اگر مخاطب سیتکام باشید، احتمالاً اولین عنوانی که به ذهنتان میرسد، سریال «فرندز» است. به عنوان طرفدار «فرندز» هم به دو دسته تقسیم میشوید؛ کسانی که معتقدند هیچ سریالی روی دستش بلند نمیشود یا کمی فراتر میروید و جنس دیگری از طنز را در جاهای دیگری دنبال میکنید. اگر جزو دسته دوم باشید، احتمالاً «زیاد ذوقزده نشو» (Curb Your Enthusiasm) لری دیوید را دیدهاید و میپسندید. سریالی که با توجه به پتانسیل و استانداردهایش، نه در جهان و نه در کشور ما به اندازهای که شایسته آن است، در قیاس با سیتکامهای دیگر به هیچ وجه به چشم نیامده و حتی دستکم هم گرفته شده است. البته کالت است و طرفداران خاص خود را دارد. نقد سریال «زیاد ذوقزده نشو» را در این مطلب بخوانید.
«زیاد ذوقزده نشو» سیتکامی مبتنی بر کمدی بداهه است از لری دیوید، کمدین و نویسنده آمریکایی، یکی از خالقان سریال «ساینفلد»، سیتکامی معروف در دهه هشتاد و نود میلادی که به باور بسیاری مادر تمام سیتکامهای مدرن امریکایی است. «ساینفلد» که نتیجه همکاری لری دیوید و جری ساینفلد است، هم همچون «زیاد ذوقزده نشو» جزو سیتکامهایی است که نامش دستکم امروز به اندازه «فرندز» و تمام خواهران و برادرانش بر سر زبانها نیست. گرچه در فرهنگ عامه امریکا یک کلاسیک به حساب میآید و در زمانه خودش به اندازه کافی تحسین و تقدیر شده -اصلاً همچون تمام سیتکامهای موفق امریکاییِ پیش و پس از خود، زندگی سازندگان و دستاندرکارانش را تا ابد تضمین کرده است- غبار زمانه بر آن نشسته و مخاطب امروزی دیگر سخت بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
هشدار: در نقد سریال «زیاد ذوقزده نشو» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
اما «زیاد ذوق زده نشو» حکایت دیگری است. لری دیوید از جایی از «ساینفلد» جدا شد اما در اواخر دهه ۱۹۹۰، زمانی که ظاهراً در حال گذراندن دوره بازنشستگی و لذت بردن از رفاهِ نتیجه موفقیت «ساینفلد» بود، با یک سوژه تازه به تلویزیون برگشت؛ اینکه همین را تبدیل به سوژه بکند. یک نویسنده و کمدین معروف با یک سریال که آنقدر از آن درآمد داشته و دارد که نیاز به کار کردن ندارد، و حالا در حلقه دوستان نزدیکش، زندگیاش را در قالب مستندنما میگذارد جلو دوربین و یکی از بهترین سیتکامها و سریالهای کمدی تاریخ جهان را میسازد؛ چیزی که خوشبختانه یا از بخت بد به راحتی قابل تقلید هم نیست.
طنز «ساینفلد» امروز شاید بهخصوص برای مخاطب ایرانی فارسیزبان زیاد ملموس نباشد و بر زمان حال دلالت نداشته باشد؛ باید امریکایی باشی یا زیادی با فرهنگ امریکایی آشنا که بتوانی با جنس طنز «ساینفلد» ارتباط برقراری کنی. اما «زیاد ذوقزده نشو» مدرن است؛ حتی پستمدرن. شاید در سالهای آخر پخش بهخصوص در همین فصل دوازدهم کمی از زمانه فاصله گرفته باشد، هرچه باشد یک سری کمدین پابه سنگذاشته قدیمی دور هم جمع شدهاند و در جهان بعد از کووید میخواهند با جهان سریالی خداحافظی کنند که شاید بیست و اندی سال پیش از زمانه خود جلوتر بود، اما امروز شبیه یک گروه راک قدیمی است که انرژی خود را حفظ کرده است.
طنز و جهان لری دیوید تا حد زیادی به جهان وودی آلن نزدیک است. بعد از همین سریال «زیاد ذوقزده نشو» است که لری دیوید برای اولین بار نقش اول فیلمی از آلن «هرچی جواب بده» (Whatever Works) را بازی میکند؛ در قالب شخصیتی بینهایت شبیه به خودش و البته جناب آلن، جایی بین هر دو. لری دیوید که با آقای آلن همطایفه هم هست، در «زیاد ذوقزده نشو» با نگاهی همچون او تلخ و تاریک و کنایهآمیز به زندگی خودش و جهان اطرافش نمیکند. در فصل اول مجموعهای از اتفاقات ناگوار تصادفی را با معرفی شخصیتها بدون پیش گرفتن خط داستانی مشخصی پیش میبرد اما جلوتر در هر فصل یک خط داستانی مشترک را با موضوعی سیاسی/اجتماعی، فرهنگی/هنری دنبال میکند. دو فصل عالیاش را به زندگی و خلق و خوی هنرمندان با تمرکز بر نمایش موزیکال اختصاص میدهد و هر بار در معمولیترین و غیرقابل پیشبینیترین موقعیتها خودش را در برابر اتفاقاتی قرار میدهد که شرم نیابتی ایجاد و طنز خلق کند.
در «زیاد ذوقزده نشو» ما در واقع مجموعهای از تمام شخصیتهایی مواجهیم که لری دیوید در «ساینفلد» به همراه جری ساینفلد خلق کرده است. استفاده از معمولیترین اتفاقات روزمره و تبدیل آن به موقعیت کمدی با بداههپردازی، یک سور زدن به خود زندگی است که در «زیاد ذوقزده نشو» به بهترین نحو انجام شده، با حضور و به لطف بعضی از بااستعدادترین بازیگران جهان و خب نبوغ جناب لری دیوید، انسانگریز بزرگ.
اما چطور میتوان چنین آدمی را دوست داشت و با او و مزخرفترین و بامزهترین اتفاقاتی که برایش میافتد، همذاتپنداری کرد و در عین حال از ته دل خندید؟ خب باید کمی از بیرون ماجرا را نگاه کرد. یعنی از سطح فراتر رفت و لنز دوربین را جای دیگری کاشت. در بهترین حالت این است که همچون دوربین رو دست خودِ سریال با وقایعش همراه شد؛ یعنی دقیقاً همانطور که با زندگی همراه میشویم. این برگ برنده «زیاد ذوقزده نشو» است که بعد از بیست و چهار سال بهتازگی به پایان رسید.
اولش قرار بود یک مستندنما تکقسمتی باشد، بعد سریال شد، چند فصلی پیش رفت، بعد متوقف شد، به دلیل استقبال و تقاضای طرفدارانش دوباره تولید شد و در نهایت بعد از دوازده فصل در بهار ۲۰۲۴ پروندهاش بسته شد. مثل تمام سیتکامها غمانگیزترین قسمتش تماشای پیر شدن و بالا رفتن سن بازیگرانش بود. بهخصوص که ریچارد لوئیس دوست دیرینه لری دیوید هم بعد از سالها مبارزه با پارکینسون، همزمان با شروع پخش فصل آخر از دنیا رفت و تماشایش بهخصوص با توجه به شوخیهایی که با سن زیاد و هنوز امیدوار بودنش به عشق و تشکیل خانواده در طول فصل دوازدهم میشد، اشکِ توأم با خنده به همراه داشت.
فصل دوازدهم بهترین فصل سریال نبود اما آهسته و پیوسته خوب پیش رفت و پایانبندی منطقی و خوبی داشت. با اینکه آشکارا به خاطر شرایط ساختش در دوران کووید و احتمالاً بیحوصلگی جناب دیوید، آن انرژی همیشگی به خصوص فصلهای اول سریال و فصل پرتلاطم یازدهم را نداشت، اما در کل راضیکننده بود. و این رضایت تا حد زیادی به پایانبندی برمیگردد. چون مثلاً خط داستانی سریال «لری جوان» که در پایان فصل دوازدهم پروندهاش باز و بلاتکلیف مانده بود، به حال خودش رها شد. با توجه به سیری که داشت طی میکرد، میتوانست مثل همیشه فاجعهای تمامعیار برای لری به همراه داشته باشد اما آقای دیوید تشخیص داد، به راحتی از آن عبور کند.
عوضش تمرکز مثل فصل یازدهم رفت روی یک قانون ایالتی مسخره دیگر که به اندازه دیگر سوژههای این چنینی سریال در فصلهای پیشین بامزه و سرگرمکننده نبود، اما منجر به پایان خوبی شد. ماجرای قانون مسخره آب ندادن به کسی که در صف انتخابات ایستاده، یکی از سوژههای خوب دیگری است که در طول پخش سریال مطرح شد. موتیفهای تکرارشونده مثل مداخله کردنهای لری در روابط ریچارد لوئیس، نقشههای شکستخوردهاش با جف برای فریب دادن سوزی و در عین راضی نگه داشتنش، نگاهش به تد دنسون، پارتنر فعلی همسر سابقش شریل که کاش با ادامه دادن خط داستانی سریال «لری جوان» روی شخصیتش بیشتر متمرکز میشد. رابطه لری و تد یکی از بهترین موتیفهای سریال بود. رابطهاش با سوزی هم این پتانسیل را داشت که موقعیتهای طنز بهتری را ایجاد کند اما در فصل دوازدهم چنگی به دل نزد. تکراری بودنش مثل تکراری بودن رابطه بامزهاش با ریچارد لوئیس خنده روی لب نمیآورد. حقش بود با سوزی مهربانتر رفتار میشد، اما خب جناب دیوید است دیگر، به زنها رحم ندارد.
لری دیوید و «زیاد ذوقزده نشو» را میتوان به دلایل مختلف دوست نداشت. اما نمیتوان نبوغش را زیر سؤال برد. او این پتانسیل را داشت که همزمان با تمام سیتکامهای موفق و معروف جریان اصلی و تکار الگوهای همیشگی، یک جور طنز دیگری را در مدتزمانی طولانی خلق کند و کمابیش در تمام فصلها موفق باشد. گاهی خارقالعاده باشد (مثل فصل نمایش موزیکال «تهیهکنندگان» و «فتوا». چند قدم جلوتر از تمام استندآپکمدینهای معروف انگلیسیزبان، از لوئی سی کی گرفته تا ریکی جرویس و سایرین).
او در تمام فصلها به طرق مختلف نقد خود را نسبت به قوانین ایالات متحده و به طور کلی، عرف و قوانین مکتوب و غیر مکتوب تحمیلشده از سوی اجتماع وارد کرده است. و فقط اوست که میتواند از این زاویه به این نرمهای اجتماعی نگاه کند و با آنها شوخی کند. دقیقاً به همین خاطر به عنوان مخاطب او باید از ظرفیت بالایی برای مواجهه با نگاهش برخوردار باشی. کمی، فقط کمی تعصب داشته باشی، لری دیوید خط قرمزت را رد میکند یا تو گرفتارش میشوی یا پوزه او را دستکم در ذهنت به خاک میمالی. او کاملاً این توانایی را دارد که با نگاهش به جهان و شکل برخوردش با انسانها و اجتماع لج شما را دربیاورد، چنانکه در سریال و با شخصیتها این کار را میکند.
لری دیوید جز جف مدیر برنامه وفادارش لج همه را حتی صمیمیترین دوستانش را درمیآورد. او بیرحمانه صادق است و هیچ چیز این جهان را جدی نمیگیرد. ضدّ عرف است. از انسانِ کوچک و بزرگ بیزار است، تقریباً میتوان گفت ضدّ زن است. اما صداقتی در او وجود دارد، به گونهای بزرگتر از زندگی که اگر اهل متفاوت دیدن باشی، به جای گارد گرفتن، درکش میکنی و از همه مهمتر میتوانی به او و همراه با او بخندی. شاید حتی نگاهت به جهان را عوض کند. شاید فقط میتوان این جهان را با همین زاویه دید تحمل کرد و مثل آقای دیوید و تمام کمدینها و نویسندگان جهان خوددرمانی.
باید تأکید کرد که طنز او برای همه نیست. حتی مهمانهایی که در سریال او حضور پیدا کردهاند هم باید جنبه بالایی میداشتند. مثلاً دیوید شوییمر را به خاطر بیاورید یا لین مانوئل میراندا که لری دیوید تا آنجا که میتوانست با سلبریتی بودن و اخلاق حرفهایشان شوخی کرد. البته که آنها نماینده جماعتی در جهان آقای دیوید هستند. اما او همانطور که برای به تصویر کشیدن خصوصیترین وجوه حریم شخصی انسان (بخوانید خودش) هیچ ابا و تعارفی ندارد، به حریم شخصی این بازیگران هم وارد میشود. و هر بازیگری ظرفیت قرار گرفتن در چنین موقعیتی را ندارد. نتیجه اما نبوغ کمدی است و بعضی از سرگرمکنندهترین لحظات تاریخ تلویزیون.
کسانی که موفق میشوند با لری دیوید و جهانش ارتباط برقرار کنند، این فرصت را پیدا میکنند که جور دیگری به جهان بخندند. در «زیاد ذوق زده نشو» کمدی ساختن از بدشانسی برای یک شخصیت انسانگریز که قاعدتاً باید در مخاطب دافعه ایجاد کند، به این خاطر موفق شود که خالقش نمیگذارد از این موقعیتها سربلند بیرون بیاید. خیلی باید با خودت و جهان صادق باشی که به چنین بهایی کمدی خلق کنی. بهخصوص اینکه به گفته خود لری دیوید بسیاری از اتفاقاتِ این سریال و همینطور «ساینفلد» مستقیماٌ از زندگی شخصی او برداشته یا الهام گرفته شده است.
از اساس وقتی در اجتماعی خلاف جهت عمومی حرکت کنی تبدیل به بیگانه میشوی. این بیگانگی یا در زندگیات تراژدی خلق میکند یا میتوانی جور دیگری به آن نگاه کنی و از آن کمدی بسازی. به همین خاطر است که میگویند کمدی خواهر تراژدی است یا برعکس. به هر حال با هم نسبت سببی دارند. لری دیوید در «زیاد ذوقزده نشو» خودش و همتایانش را کنار هم گذاشته و بدون زرق و برق تمام سیتکامهای معروف، ستارگان زیبارو و خوشاندام، بدون صدای خنده تماشاچی حاضر در صحنه و بدون نیاز به استندآپ و جهانی ساخته است که تو در آن با یک بهظاهر ضدّ قهرمان همذاتپنداری میکنی. در بدترین موقعیتها میخواهی به هر قیمتی که هست او جان سالم به در ببرد، حتی با دوز و کلک و هر آنچه به ذهن خلاق نابغهاش میرسد. این را فقط بیگانگان اجتماع درک میکنند؛ آنها که تن به هنجارها نمیدهند و در برابرشان میایستند. مگر بهتر از این میشود نقدت را به پذیرفتهشدهترین هنجارهای اجتماعی وارد کنی؟
بله، طبیعی است که چنین نگاهی در عدهای زاویه ایجاد کند. مگر جز این است که اگر در اجتماع متفاوت باشی، همه سیاه باشند و تو سفید یا برعکس، گاو پیشانیسفید میشوی؟ این کاملاً درباره لری دیوید و جهانی که در «زیاد ذوقزده نشو» صدق میکند. در جهان او هر که از هنجارها فاصله گرفته، حق دارد خودش باشد، حتی اگر به تمام پروتکلهای فعلی تعریف مفهوم ادب و انضباط یا «شهروند خوب» دهنکجی کند. اما بر عکس، هرکه هممسیر جماعت حرکت کند، به بیرحمترین شکل ممکن به تمسخر گرفته میشود، حتی اگر دوست صمیمی لری باشد. لری حتی به خودش هم رحم نمیکند و همین است که باعث میشود با تمام انسانگریزیاش دوستش داشته باشی و با جهانش همراه شوی.
لری دیوید در فصل آخر سریال «زیاد ذوقزده نشو» لیان، شریل، تد دنسون، سوزی و جف، ریچارد لوئیس، یارانش را پیش خودش نگه داشت؛ خوشبختانه عمر ریچارد لوئیس به فصل آخر قد داد. تمام شخصیتهایی را که دوست نداشت حذف کرد، بهخصوص ارما که شاید بتوان گفت موفق شد با آن و بازیگر خوبش یکی از چندشآورترین شخصیتهای تاریخ تلویزیون را خلق کند. آینه کل زندگیاش در طول دوازده فصل را گذاشت در برابر خودش، بعضی از شخصیتهایی که همه را به شکلی، اما بهحق، آزرده بود برگرداند. این بار در دادگاهی واقعی تا به خاطر رعایت نکردن یک قانون مسخره، کل زندگیاش را بیاورند جلو چشمانش و او را زیر سؤال ببرند و محاکمه کنند برای جرایمی که اصلاً مرتکب نشده و همهاش نتیجه سوءتفاهم بوده یا آنقدر مسخره بوده که اصلاً نباید جرم دانسته شود. در چنین جهانی است که لری و دوستانش یک طرف قرار میگیرند و بقیه دنیا یک طرف دیگر. در جبهه لری، آدمها او را و هم را همانطور که هستند میپذیرند. حتی زنها یعنی شریل و سوزی که به کرات با او دچار مشکل شدهاند، در دادگاه کنارش قرار میگیرند. و مهمتر از همه، جری ساینفلد برمیگردد که آخرین لحظات سریال را با رساندن خبر تصادفی قسر در رفتن لری از یک موقعیت ناگوار دیگر به درستترین شکل ممکن به پایان برساند. چه چیزی بهتر برای طرفداران «ساینفلد» و «زیاد ذوقزده نشو»؟ لری دیوید و جری ساینفلد دوباره در یک قاب در حالی که خونسرد و خوشحال از یک مصیبت تصادفی دیگر میگذرند و زندگی ادامه پیدا میکند.
- نقد مینیسریال «دیزی جونز و د سیکس»؛ یک قصهی مستندنمای دیدنی
شناسنامه سریال «زیاد ذوقزده نشو»
سازنده: لری دیوید
بازیگران: لری دیوید، جف گارلین، چریل هاینس، سوزی اسمن، ریچارد لوئیس
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: ۵ از ۵
خلاصه داستان: لری دیوید نویسنده و کمدین امریکایی خالق سریال معروف «ساینفلد» است که موقعیتها و اتفاقات زندگیاش به همراه مدیر برنامه و حلقه دوستان نزدیک و دورش تقریباً به شکلی مستند به نمایش گذاشته میشود.