانگ ییمو
- بازیگران: جت لی، تونی لئونگ، ژانگ زی یی و مگی چئونگ
- محصول: ۲۰۰۲، چین و هنگ کنگ
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
گاهی روایت دلاوریهای یک قهرمان تاریخی به یک سفر پیچ در پیچ در دل هزارتویی تاریک تبدیل میشود و قهرمان نه از دل مبارزه، بلکه از دل همین طی طریق زاده می شود. در این فیلمها سفر به مفهومی فراتر از رفتن از یک نقطه به نقطهی دیگر تبدیل شده و خود نفس ماجراجویی به یک مبارزهی دائمی تبدیل میشود. آثاری چون «قهرمان» و سهگانهی «سامورایی» از فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی چنین آثاری هستند.
ژانگ ییمو در این جا نه تنها یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تاریخ سینما را ساخته بلکه توانسته از دل یک روایت پر از خون و خونریزی تصویری شاعرانه بیرون بکشد و روایت دورانی از تاریخ کشورش را به شکلی کاملا بدیع در برابر تماشاگر قرار دهد. سینمای تاریخی در گذشته و در کشورهایی چون آمریکا همواره تلاش دارد که تصویری واقعگرایانه و البته آمیخته به کنش و اکشن به مخاطب نشان دهد. به این معنا که سینماگران مغرب زمین فیلمهای تاریخی خود را به لحاظ شمایل شناسی ملهم از واقعیت میساختند و سعی میکردند که در نمایش رویدادها اغراق کنند و در کشت و کشتار از واقعیت فاصله بگیرند.
این در حالی است که کسی چون ژانگ ییمو به واسطهی فرهنگ کشورش اغراق را بخشی از ابزار کارش میداند. در فیلم «قهرمان» همه چیز با نوعی اغراق همراه است. قهرمان قصه مردی است که سفری را آغاز کرده، برای رسیدن به مقصد باید از پس چند شمشیرزن برجسته برآید تا در نهایت بتواند خودش را به هدفش برساند. برای رسیدن به این هدف به چهار سوی کشورش سفر میکند، با کسانی نشست و برخاست میکند، ماجراهای بسیاری را پشت سر میگذارد، کسانی را در نبردهایی دلاورانه از پیش روی برمیدارد تا در پایان بتواند به منزل برسد. اما در پس هر عمل او شکی وجود دارد که در پایان جوابی برای کنار گذاشتن این شک پیدا میشود.
همهی اینها در کنار هم از فیلم «قهرمان» یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی عالم هنر هفتم ساخته است. اما نمیتوان این فیلم را به تماشا نشست و در پایان از کیفیت سکانسهای اکشن و رزمی فیلم نگفت. شاید در هیچ فیلمی از تاریخ سینما، حتی در دیگر شاهکارهای خود ژانگ ییمو چون «خانه خنجرهای پرنده» (House Of Flying Daggers) یا «ببر خیزان، اژدهای پنهان» (Crouching Tiger, Hidden Dragon) به کارگردانی آنگ لی هم سکانسهای رزمی چنین شاعرانه از کار درنیامده باشند. به عنوان نمونه در یکی از بهترین سکانسهای اکشن قرن بیست و یکم قهرمان داستان با بازی جت لی در برابر دشمنی قرار میگیرد که طرز استفادهاش از نیزه زبانزد است. ناگهان باران میبارد و نوازندهای چیره دست، آهنگی حماسی ساز میکند. حال دو هماورد چنان با هم گلاویز میشوند و کارگردان چنان درگیری این دو را به نمایش میکشد که گویی به یک رقص زیبای دو نفره چشم دوختهایم.
جت لی با همین فیلم بود که مسیر ستاره شدن را پیمود و بعدها به یکی از قهرمانان مهم سینمای اکشن و رزمی تبدیل گشت. مدتی است که خبر چندانی از او نیست اما حضور در فیلم «قهرمان» ژانگ ییمو به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی از او بازیگری بینالمللی ساخت که هالیوود هم خواهان حضورش در فیلمهای مختلف بود. اصلا حضور جت لی باعث شده که امروزه بسیاری فیلم «قهرمان» را به عنوان یکی از بهترین فیلمهای رزمی تاریخ به تماشا بنشینند.
در کنار همهی اینها بالاخره با فیلم «قهرمان» سینمای چین پوست انداخت و در خارج از مرزهای این کشور هم با سر و شکل متفاوتی به جهانیان عرضه شد. اگر سالها سینمای این کشور با روایتهای کسانی چون چن کایگه شناخته میشد که تصویری ایدئولوژیک از چین ارائه میدادند و قصهگویی و شخصیتپردازی اهمیت چندانی در آثار آنها نداشت؛ حال چینیان کارگردانی داشتند که هالیوودیها هم برای تماشای اثرش صف میکشیدند.
«سالهای سال است که کشور چین درگیر جنگهای داخلی است. حال امپراطوری از راه رسیده که تمایل دارد یک بار برای همیشه به این جنگها پایان دهد و کشور را متحد کند. لازمهی این کار پیروزی در نبردهای بسیار، شکست دادن رقبا و دشمنان دیگر است. پس خونهای بسیاری باید ریخته شود. در این میان این امپراطور تازه دشمنان بسیاری دارد و افراد ماهری از چهار سوی کشور برای کشتن او اقدام کردهاند. به همین دلیل هم کسی اجازه ندارد که از صد قدمی به وی نزدیکتر شود. اما استثنایی هم در این میان وجود دارد. امپراطور سه دشمن اصلی دارد و کسی که موفق به کشتن این سه دشمن شود، میتواند به ازای کشتن هر فرد، چند قدم به وی نزدیک شود. مردی از راه میرسد و ادعا میکند که این سه نفر را کشته است اما امپراطور دوست دارد روایت مرگ این سه نفر را بشنود. تا این که …»
- بهترین فیلمهای تاریخی قرن ۲۱ که باید ببینید
۹. آپوکالیپتو (Apocalypto)
- کارگردان: مل گیبسون
- بازیگران: رودی یانگبلاد، رائول تروخیلو
- محصول: ۲۰۰۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۶٪
این روزها کمتر فیلمسازی در عالم سینما تمام فیلمش را به گونهای میسازد که داستانش از طریق تصویر روایت شود و تمام اطلاعات مورد نیاز برای دنبال کردن قصه و حتی احساسات لازم برای همراه شدن با شخصیتها از طریق تصویر نمایش داده شود نه کلام. علاوه بر همهی اینها مل گیبسون در مقام سازندهی اثر موفق شده بدون بر زبان آوردن کلام خاصی شخصیتپردازی هم انجام دهد تا من و شما در حال تماشای یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی، برای سرنوشت قهرمان ماجرا دل هم بسوزانیم.
داستان فیلم، قصهی سادهای است. مردی باید در تمام مدت از دست قاتلانش فرار کند. قصه هم در اواخر حکومت مایاها در آمریکای لاتین امروزی میگذرد. اما مل گیبسون موفق شده داستان انقراض یک حکومت را به شیوهای روایت کند که در تاریخ سینما کمنظیر است. او انحطاط درونی یک حکومت و تلاشش برای دوام آوردن را به یک تعقیب و گریز طولانی و نفسگیر پیوند میزند و نجات جان یک آدمیزاد را نمادی از به انتها رسیدن یک دوران میداند.
مل گیبسون برای روایت این داستان به سراغ مردی معمولی میرود. حال او را در دل تلخترین و ترسناکترین موقعیت زندگیاش قرار میدهد. سکانسهایی از خون و خونریزی برپا میکند که تماشای برخی از آنها احتمالا چندان مورد پسند مخاطب دلنازک نخواهد بود. حال همان مرد معمولی از دست جلادانش فرار میکند و تمام قصه از پس این فرار تعریف میشود. پس فیلم «آپوکالیپتو» روایت دو سفر است. سفر اول، سفر مرد معمولی قصه به مسلخ است و سفر دوم روایت تلاشش برای فرار و تبدیل شدن به قهرمان. اما آن چه که از پس نمای نهایی فیلم میآید، مخاطب را ناگهان غافلگیر میکند تا او بداند که دردسرهای این مرد معمولی تازه آغاز شده و هیچ فریادرسی نیست.
فیلم «آپوکالیپتو» یکی از مهیجترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تاریخ سینما است. تقریبا تمام فیلم داستان یک تعقیب و گریز است. مل گیبسون میداند با وجود عدم استفاده از کلام و قرار دادن یک شخصیت در مرکز قابش، نمایش یک تعقیب و گریز طولانی ممکن است خسته کننده از کار درآید و تماشاگر را پس بزند. به این معنا که مخاطب پس از تماشای ده دقیقه یا بیست دقیقه از این فرار خسته شود و منتظر نتیجهی پایانی بماند. به هر حال نمایش بیوقفه و پر از تکرار یک کنش خیلی زود هر مخاطبی را دلزده میکند. مل گیبسون این را میداند و برای فرار از این مخمصه از سه راهکار بهره میبرد.
اول این که در فصل ابتدایی مهاجمان را طوری نمایش میدهد که مخاطب واقعا میزان شقاوت آنها را درک کند. مل گیبسون تا میتواند در این فصل آنها را خونخوار و خونریز و مهیب تصویر میکند تا من و شما بدانیم که در صورت گرفتار شدن همان مرد معمولی در چنگال این دیوها، مرگی دردناک در انتظارش خواهد بود. پس با تمام وجود فرارش را دنبال میکنیم و نگران سرنوشت وی میشویم. نکتهی دوم به ارتباط فرار این مرد با سرنوشت کسان دیگر بازمیگردد. به این معنا که او در صورت فرار فقط خودش را نجات نمیدهد، بلکه به معشوق هم میرسد. پس تعلیقی به درام اضافه میشود که ما را نگران شخصیت دیگری هم میکند.
اما مهمترین عامل تلاشهای کارگردان برای از این مخمصه، متنوع برگزار کردن بخشهای مختلف این تعقیب و گریز است. به این معنا که هیچگاه به لحاظ پرداخت و شیوهی فرار این مرد و قرار گرفتنش در موقعیتهای مختلف این احساس به مخاطب دست نمیدهد که در حال تماشای یک سکانس تکراری است. وقتی فیلم به تمامی روایت یک تعقیب و گریز باشد، باید در هر لحظه و هر زمان اتفاق تازهای شکل بگیرد تا این تعقیب و گریز هیچگاه جذابیت خود را از دست ندهد. چنتهی فیلم «آپوکالیپتو» از این منظر چنتهی پری است. در ضمن روایت سفر مرد در انتها او را از مردی معمولی به یک قهرمان تبدیل میکند. اما نمای پایانی خبر از این میدهد که شاید این دلاوریها کافی نباشد. در چنین چارچوبی با یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تاریخ سینما طرف هستیم.
«سربازان وحشی حکومت مایاها به روستاها حمله میکنند و مردان را برای انجام تشریفات مذهبی به قربانگاه میبرند و زنان و بچهها را به اسارت میگیرند. در یکی از این حملهها مردی موفق میشود خانوادهی خود را پنهان کند اما خودش اسیر میشود و به قربانگاه میرود. در قربانگاه با او یک بازی مرگبار به راه میاندازند که نتیجهای جز مرگش ندارد. اما مرد ناگهان به شیوهای موفق به فرار میشود. سربازان هم بسیج میشوند تا او را بیابند. تعقیب و گریز آغاز میشود …»
۸. سهگانهی سامورایی (Samurai Trilogy)
- کارگردان: هیروشی ایناگاکی
- بازیگران: توشیرو میفونه، کارو یاچیگوسو و رنتارو میکونی
- محصول: ۱۹۵۴، ۱۹۵۵، ۱۹۵۶، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴، ۷.۳، ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪، ۸۵٪ و ۸۳٪
اول این که در این جا با سه فیلم طرف هستیم که در کنار هم تشکیل یک فیلم طولانی را میدهند. فیلم اول «سامورایی: موساشی میاموتو»، فیلم دوم «سامورایی: دوئل در معبد ایچیجوجی» و فیلم سوم «سامورایی: دوئل در جزیرهی گانریو» نام دارند. هر سه فیلم روایت سفر مردی هستند که از اوج خامی به پختگی میرسد.
فیلمهای ژاپنی بسیاری به نبرد معروف «سکیگاهارا» پرداختهاند و ملهم از آن روزگار قصهای بیرون کشیدهاند. حتی سریال موفق این روزها یعنی «شوگان» (Shogun) هم که بیشتر ساخت آمریکاییها است، با الهام از وقایع منتهی به آن نبرد تاریخی ساخته شده است. آکیرا کوروساوا هم فیلمهای مختلفی را به آن دوران اختصاص داده که میتوان از بین آنها به فیلم «دژ پنهان» اشاره کرد که در ادامه به آن میرسیم. برای مردم ژاپن آن نبرد که به یکپارچگی کشور انجامید اما از دلش یک حکومت جبار زاده شد، یکی از مهمترین وقایع تاریخی است که همه از آن باخبر هستند. اما مخاطب این جغرافیا احتمالا از اهمیت آن نبرد چیزی نمیداند. این نبرد با پیروزی خاندان توکوگاوا همراه بود و به پایان دوران سنگوکو انجامید.
از پی این نبرد سر و شکل زندگی ساموراییها هم عوض شد. وجود ساموراییها تا آن زمان به واسطهی جنگهای پیاپی در میدان نبرد معنا پیدا میکرد. آنها سربازان طرفهای درگیر در جنگهای داخلی بودند و افتخارشان از پس پیروزی به دست میآمد. اما مشخص بود که پیروز نبرد سکیگاهارا نقطهی اتمامی بر این دوران خواهد گذاشت و زمانهی صلح آغاز خواهد شد. حال ساموراییها بیشتر در مقام ابزاری برای سرکوب یا محافظان ارباب به کار میرفتند و دیگر خبری از افتخار حضور در میدان جنگ نبود. شرافت سامورایی هم در این دوران به حفظ جان ارباب گره خورد و این مردمان به طبقهای تازه تبدیل شدند.
گفته شد که بسیاری دست به قلم شدند یا دوربین به دست گرفتند و از آن دوران گفتند. اما آن دوران خودش قهرمانی داشت که زندگیاش به اندازهی چند سریال یا چند فیلم سینمایی روایت مهیج دارد و جان میدهد که از داستان واقعی او یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی را بیرون کشید. نام این سامورایی بزرگ میاموتو موساشی است که بسیاری او را بزرگترین سامورایی و شمشیرزن دوران میدانند. میاموتو موساشی سراسر زندگی خود را سفر کرد، با شمشیرزنان بزرگ دوئل کرد و یکی از فصلهای زندگیاش به نبرد سکیگاهارا گره خود. داستان فیلم سهگانهی سامورایی به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی ملهم از زندگی او است که همهی خصوصیات ژانرهای تاریخی و ماجراجویی را یک جا دارد.
در ذیل مطلب فیلم «قهرمان» اشاره شد که برخی قهرمانان از دل سختیهای سفر آبدیده میشوند، نه از دل نبردها. در فیلم «قهرمان» بینش نهایی شخصیت اصلی و درکی که از شرایط پیدا میکند به همین تجربهی سفر و سر زدنش به چهارسوی کشورش بازمیگردد. تجربه او یک تجربهی بیرونی است چرا که درکی از شرایط سیاسی پیرامونش پیدا میکند. اما در سهگانهی سامورایی این تجربه کاملا درونی است. در این جا با قصهی پسربچهای طرف هستیم که یاد میگیرد قدم به قدم روح و روانش را پرورش دهد تا در پایان به قهرمانی نام آور تبدیل شود. نکته این که این سفر درونی او را به چنان بلوغی میرساند که دیگر کمتر چیزی از زندگی دنیوی وی را راضی میکند.
گفته شد که پس از نبرد سکیگاهارا دورهای از صلح در ژاپن آغاز شد. داستان فیلم سهگانهی «سامورایی» هم در چنین دورانی میگذرد و قهرمان داستان برای نمایش تواناییهایش مجبور است در دوئلهای مختلف شرکت کند و فرصت مبارزه در میدان نبردهای بزرگ با حضور دو ارتش را ندارد. اما در همین حین موفق به پایهگذاری شیوهای از شمشیرزنی میشود و البته به دلیلی شیوهی زندگیاش هم حالتی روحانی پیدا میکند و هم در مقام یک فیلسوف دست به قلم میشود. همهی اینها هم از زندگی خود میاموتو موساشی اقتباس شده است.
حال در چنین قابی توشیرو میفونهی بزرگ را در قامت این مرد قرار دهید تا با یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی طرف شوید. توشیرو میفونه در طول فعالیت خود در فیلمهای بسیاری نقش ساموراییها را بازی کرده است. اما اگر او در این جا ظاهر نمیشد و در قامت بزرگترین و نامآورترین سامورایی تاریخ کشورش قرار نمیگرفت، حتما کارنامهاش چیزی کم داشت. اما بدون او چیزهایی از دست میداد. این سهگانه هم در سه سال متوالی اکران شد و به یک فیلم یک پارچه میماند. در هر صورت فیلم «سامورایی» به دو دلیل جذابیت بسیاری برای تماشا دارد؛ اول سکانسهای نبردش و دومی طریق قهرمانش و تبدیل شدن از مردی خام به قهرمانی نام آور.
«دو جوان تصور میکنند که با شرکت در جنگ، بلافاصله به قدرت و افتخار میرسند و با آنها مثل یک سامورایی بلندمرتبه رفتار میشود. اما پس از شرکت در سمت بازندهی نبرد سکیگاهارا هر دو فرار میکنند و به دنبال سرپناه میگردند. پس از بازگشت به دهکدهی محل زندگی خود، یکی از آنها تصمیم میگیرد که به زندگی عادی خود بازگردد و راه و رسم سامورایی را فراموش کند. این در حالی است که دیگری تازه متوجه شده برای کسب افتخار و جایگاه باید سالها تلاش کرد و هیچگاه ناامید نشد. این مرد دهکده را ترک میکند و تصمیم میگیرد که به چهارگوشهی کشور سفر کند و …»
- ۱۱ فیلم سامورایی که حتما باید ببینید
۷. ماموریت (The Mission)
- کارگردان: رولند جافی
- بازیگران: رابرت دنیرو، جرمی آیرونز و لیام نیسن
- محصول: ۱۹۸۶، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۷٪
رولند جافی استاد ساختن فیلم در نقاط عجیب و غریب است و میتواند دوربینش را بردارد از دل اگزوتیکترین اماکن تصاویری تکان دهنده درآورد. او یکی از فیلمهایش را که احتمالا در کنار «ماموریت» موفقترین آنها است و «کشتزارهای مرگ» (The Killing Fields) نام دارد با الهام از زندگی واقعی یک مترجم کامبوجی در اوج حکومت خمرهای سرخ در این کشور ساخت و تصویری دردناک از آن چه بر این مردم رفته بود ارائه کرد؛ تصویری از حکومتی که نزدیک به ۲۵٪ از مردم کشورش را کشت و حتی به خارجیها هم رحم نداشت. اما او در فیلم «ماموریت» سالها عقبتر رفته و به داستان مبلغین مذهبی پرداخته و ترس و وحشت را از دل قصههای آنها بیرون کشیده است. اصلا عنوان فیلم را هم میتوان به «ماموریت مذهبی» ترجمه کرد و آن را چنین نامید.
داستان فیلم «ماموریت» به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی در قرن ۱۸ و در آمریکای جنوبی و در دل جنگلهای پاراگوئه جریان دارد. یک پدر روحانی به همراه دیگرانی در دل جنگلهای پاراگوئه به دنبال تبلیغ ارزشهای مسیحی است و دوست دارد مردم این سوی دنیا را با روحانیت و دینش آشنا کند. طبعا این مردم هم تمایلی به آموزههای این مرد ندارند و درگیریهایی در جریان خواهد بود. سفری هم در مرکز درام قرار دارد که فیلم را به یک اثر ماجراجویانهی درست و حسابی تبدیل میکند. این سفر قطعا با تجربیاتی همراه است و همه را تغییر خواهد داد.
از سوی دیگر کارگردان قدر جنگلهای بارانی و انبوه محل وقوع حوادث را میداند و از آنها استفادهی کافی میبرد. او میداند که این جنگلها بیش از آن که برای مسیحیان از اروپا آمده زیبا باشند، خوفناک و وهمآلود هستند. پس از کنار هم قرار گرفتن این زیبایی و ترس نهفته در پشت آنها میتوان استفاده کرد و احساسات متناقضی از دل قاب بیرون کشید. رولند جافی موفق به انجام این کار میشود تا سفر این مسیحیان هم سفری ترسناک باشد و هم از دل زیباییهای وهمآلود مسیر، هر کدام به درک تازهای از زندگی برسند.
به غیر از رولند جافی باید به نامهای دیگر هم اشاره کرد. رابرت بولت نمایشنامه نویس بزرگ فیلمنامهی کار را نوشته و انیو موریکونه آهنگساز هم یکی از بهترین کارهایش را به عنوان موسیقیدان برای «ماموریت» ساخته است. حتی بسیاری از اهل فن معتقد هستند که موسیقی این فیلم به لحاظ هنری جایگاه رفیعتری از دیگر کارهای مهم و سرشناس موریکونه دارد و آن را در صدر آثارش مینشانند. رابرت دنیرو هم در این جا حضوری متفاوت دارد. اگر آثار سرشناس او را دیده باشید، از تماشایش روی پرده در حین دیدن فیلم «ماموریت» جا خواهید خورد و البته به دلیل حضور قابل فبولش خیلی زود این نقش تازه را خواهید پذیرفت.
اما فیلم به لحاظ بازی به جرمی آیرونز تعلق دارد و او است که تمام قابهای فیلم را از آن خود میکند. سفری که فیلم «ماموریت» را به یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تبدیل میکند، حول شخصیت او است که شکل میگیرد و تاثیراتش بیشتر بر نقش او نمایان میشود و جرمی آیرونز هم قدر تک تک لحظات را میداند و نهایت بهره را از آنها میبرد. فیلم «ماموریت» برنده نخل طلای کن در سال اکرانش شد و البته در اسکار هم درخشید و در رشتههای اصلی نامزد دریافت اسکار شد.
در فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی اثر دیگری هم با محوریت سفر اروپاییها به آمریکای لاتین در قرون گذشته وجود دارد. آن فیلم «آگیره خشم پروردگار» اثر جاودانه ورنر هرتزوگ است. هر دو اثر با محوریت حل شدن یک فرهنگ بیگانه در یک فرهنگ بومی ساخته شدهاند اما فیلم رولند جافی یعنی همین اثر مورد بحث ما، بیشتر بر اساس جنبههای مذهبی و با تاکید بر آنها ساخته شده و تلاش داشته بر واقعیتهای چنین سفرهایی وفادار بماند. این در حالی است که ورنر هرتزوگ بیشتر بر مسخ شدگی شخصیتهایش تاکید دارد و سفر را نه نوعی پالایش روح، بلکه رو در رو شدن با فرشتهی مرگ میداند.
«در دههی ۱۷۵۰، گروهی از یسوعیان تحت هدایت پدر گابریل به جنگلهای بارانی شرق پاراگوئه سفر میکنند تا دین خود در بین اهالی آن جا گسترش دهند. پدر گابریل مردی را برای ارتباط برقرار کردن با اهالی بومی نزد آنها میفرستد اما اهالی مرد را از آبشاری به پایین پرتاب کرده و او را میکشند. پدر گابریل شخصا به آبشار سفر میکند و از آن جایی که نوازندهای چیره دست است، شروع به نواختن میکند. در این میان برخی از اهالی که تحت تاثیر نواختن وی قرار گرفتهاند او را دستگیر کرده و به دهکدهی خود میبرند اما …»
۶. آخرین بازمانده موهیکانها (The Last Of The Mohicans)
- کارگردان: مایکل مان
- بازیگران: دنیل دی لوییس، مادلین استوو و جودی می
- محصول: ۱۹۹۲، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
مایکل مان را بیشتر با فیلمهای شهریاش میشناسیم. او استاد تعقیب کردن مردان قانون و خلافکاران در دل متروپلیسهای امروزی است. البته این تمام سینمای او نیست. در سینمای مایکل مان حضور مردان و جهان مردانه بر هر چیز دیگری ارجحیت دارد. مردان او، مردانی اخمو، بدبین، تک افتاده و به ته خط رسیده هستند. داستان آنها هم زمانی در برابر دوربین قرار میگیرد و مایکل مان زمانی قصهی آنها را تعریف میکند که به واسطهی حضور نیروی امیدی که عموما یک عشق زودگذر است، این مردان توهمی از خوشبختی پیدا میکنند اما متاسفانه زمانهی غدار و همچنین شیوهی زندگی عبوس آنها چندان میانهای با روشنایی این امید ندارد و دوباره شخصیتها را به همان واقعیت تاریک بازمیگرداند.
از این منظر فیلم «آخرین بازمانده موهیکانها» به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی، بسیار شبیه به فیلمهای دیگر مایکل مان است. در این جا هم با مردانی پاک باخته و به ته خط رسیده طرف هستیم که ناگهان چشم باز میکنند و خود را وسط یک نبرد تاریخی یا همان انقلاب استقلال آمریکا میبینند. گرچه این نبرد در کل برای آنها یک نبرد بیرونی است و در واقع غاصبان سرزمین مادری آنها مشغول جنگ هستند، اما این مردان نمیتوانند دست روی دست بگذارنند و فقط نظارهگر باشند. البته که مایکل مان قضیهی این مردان سرخ پوست را زمانی پیچیدهتر میکند که سراغ نژاد یکی از آنها رفته و معلوم میشود که در واقع او سفید پوستی است که نزد سرخ پوستها بزرگ شده است.
این گونه تمام آن افسانهی سینمای تاریخی آمریکا در باب ترکیب نژادی زیر سوال میرود. در واقع اگر در فیلمهایی چون «جویندگان» (The Searchers) ساختهی جان فورد هیچگاه مشخص نمیشود که چرا ایتن با بازی جان وین حاضر میشود زیر بال و پر یک سرخ پوست را بگیرد یا چرا این همه از آنها کینه در دل دارد، در این جا نه تنها بین نژادهای مختلف کینهای نیست بلکه در کنار هم زندگی متمدنانهای دارند. اما از آن سو بین هم نژادیها جنگی بزرگ در راه است. از یک سو بین سفید پوستهای آمریکایی و فرانسوی و هم نژادهای انگلیسی آنها و از سوی دیگر بین قبایل سرخ پوست.
در این میان مردان برگزیدهی مایکل مان سفری را آغاز میکنند. سفری که یکی از آنها را دلباختهی دختری سفید پوست از خانوادهای محترم میکند. این سفر و این عشق میتواند جانکاه باشد و سوزان. چنین هم میشود. مرد را میسوزاند چرا که واقعیت تاریک در دنیای مایکل مان جای چندانی برای خوشبختی در کنار یار باقی نمیگذارد. از پس این سفر قهرمان مایکل مان به دیدی تازه به دنیا میرسد. متاسفانه مانند همیشه او در پایان یا در خون خود میغلتد یا اگر زنده بماند زندگی را تلختر ادامه خواهد داد و عبوستر خواهد شد.
فیلم «آخرین بازمانده موهیکانها» چند سکانس معرکه دارد. یکی از این سکانسها، سکانس شکار افتتاحیه داستان است که خبر از توانایی مردان برگزیدهی مایکل مان در نبرد و شکار میدهد و آنها را انسانهایی یکی شده با طبیعت معرفی میکند. در این سکانس دوربین، صدا و تدوین تناسب معرکهای با هم دارند و البته سبک ویژهی مایکل مان را هم نمایندگی میکنند. گویی جناب مایکل مان در حال صدور بیانیهای با این مضمون است که او میتواند شیوهی کارگردانی بیهمتای خود را در هر محیطی پیاده کند. از سوی دیگر فیلم «آخرین بازمانده موهیکانها» به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی یک دنیل دی لوییس معرکه هم در قالب نقش اصلی دارد.
متاسفانه بسیاری از علاقهمندان سینما این بازیگر بیهمتای تاریخ سینما را بیش از همه با آثار اخیرش در قرن بیست و یکم میشناسند و فراموش میکنند که او کارنامهای دریغآلود در گذشته هم دارد. یکی از اوجهای کار او هم بازی در همین فیلم «آخرین بازمانده موهیکانها» است. نقشی که او را در قالب آدمی چابک، خونسرد و جنگجو نشان میدهد و پرده از تواناییهای دیگری در بازی دنیل دی لوییس برمیدارد. فیلم «آخرین بازمانده موهیکانها» اقتباسی از رمان معروف جیمز فنمور کوپر به همین نام است. همهی اینها در کنار هم این اثر را شایستهی حضور در فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی میکند.
«در خلال سالهای ۱۷۵۷ فرانسویها مشغول جنگ با انگلیسیها در پهنهی کشور آمریکای امروزی هستند. ناتانیل به همراه پدر و برادرش از تبار سرخ پوستهای قبیلهی موهیکان، به طور اتفاقی جان دختران یک مقام بلند پایهی انگلیسی را نجات میدهند و اینچنین پای آنها هم ناخواسته به نبرد میان انگلیسیها و فرانسیویان باز میشود. در این میان ناتانیل به کورا یکی از دختران نجاتیافتهی انگلیسی دل میبازد. نکته این که ناتانیل در اصل تباری سفید پوست دارد و بنا به دلایل دیگری با سرخ پوستها همراه شده است …»
۵. ۱۳ آدمکش (۱۳ Assassins)
- کارگردان: تاکاشی میکه
- بازیگران: کوجی یاکوشومو، تاکایوکی یامادا و ایکی ساوامورا
- محصول: ۲۰۱۰، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
حتما فیلم «هفت سامورایی» (Seven Samurai) ساختهی باشکوه آکیرا کوروساوا را دیدهاید. یا فیلم «هفت دلاور» (The Magnificent Seven) اثر درجه یک جان استرجس را. یا حتی فیلم «شعله». همان فیلم هندی که در آن دو خلافکار در برابر لشکری از راهزمان قد علم میکنند و دهکدهای را از شر نکبت یک گروه آدمکش نجات میدهند. داستان همهی این فیلمها یکی است فقط به تناسب فرهنگ محل تولید اثر و البته نگاه سازندگان، با آثار متفاوتی روبه رو هستیم.
به عنوان نمونه آکیرا کوروساوا داستان را از زاویهی دید مردمان روستا و ساموراییها تعریف میکند و راهزنان را از قصه حذف میکند. برای او نبرد شرافتمندانهی ساموراییها و تلاش کشاورزان برای تاب آوردن مهمتر از نمایش درندهخویی راهزنان و البته هویتدار کردن آنها است. ضمن این که این عدم هویت بخشی به آنها به فیلمساز اجازه میدهد که تفاسیر فرامتنی مختلفی از هجوم این سایههای بیچهره ارائه دهد. اما در فیلم «هفت دلاور» این راهزنان صاحب هویت میشوند و بخشی از داستان از دریچهی چشم آنها روایت میشود. حال آنها را هم میتوان در مقام قربانی دید؛ قربانی سیستم و جنگهایی پیاپی که از جلاد و زندانیاش قربانی میسازد.
از آن سو هندیها قبل از هر چیزی از تعداد قهرمانان کم کردهاند تا اغراق همیشگی سینمای آنها در این جا هم به چشم بیاید. حال نه هفت حرفهای، بلکه دو خلافکار باید با لشکری ششلولبند طرف شوند و در پایان راهی به سوی رستگاری و البته عشق پیدا کنند. حال همین داستان قدیمی در دستان تاکاشی میکه حال و هوایی یک سر متفاوت گرفته است. این حال و هوا چنان با آثار مورد اشاره فرق دارد که ممکن است حتی متوجه شباهتها هم نشویم. این تفاوتها از همان عنوان فیلم شروع میشود که اشاره به نحس بودن عدد ۱۳ و البته جایگزین کردن کلمههایی چون دلاور و سامورایی با آدمکش دارد. گویی قرار نیست داستانی در باب دلاوری ببینیم که یک سرش قطبی مثبت است و سر دیگرش قطبی منفی و همه آدمکش هستند و شر.
داستان با یک سفر در دل تاریخ آغاز میشود. گروهی به ظاهر خیرخواه اما آدمکش باید راه را بر جانشین آیندهی شوگان ببندند و او را بکشند. چرا که بیم این میرود در صورت به قدرت رسیدنش کشور از هم فرو بپاشد. تاکاشی میکه هم در نمایش خوی وحشی این جانشین بالقوه هیچ کم نمیگذارد. همه می دانیم که تاکاشی میکه هیچ ابایی از نمایش حشونت ندارد و بیپروا به سراغش میرود و در این فیلم هم چه در ابتدا و چه در انتها حمامی از خون به راه میاندازد.
سفر آغاز میشود. مردان برگزیدهی تاکاشی میکه به راه میافتند. آنها بر خلاف آثار مورد اشاره در ابتدا ۱۲ نفر هستند. در راه نفر سیزدهمی هم به آنها اضافه میشود که هر چه باشد، یک آدمکش نیست. شخصیت او البته ما را به یاد شخصیت متفاوت فیلم «هفت سامورایی» با بازی توشیرو میفونه میاندازد. با این تفاوت که این مرد بر خلاف آن شخصیت قدیمی از نیرویی جادویی هم برخوردار است و گرچه یک سامورایی نیست اما توانایی بسیاری در کشتن دارد. تفاوت دیگری که در این میان وجود دارد، نمایش رویارویی نهایی است. تاکاشی میکه رهبر دو گروه را یک سامورایی معرفی میکند. مردانی متعهد به باورهایی باستانی و پایبند به ارزشهایی والا که به ناچار رو در روی هم قرار گرفتهاند و این آشکارا با نگاه کسی چون کوروساوا در «هفت سامورایی» تفاوت دارد.
نکتهی دیگر این که داستان فیلم «۱۳ آدمکش» در دوران صلح در کشور ژاپن میگذرد. دورانی که ساموراییها را عملا از میدان نبرد دور کرد. داستان فیلم طی طریق مردانی است که یک عمر به باورهایی چون کسب افتخار در میدان نبرد باور داشتند و حال با جامعهای روبه رو شدند که از آنها میخواست این باورها را کنار بگذارند. ناگهان خبری از راه میرسد. این خبر به آنها این وعده را میدهد که احتمالا با تنها جنگی سر و کار خواهند داشت که در طول حیات به چشم خواهند دید. پس مبارزه آغاز میشود و قهرمانان تاکاشی میکه این فرصت را برای مرگ شرافتمندانه از دست نخواهند داد.
نکتهی نهایی این که فیلم «۱۳ آدمکش» به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی، فیلم دیگری از سینمای ژاپن در این فهرست است. در مقدمه اشاره شد که برای ژاپنیها سفر فقط حرکت کردن از نقطه «الف» به نقطه «ب» نیست. خود مسیر هم ارزش دارد و میتواند دلیلی برای ساخته شدن یک فیلم یا نوشته شدن یک قصه باشد. تا پیش از پردهی پایانی عملا با چنین فیلمی طرف هستیم. پردهی پایانی هم که همان مقصد است، ضیافتی است برای دلباختگان به سینمای اکشن و رزمی. تاکاشی میکه رویارویی دو سمت ماجرا را به شکل باشکوهی نفسگیر از کار درآورده است. این چنین فیلم «۱۳ آدمکش» تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تاریخ سینما میشود.
«سال ۱۸۴۴. مدتها است که هیچ جنگی در کار نیست و ساموراییها پراکنده شدهاند. در این میان خاندان حاکم دچار بحرانی برای پیدا کردن جانشین شوگان است. جانشین بالقوه او مرد جوان ظالمی است که هیچ ابایی از کشتن و شکنجه کردن دیگران ندارد. در این میان افراد عالی رتبهی حکومت شوگان نگران به قدرت رسیدن این مرد جوان و به خاک و خون کشیده شدن کشور هستند. آنها فقط یک راه دارند و آنهم کشتن این جانشین توسط عدهای آدمکش است. یک سامورایی کهنهکار که همیشه آرزو داشته در نبردی شرکت کند به سرکردگی این نیروها انتخاب میشود. او باید مخفیانه گروهش را انتخاب کند و راهی سفر شود تا جانشین شوگان را از سر راه بردارد …»
۴. آگیره، خشم پروردگار (Aguirre, The Wrath Of God)
- کارگردان: ورنر هرتزوگ
- بازیگران: کلاوس کینسکی، هلنا روخو و روی گوئرا
- محصول: ۱۹۷۲، آلمان غربی، مکزیک و پرو
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪
مانند فیلم «ماموریت» داستان فیلم «آگیره، خشم پروردگار» هم در دل جنگلهای انبوه آمریکای جنوبی میگذرد. در این جا هم عدهای اروپایی قدم در دل سرزمینهایی باستانی گذاشتهاند و دوست دارند به شیوهی خود به زندگی این مردمان دست درازی کنند. البته تفاوتهایی وجود دارد. دیگر خبری از یک سفر روحانی نیست. این بار این سفر برای کسب افتخار و ثروت صورت گرفته است. به همین دلیل هم مسیری که توسط شخصیتهای داستان طی میشود مسیری به سوی تباهی و دیوانگی است. اگر در فیلم «ماموریت» روحانیت دو گروه با دو شیوهی تفکر در برابر هم قرار میگیرد و در پایان یک زیست مسالمتآمیز پیشنهاد میشود، نگاه ورنر هرتزوگ در فیلم «آگیره، خشم پروردگار» به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی چنان بدبینانه است که هیچ راهی جز مرگ و تباهی باقی نمیگذارد.
گروهی از مردان و زنان اسپانیایی سفری را در دل جنگلهای بومی آمریکای جنوبی آغاز کردهاند. ماموریت پیدا کردن شهر افسانهای ال دورادو است که در افسانهها آمده به تمامی از طلا ساخته شده. اما این ماموریت بهانهای است در دستان ورنر هرتزوگ تا به چیزهای دیگری سر بزند. در سینمای ورنر هرتزوگ از همان زمان ابتدای کارش تا به امروز سفر معنای یکهای داشته است. او از سفر استفاده میکند تا راهی به درون آدمها پیدا کند. مثلا در فیلمهای مستندش این طی طریق از بیرون آدمیزاد به درون ذهن و اندیشهاش، حالتی شاعرانه به خود میگیرد و البته در نهایت با طرح سوالهایی فلسفی در باب چرایی و چیستی خلق جهان پایان مییابد.
در فیلمهای داستانی او هم این شیوهی نگاه وجود دارد با این تفاوت که قصهها کمی ترسناکتر است و دستان ورنر هرتزوگ برای گفتن از ترسهایش بازتر. اگر در مستند درجه یک و البته به شدت هولناک «درون ورطه» (Into The Abyss) ساخته شده در سال ۲۰۱۱ که در باب چند روز پایانی زندگی یک زندانی محکوم به اعدام است، او سفر را از درون سلول زندان آغاز میکند و در نهایت به درون ذهن یک اعدامی نقب میزند تا پرسشی در باب چیستی دنیا و البته در محکومیت حکم اعدم مطرح کند، در فیلمی چون «آگیره، خشم پروردگار» یک راست به قلب زندگی افرادی میزند که مسیری را میروند که در انتهایش چیزی جز مرگی مقدر شده وجود ندارد. در چنین قابی باید این فیلم را در فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی قرار داد.
یکی دیگر از مضامین مورد علاقهی ورنر هرتزوگ که در فیلم «آگیره، خشم پروردکار» زیر ذرهبین میرود، مبارزهی دائمی انسان با طبیعت و تلاش او برای مهار آن است. این جدال در سالهای اخیر و در فیلمهای جدیدتر این فیلمساز بزرگ آلمانی حالتی شاعرانه به خود گرفته اما در اثر مورد بحث ما به جنگی طاقتفرسا میماند که روح را میخراشد و آدمش را (نه همه البته) در خود حل میکند. در فیلم قبایلی وجود دارند که به شکلی مسالمتآمیز در این دنیا زندگی میکنند. از آن سو مهاجمان اسپانیایی یکی یکی گم میشوند و حتی توان رفتن از این سوی رودخانه به آن سو را هم ندارند.
بازی کلاوس کینسکی و مسیری که نقش او طی میکند، جان مایهی فیلم را در درون خودش دارد. او نقشی مردی قدرت طلب و کمی دیوانه را بازی میکند که تمایل دارد به هر قیمتی شده دار و دستهاش را به شهر ال دورادو برساند و در این راه از هیچ کاری حتی خیانت هم فروگذار نیست. او نمایندهی مردمانی است که به آن سوی دنیا به طمع پول و زر و زیور دست درازی کردهاند و حال خود را در باتلاقی میبینند که هر چه در آن بیشتر دست و پا میزنند، بیشتر آنها را فرو میبرد. در پایان آن چه برای آنها باقی میماند هزارتویی است که در ذهن آنها لانه کرده و مسیری جز دیوانگی برایشان باقی نمیگذارد. فرار از این هزار تو نیاز به چند عمر دوباره دارد و به زندگی این مردان و زنان قد نخواهد داد.
آن سو تر بومیان خانه کرده در این جنگلها نه مهاجم، بلکه مردمانی تصویر میشوند که به شیوه و راه و رسم زندگی خود چسبیدهاند و کاری به کار دیگران ندارند و ترجیح میدهند کسی هم با آنها کاری نداشته باشد. از این جا است که آنها هم بخشی از همان طبیعتی تصویر میشوند که این مهاجمان را به سمت دیوانگی سوق میدهد. شیوهی روایت ورنر هرتزوگ هم به گونهای است که مخاطب با روان آشفتهی شخصیتهای حاضر در قاب همراه شود و سختیهای مسیر پیش رو را درک کند. ذیل مطلب فیلم «ماموریت» اشاره شد که رولند جافی قدر تناقض زیبایی و ترس لانه کرده در قابهایش را میداند و از دل آن طبیعت وحشی اما جذاب، وحشت بیرون میکشد.
در این جا هم ورنر هرتزوگ چنین میکند و البته در انجام این کار از رولند جافی موفقتر است. جافی زیبایی درون قاب را با نوعی روحانیت شاعرانه ادغام میکند اما ورنر هرتزوگ زمختی و خشونت آن را فراموش نمیکند. سفر قایق فکسنی مهاجمان روی رودخانهای که گاه خروشان است و گاه آرام، تاکید کنندهی همین خصوصیتهای متضاد طبیعت است که باعث میشود فیلم «آگیره، خشم پروردگار» را یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تاریخ سینما بدانیم.
«قرن شانزدهم. یک سردار اسپانیایی به همراه گروهی از زنان مردان در دل جنگلهای آمریکای جنوبی در جستجوی شهر افسانهای ال دورادو است. این گروه تصور میکنند که این شهر باید جایی نزدیکی رودخانهی عظیم آمازون قرار داشته باشد و به همین دلیل در مجاورت این رودخانه حرکت میکنند. رفته رفته اعضای گروه که آشکارا آمادهی این سفر نیستند، خسته و گرسنه شده و عدهای هم برای پیدا کردن کمک رهسپار میشوند اما …»
۳. دژ پنهان (The Hidden Fortress)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، میسا اوهارا و تاکاشی شیمورا
- محصول: ۱۹۵۸، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪
داستان «دژ پنهان» آکیرا کوروساوا هم مانند سهگانهی «سامورایی» به حوادث پس از نبرد سکیگاهارا میپردازد. گرچه آشکارا به آن نبرد تاریخی اشاره نمیشود اما مشخص است که کوروساوا در حال ارجاع به آن دوران و جنگهای داخلی است. قصهی فیلم داستان سفر شاهزادهای والامقام از دل نیروهای دشمن به سمت سرزمین خودی است. او باید شناسایی نشود وگرنه در جا خواهد مرد. حال از دل این سفر آدمی متفاوت زاده میشود که در پایان شباهتی به شاهزادهی نازپرورده و غُر غُروی ابتدای داستان ندارد.
داستان فیلم در واقع در باب زیستن انسانی است که تمام عمر در ناز و نعمت بوده و حال باید تا پستترین مناطق کشورش سفر کند و شبها در مکانهایی بخوابد که باور نمیکند. او از پس این تجربیات قطعا به درک دیگری از زندگی خواهد رسید. کوروساوا استاد ساختن فیلمهایی این چنین بود که در آنها مردی یا زنی باعث میشد سفری آغاز شود و در طول این سفر مخاطب با تصویر شسته رفتهای از زندگی واقعی مردم ژاپن آشنا شود که ربطی به زیست مردم ثروتمند ندارد. حتی در آن دسته از فیلمهایش که در ژاپن معاصر جریان دارد یا همان فیلمهای موسوم به جندای گکی، باز هم با کسانی همراه میشویم که یا مجبور هستند به محلههای فقیرنشین یا پر از خلافکار سر بزنند یا خود در آن مکانها زندگی میکنند.
«دژ پنهان» هم با وجود آن که روایتی تاریخی دارد و اصلاحا جیدای گکی است و اصلا به خاطر وجود مقولهی سفر در فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی قرار گرفته، در باب همین موضوع است. اگر در فیلم «بهشت و دوزخ» (High And Low) کوروساوا اصرار دارد که دست مرد کارخانهداری با بازی توشیرو میفونه را بگیرد و با او به انتهای ژاپن امروزی سفر کند و زندگی در سایهی فقر را در کنار او نشانمان دهد، در «دژ پنهان» این کار را با یک شاهزاده خانم میکند و او و ما را مجبور میکند که به ژاپن واقعی زل بزنیم و ببینیم که پشت آن تصویر دلربا از قصرها و باغهای مجلل چه وحشت و ترسی لانه کرده است.
کوروساوا برای نمایش دقیق این تصویر داستان را از زاویهی دید دو آدم احمق و ترسو متعلق به همان طبقههای پایین اجتماع تعریف میکند. از همان سکانس ابتدایی ما به جای آن که با دلاوران و شمشیرزنان یا همان شاهزادهی والامقام و ملازمانش همراه شویم، با دو فرد معمولی طرف هستیم که تصور میکنند صرف حضور در یک نبرد آنها را به درجهای از اعتبار میرساند که زندگی راحتی را از سر بگیرند. این تصور احمقانهی آنها آشکارا از زندگی میاموتو موساشی الهام گرفته شده که سهگانهی «سامورایی» هم با الهام از زندگی او است. اصلا سکانس ابتدایی این دو فیلم آن قدر به هم شبیه است که اگر میزانسن ویژهی کوروساوا را نادیده بگیریم و البته سیاه و سفید بودن این فیلم را، ممکن است «دژ پنهان» در همان ابتدا با سهگانه «سامورایی» اشتباه گرفته شود.
در ادامه هم کوروساوا چنان به این شخصیتها میچسبد و رهایشان نمیکند که گویی آنها شخصیتهای اصلی فیلم هستند. این در حالی است که این دو از ناظرانی صرف فراتر نمیروند و داستان به وسیلهی ژنرالی که محافظ شاهزاده است پیش میرود. نقش این ژنرال را توشیرو میفونه بازی میکند. او نقش آدمی زیرک، مقتدر و در عین حال بسیار توانا را بازی میکند که میداند تنها راه نجاتشان از وسط نیروهای دشمن عدم شناسایی هویت واقعی آنها است. در این راه طبعا حضور دو آدم معمولی کمکشان خواهد کرد و به همین دلیل هم این دو همراه ژنرال و شاهزاده به راه میافتند.
از همهی این موارد که بگذریم دلیل اصلی قرار گرفتن فیلم «دژ پنهان» در فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تعلیق و قصهی پر هیجان آن است. هر لحظه بیم این وجود دارد که تیم افراد فراری از دست سربازان پیروز در نبرد، لو برود. کوروساوا چنان این قصه را نفسگیر از کار درآورده و چنان از دل موقعیتهای مختلف هیجان بیرون کشیده که نمیتوان به راحتی چشم از پرده برداشت. ضمنا او همذاتپنداری ما با شخصیتها را بیش از هر چیز متوجه آن دو آدم معمولی میکند. به این معنا که ما بیشتر نگران سرنوشت آنها هستیم تا جناب ژنرال گوشت تلخ یا آن شاهزادهی بداخلاق. دلیل این امر هم بدیهی است؛ کوروساوا علاقهای به مردان و زنان والامقام ندارد و همواره زندگی آنها برای او وسیلهای است که از چیزهای دیگری بگوید.
نکتهی پایانی این که تماشای «دژ پنهان» بر هر علاقهمندی به سینمای ژاپن و سینمای آکیرا کوروساوا واجب است. متاسفانه در طول این سالها این فیلم برخلاف دیگر شاهکارهای او مهجور مانده است. کوروساوا آن قدر شاهکار در کارنامه دارد که طبیعی است برخی از آنها پشت در بمانند و توسط بسیاری دیده نشوند.
«ژاپن، قرن شانزدهم، جنگهای داخلی. دو دهقان بینوا و طماع بعد از آن که متوجه میشوند اهل نبرد نیستند و شرکت در یک جنگ آنها را به مقام و ثروت نمیرساند، با مردی سختگیر و مرموز روبهرو میشوند. این مرد که ژنرالی سرشناس است خود را در قامت یک ناشناس جا زده تا بتواند شاهزاده خانمی را از مرز رد کند و به تخت بنشاند. دشمن دربهدر به دنبال این شاهزاده خانم است، چرا که او آخرین بازماندهی خاندانی اشرافی خود است؛ پس نباید هویت وی لو برود و به همین منظور وانمود میکند که لال است. این دو دهقان در ازای دریافت طلا به مرد قول میدهند تا به او کمک کنند اما نه از هویت همراهان با خبر هستند و نه میدانند قصد آنها برای عبور از مرز چیست؟ تا این که …»
۲. بری لیندون (Barry Lyndon)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: رایان او نیل، ماریسا برنسن و پاتریک مگی
- محصول: ۱۹۷۵، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
در سینمای استنلی کوبریک سفر وسیلهای است برای طرح سوالات ازلی ابدی. در فیلمی چون «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) سفر در دل کهکشان به وسیلهای برای کاوش در چگونگی خلقت و چرایی حضور آدمی در این جهان تبدیل میشود. در واقع کوبریک از طریق نمایش یک سفر مهمترین سوال فلسفی بشریت در باب چرایی و دلیل هستی را مطرح میکند. در فیلم دیگری چون «غلاف تمام فلزی» (Full Metal Jacket) سفر سربازانی جوان به ویتنام فقط اعلام موضع ضد جنگ استنلی کوبریک نیست. او ماهیت خشن آدمی را هم زیر سوال میبرد و به این پرسش میپردازد که تفاوت او با حیوان در چیست؟
حتی در فیلم آخر او یعنی «چشمان کاملا بسته» (Eyes Wide Shut) هم شخصیت اصلی ماجرا با بازی تام کروز سفری را در دل شهرش آغاز میکند و تلاش میکند به سوالاتی در باب عشقش به همسرش و چرایی حسادتش و البته مفهوم زن و مرد و تفاوتهای آنها پاسخ دهد. نکته این که کوبریک مانند بسیاری از هنرمندان بزرگ دنیا اهل پاسخهای سرراست نیست و میداند برای چنین سوالهای پیچیدهای که در تمام طول تاریخ حیات بشر یقهی او را چسبیدهاند، نمیتوان جواب سادهای پیدا کرد. حال او سفر را در فیلم «بری لیندون» برداشته و به گذشته رفته تا یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تاریخ سینما را بسازد.
در این جا با جوانی طرف هستیم که سرتاسر اروپا را سفر میکند و ماجراهای بسیاری را پشت سر میگذارد. او آدمی فرصت طلب و خودخواه است که از هر فرصتی برای کسب مقام و منزلت استفاده میکند و چندان هم در قید و بند اخلاقیات نیست. از آن سو ترسو هم هست و نمیخواهد پاسخگوی اشتباهاتش باشد، به همین دلیل در صورت مواجه شدن با هر مشکل تازهای بار سفر میبندد و رنگ عوض میکند و خود را با محیط تازه وفق میدهد. کوبریک از پس نمایش سفرهای این مرد سری به اروپای قرن هجدهم میزند و به نقد آن دوران مینشیند و بسیاری از آداب و رسوم مردمان اروپا در آن دوران را به سخره میگیرد.
در این جا سفر به معنای قدم گذاشتن در یک راه پر پیچ و خم و تلاش برای رسیدن به یک مقصد ناشناخته است که باعث میشود شخصیت اصلی آهسته آهسته درونیات خود را مقابل چشمان تماشاگر قرار دهد و خودش هم به خودشناسی برسد. گاهی این مقصد چنان شوم است و چنان تاریک و غیرقابل باور که شخصیت را تا آستانه نابودی پیش میبرد و راه پس و پیش برای او باقی نمیگذارد. البته شخصیت اصلی داستان بیشترین آسیب را متوجه اطرافیانش میکند تا خود را نجات دهد و همین هم از او آدمی میسازد که در مواقعی جایی برای همذاتپنداری باقی نمیگذارد.
سکانسهای فیلم با وسواس همیشگی کوبریک فیلمبرداری شدهاند. کوبریک در برخی از پلانهایش از نور طبیعی شمع که در آن روزگار و قرن هجدهم وسیلهی روشن کردن مکانهای مختلف بوده برای فیلمبرداری استفاده کرده و برخی از سرشناسترین سکانسهای تاریخ سینما را ساخته است. این عمل شاید تصویربرداری را به پروسهای طاقتفرست تبدیل کرده باشد اما قابهای فیلم را چنان درخشان از کار درآورده که گویی با نقاشیهای باشکوه دوران باروک در اروپا طرف هستیم. این چنین فیلم «بری لیندون» تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تاریخ سینما میشود.
«قرن هجدهم. جوانی که به همراه خانوادهاش در یک روستا زندگی میکند، عاشق دختری در همان حوالی میشود و وقتی جواب رد میشنود، به ارتش میپیوندد. اما در طول مسیر فرار میکند و این گونه سفرش به دور اروپا آغاز میشود. او به هر جا که میرسد خود را با محیط تطبیق میدهد و وانمود میکند که شخص دیگری است. این چنین میتواند به محافلی راه یابد که جایی برای شخصی چون او ندارند. او در راه یاد گرفتن شیوهی زندگی طبقهی اشراف زن یرا عملا به بردگی میگیرد اما …»
- ۱۰ فیلم برتر استنلی کوبریک؛ کارگردان درونگرای کمالطلب
۱. لورنس عربستان (Lawrence Of Arabia)
- کارگردان: دیوید لین
- بازیگران: پیتر اوتول، عمر شریف، الک گینس و آنتونی کویین
- محصول: ۱۹۶۲، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
رسیدیم به صدرنشین فهرست بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی. در مقدمه اشاره شد که مبدا فیلمهای تاریخی از ابتدای تاریخ بشریت میتواند شروع شود تا پایان جنگ جهانی اول ادامه داشته باشد. داستان فیلم «لورنس عربستان» هم در زمان جنگ اول جهانی میگذرد و به قصهی پر ماجرای مردی تاریخی و حقیقی میپردازد که توانست با متحد کردن مردم عرب به امپراطوری عثمانی که در آن زمان در سمت متحدین در جنگ بود، پایان دهد. این مرد از بریتانیا سفرش را آغاز میکند، به مصر و قاهره و سپس به سرزمین حجاز میرود تا برگی از تاریخ را ورق بزند.
باز هم در مقدمه گفته شد که در فیلمهای تاریخی ماجراجویی سفر باعث تغییر آدمها میشود. فردی سفری را آغاز میکند، ماجراهای بسیاری را پشت سر میگذارد. برخی از این ماجراها میتوانند پر فراز و فرود و تلخ و آزاردهنده باشند و برخی هم شادی بخش. برخی ترسناک و برخی دیگر حال خوب کن. اما در نتیجهی همهی این اتفاقات فردی که همه را پشت سر میگذارد، دیگر آن آدم ابتدای داستان نیست. فیلم «لورنس عربستان» یکی از بهترین نمونهها در تعریف کردن قصهی چنین افرادی است.
در ابتدا با یک سرباز متعلق به نیروهای اطلاعاتی ارتش بریتانیا در طول جنگ جهانی اول طرف هستیم که علاقهی بسیاری به ماجراجویی دارد. اما در نهایت او یک بریتانیایی است و این سفر به دل مردمی از کشوری دیگر را فقط یک ماجرا و سفر هیجانانگیز میبیند و البته کمکی به ارتش کشورش. رفته رفته و با زیستن در کنار اعراب به کل عوض میشود و حتی در زمان بازگشت نزد نیروهای خودی لباسهای سنتی مردم عرب را از تن خارج نمیکند. او چنان در آن فرهنگ غرق میشود که در نهایت نمیتوان پی برد که باید او را عرب نامید یا یک بریتانیایی. شاید به لحاظ بیولوژیکی بریتانیایی باشد اما شیوهی زیستنش و علاقهاش بیشتر شبیه به اعراب است. این چنین دیوید لین داستان مردی را تعریف میکند که برای انجام یک ماموریت نظامی عازم میشود اما خودش بیش از همه تغییر میکند.
داستان «لورنس عربستان» یکی از مهمترین وقایع تاریخی قرن بیستم را به امانت گرفته تا به درون آدمی نقب بزند. شخصیت اصلی فیلم مصداق بارز آن مصرع مشهور مولانا است: «هر چیز که در جستن آنی، آنی». قهرمان ماجرا دقیقا در پایان تبدیل به همانی میشود که از ابتدا در جستجویش بوده و چنان در فرهنگ مردمان تازه حل میشود که از یک بحران هویت رنج میبرد. در همان سکانس ابتدایی که دیوانهوار با موتورسیکلتش در جادههای بریتانیا میراند، مشخص است که تعادل روانی ندارد و از مرگ نمیترسد. حال پس از نمایش این رانندگی داستان آغاز میشود تا ما بفهمیم که این مرد چه چیزی را پشت سر گذاشته که چنین دیوانهوار میراند.
دیوید لین استاد تعریف کردن قصههای بلندپروازانه و عظیم است. کارنامهاش نشان از این توانایی دارد. «لورنس عربستان» هم نه تنها یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تاریخ سینما بلکه یکی از عظیمترینها هم هست. نکته این که دیوید لین تمام این عظمت را گرفته تا به درون یک نفر نقب بزند و از او بگوید. در واقع فیلم سفر بیرونی شخصیتها را بهانهای قرار میدهد برای بازگو کردن دردهای آدمی؛ دردهای آدمی که دوست دارد بداند کیست؟ دوست دارد به جایی و مکانی تعلق داشته باشد. دوست دارد جایی را پیدا کند که وجودش ارزش داشته باشد و کارش مهم تلقی شود. اما قدم گذاشتن در این وادی خطرناک به قدم گذاشتن در باتلاقی میماند که انتها ندارد و میتواند مرد را غرق کند.
برخی از بهترین سکانسهای تاریخ سینما در این جا گرد هم جمع شدهاند. از زمانی که تصویر از یک چوب کبریت در حال سوختن به صحرایی در سرزمین حجاز قطع میشود تا احساس گرما را منتقل کند تا پیدا شدن سر کلهی شخصیتی به نام شریف علی با بازی عمر شریف که در ابتدا به یک سایه و سراب میماند و رفته رفته وجودش حقیقی میشود. یا سکانس نفسگیر بازگشت لورنس برای نجات جان یک نفر در دل صحرای بی آب و علف یا حمله کردن دار و دستهاش به یک قطار و ایستگاه راه آهن. چندتایی بازی درخشان هم در قاب وجود دارند. از بازی پیتر اوتول در قالب شخصیت اصلی که توانسته آسیبپذیری را با نوعی اقتدار همراه کند تا همین بازی عمر شریف و البته آنتونی کوئین در نقش یکی از سران اقوام عرب.
«لورنس عربستان» نه تنها یکی از بهترین فیلمهای تاریخی ماجراجویی تمام اعصار بلکه یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما هم هست. دیوید لین قصهی مردی را در دل یک صحرا چنان نفسگیر تعریف کرده که نمیتوان از پرده چشم برداشت و تا به انتها این حماسهی طولانی را نگاه نکرد.
«جنگ جهانی اول. امپراطوری عثمانی خطر بزرگی برای متفقین است. بریتانیاییها اعتقاد دارند که با متحد کردن مردم عربی که زیر سایهی این امپراطوری زندگی میکنند، میتوانند به آنها ضربه بزنند و این گونه از قدرت آنها بکاهند. در این میان ارتش بریتانیا به مردی نیاز دارد که هم با فرهنگ اعراب آشنا باشد و هم چنان دیوانه که ریسک چنین ماموریت خطرناکی را بپذیرد. فردی از رستهی اطلاعاتی ارتش برای این ماموریت انتخاب میشود. او تی ای لورنس نام دارد …»
منبع: دیجیکالا مگ